حوضِ نقاشی
شادیِ خودم را
به غم ات ،
شهید میکنم
ای زیبا !
تا شاد شوی ، نبینی هیچ غم را ،
به هردو جهان ات
ای زیبا !
تو ظرافت و لطافت ات به عالمین
سبزت کرده ، اِی دیبا !
تو یکعالمه عشقی و محبت
غش میکند ذهن ،
از دیدن هیبت و جلالت
غش میکند دل ،
از دیدن عشق و شور وحال ات
ای زیبا !
ورجه وورجه هایت ،
گنجشکک اشیمشی را
یادِ من انداخت و،
سکون ات
دلشوره ی رنگ عوض کردن ،
به میانِ حوضِ نقاشی
همتای تو را ندیده ام به عالمین
ای زیبا !
داشتم می گذشتم ، ز دنیای تو گفتم :
من کجا و تو کجا ؟
آیا یک لاقبایی همچون من ،
با شهزاده ای هم کفو شود با عقدی ؟
که یکباره دیدم ،
میریزند درجلوی پایم ،
نفیس گشته ز دستِ تو ،
یکریز، سیب ها
یک سیبِ گناه را گاز زدم
پُر بود ازعشق
لذت دستان تو، در درونش حل شده بود
از لحظه ی خوردنش ،
زندگیِ ماقبل ام تمام شد
زندگی ام پُر از نور شد
پر ازخنده و لبخند
پُر از عشق شد
ای زیبا !
ای سیبِ خوشمزه ی پُر ازگناهِ من !
ای پُرشده از رؤیا !
با توست دنیای من ، پُر از جلوه
ای زیبا !
بهمن بیدقی 1400/1/13
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود
موفق باشید