هر کس برای خود یک امپراتوری بنا کرد
در این میان " وحدت به هم خوردن" صداکرد
یک وَر یکی ، این وَر فلان ، آن وَر بقیه ...
اسلام را یک کُفرِصَدفِرقه ریا کرد ...
سَیّاسِ دنیادیده ارزش را شکست وُ
آیینه را در زیرپایِ کِبر جا کرد ...
بر فرشِ حقّ النّاس چیده میز وُ دَستار
بیتُ الطَمع در رفت و برگشتن به پاکرد
هم خود وَ خُرما وُ خدا ، ... هم هَرچه خَروار
باهم طلب کرد وُ خَساسَت در خَفاکرد
بر حِقدوغیبت چنگ زد مجبورعقیده !
"مِن شَرّ ِ حاسِد" را رژه برچشمِ ما کرد
ازین طرف هم " نیمه ی خالی ِ لیوان"
در دیده ی برخی درخشان تر جلاکرد
باضافه این دَستِ نَمَک نادارِ ما بود
با سربه زیری بر نَفَس "مَکثی" عطاکرد
مبهوت در این فاقه ی افکارِ دوران
خونِ شهیدان یادش آمددل عزاکرد ...
وابسته بودن بر هَدیه ، لوح و تقدیر ...
نقش ِ کنارِ هم نبودن برملا کرد ...
این چَشمداری ... انتظارات و توقّع .....
انسانِ عصرِ هرتمدن را هباء کرد
منثور گشته نظمِ مهر و عشق و ایمان
تقدیرِحب برغم چرا پس اقتدا کرد ؟ ...
حرمت نِگَه داری نشد در چارچوبی
کز اختلافِ رای یاران را جدا کرد
قانونِ محدودیتِ اَذهانِ تَشویش
شیطان گرایی در لباسِ دین رَوا کرد ...
شرمِ حضورش هست اصالت در چنین جمع ...
چون شمع تا صبحِ زمستان سوز عَباکرد
پروانگی رویای حالم ... خواهِ جانَم ....
غبطه به فِطرُس کِلکِ قلبم بال واکرد
دلتنگِ حسِ همدلی گشتم کجا رفت؟ !
تنگِ نظرها تُنگ شد ... حَصرِ شنا کرد...
بُغضِ حبابی بر لبِ ماهی نشاند وُ
دریا و آزادی حرام بر او چرا کرد؟! ...
ارزش به بَندِ نام بودن ننگ باشد
تنهاشدن بُرجی که خودخواهی بناکرد
اما هنوز هستند " قَلیلاً مِن عِبادی "
با شُکرِ اخلاص ، او دلم را #مبتلا کرد
بسیارزیبابود
ان شاالله که برگرددبه میان آدمهامهربانی وهمدلی وانسانیت گمشده