دوشنبه ۵ آذر
هیولای سحرآمیزِ شب شعری از بهمن بیدقی
از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ ۰۶:۴۹ شماره ثبت ۱۰۴۷۸۰
بازدید : ۱۳۵ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب بهمن بیدقی
|
هیولای سحرآمیزِ شب
کرم شب تابی ز ظلمت می گذشت
گفت :
ای هیولای سحرآمیزِ شب !
کاش تو هم نوری ز خویشتن داشتی
کاش ازاین تاریکی و شب ،
چیزی بیشتر داشتی
من یه ذره ام ولی ،
نورم همه
کاش کور نوری ز خویشتن داشتی
آخر با این ظلمتِ محض ، که من ماهِ توام
چیزی بیشتر ز کورمال کورمال رفتن ها و،
دست گیری به دیوارهایی از،
سیاهیِ های خویش داشتی
اگر آن ماه نبود
اگر آن شهابِ گهگاه نبود
تو که گم میشدی درخود
کاش راهی که رها شوی زظلمت داشتی
نور که آمد
شب خوابید
کرم شب تاب ،
محو شد درمیان آن نور
کرم شب تاب ،
دلش میسوخت برای آنهمه شب
برای این بود که هر روز،
خوابش را می دید
کرم شب تاب ، خواب می دید ،
که به شب می گوید :
کاش تو هم نوری که خود را
به بهشت های خدا ،
رسانی با خود داشتی
بهمن بیدقی 1400/8/14
|
نقدها و نظرات
|
با سلام وعرض احترام استاد بزرگوار بسیار ممنونم از نظر پرمحبتتان شاد باشید درپناه خدا | |
|
با سلام وعرض احترام استاد بزرگوار بسیار ممنونم از نظر پرمحبتتان شاد باشید درپناه خدا | |
|
با سلام وعرض احترام جناب آقای مرادی بزرگوار بسیار ممنونم از نظر پرمحبتتان شاد باشید درپناه خدا | |
|
با سلام وعرض احترام بزرگوار بسیار ممنونم از نظر پرمحبتتان سلامت باشید درپناه خدا | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد