پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
در مسیر رؤیا ، در کنار رودی
آرام تر از رود دُن و
آشناتر ز اَرَس
ردِّ باغی دیدم
باغ تر از باغ اِرَم
همه جایش سبز و آسمانش سنگین
بوته هایش منگ و
خوشه هایش خونین
من ملخ های فراوانی را
روی یک خرمن گندم دیدم
که به ارباب ، پدر می گفتند
خرِ خان ، پاردُمش شُل شده بود
وز فراوانی جو
یکسره جفتک می زد
دستۀ اردک ها ، در فراری جمعی
بر فرازی مجهول
شعر زیبای پریدن را
بی هدف ، بلکه غلط می خواندند
آب ها گِل شده بود
من قطاری را
" که سیاست می برد"
روی ریلی چوبین
وسط جنگلی از گرگ
تماشا کردم
از سر و کلۀ یک خرس ،
عسل می بارید
چند کندوی بزرگ
خُرد و آشفته و غارت شده بود
صاحبِ آن همه زنبور
گرسنه ، خسته
دست و پایش بسته
سفره ای داشت به غایت خالی
من شغالی دیدم
سخت بی شرم و فضول
و کلاغی که به من زُل زده بود
تا دروغی به بزرگی اتم بشکافد
برّه های معصوم
پشت پرچینِ تمشک
منتظر بودند ، تا این همه گرگ
به خود آیند و دمی توبه کنند
باغ ، پر بود ز انواع درخت انبه
انبه هایی مَلَس و کال
ولی غرّه به شیرینی خود
پیرمردی دیدم
عاشق ماست و خیار
و البته پیاز
پیازی که نه سر داشت نه ته
و زنانی که بر انگور دعا می خواندند
من اناری دیدم
که دلی خونین داشت
از زبان خشن آناناس
و صد البته غرورِ انبه
بوته های نخود و ماش ،
هوا می خوردند
تا که در وقتِ مناسب بروند
توی هر کاسۀ آش
یک جوانِ بی کار،
با اسبِ غرور
و خُرجین پراز سیب و سماق
به دنبال قناری می گشت
کرکسی از بالا ، همه را می پایید
حتی خوابِ مرا
بیخ خورجین جوان را حتی
که به دنبال قناری می گشت
آن طرف بین درختان چنار
برکه ای بود پراز غوک و وزغ
زیر بی رنگی آب
لای انبوه علف ها و
گِل و سنگ و خزه
بچه هایی دیدم ،
شاد و شفاف و زلال
همه در رقص و ترنم ، خوشحال
مستِ آوازِ قشنگِ وزغی پر ز امید
کز تهِ دل ، به دگردیسی و
آهنگِ زمان ، ایمان داشت
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد