خداوندا دل ما را تو نشکن
وجود وصل دریا را تو نشکن
خدایا عزلتم ده تا بمانیم
که اصل سرد و گرما را تو نشکن
خدایا می شوم خاک زمینت
وصال خاک و خرما را تو نشکن
بنا کن در وجودم زندگانی
مرا زین گریه در دلها تو نشکن
تو ای ساقی مرا مست حیا کن
مرا زین پرده در حیا تو نشکن
علومی از ندانستن تو پر کن
مرا زین عقل با کیما تو نشکن
منم مجنون تویی لیلی مرامی
مرا پیوند با لیلی تو نشکن
تو ای صاحب دلِ آزرده خاطر
بنی آدم در این دل ها تو نشکن
تو ای صاحب عقول، ای مست اسرار
هزاران سِر به این سَر ها تو نشکن
خدایا ما که از خلقی ترینیم
کبوتر بچه با پر ها، تو نشکن
زمان ما اگر وصل جدایی است
ز اصل ما در این وصل ها تو نشکن
بنی آدم اگر بنده فریب است
بنی آدم در این نسل ها تو نشکن
خدایا توبه گر ناید به لایق
مرا زین پاکی در غسل ها تو نشکن
اگر آهن کنی کل وجودم
مرا زین پوشش قلع ها تو نشکن
خدایا خواستن از من استجابی
من نادان در این قفل ها تو نشکن
سرای عقل آدم جان بگیرد
چو عاقل را در این عقل ها تو نشکن
مرا ای ساقی گفتاری است تو هستی
مرا زین گفته در نقل ها تو نشکن
تویی ساقی، من آن پیک طهارت
وجود مِی در این دل ها تو نشکن
تو دادی هر چه دارم، گرچه شر است
بساطم وصل محفل ها تو نشکن
خدایا قول و مقدارم گران است
بساط و سوخت و منقل ها تو نشکن
مرا آتش بزن، پوچم مگردان
صراط آخرت، پل را تو نشکن
وجودم خاک و خاکستر بنا کن
وجود آب و خاک، گِل را تو نشکن
اگر ای ساقی، در آدم خرابی است
من و مست خراب، یارا تو نشکن
که حالا در سجودم، توبه کردم
که صبرم بیش، ز مشکل ها تو نشکن
تو گفتی من یکی از گُل مقامم
مرا زین ساقه در گُل ها تو نشکن
اگر خشکیده باشم جان ببخشا
مرا با قوت فیل ها تو نشکن
عجائب کردگار، ای مهربانا
مرا دوری ز فرسنگ ها، تو نشکن
خدایا مُرده ام با گِل بپوشان
دل هیچ آدم از سنگ ها تو نشکن
غزل خوانم تویی، من نارفیقم
ز صوتم وصل آهنگ ها تو نشکن
خدایا عاشقت بودن غریبی است
بکُش تنها دلی، تنها تو نشکن
الا ای ساقیِ مهربان و دانا
بگیر جانم، ز اَحسن ها تو نشکن
مَکَر الماکرین، یا رب، الهی
بکُش ما را، از این فن ها تو نشکن
تو می گویی بگویم بارالها
ز جود آدمی قرن ها تو نشکن
اگر کُشتی بنی آدم ببخشا
وجود آدم بُرنا تو نشکن
الهی ای عظیم، آدم چو نقطه
ز چشم پاک هیچ بینا تو نشکن
بنی آدم که مهمان زمین اند
چو عقل ساغر دانا تو نشکن
اگر آدم شکستن بر تو مُد است
خدایا لااقل برنا تو نشکن