تقدیم به ساحت مقدّس خانم_حضرت فاطمه معصومه (س)
کنیز شما هستم ای ماهرو
مرا رخصتی دِه در این گفتگو
بر این برکه ی خسته دل کن نگه
که شد عاشق روی رخشان مَه
منم من دوباره که در می زنم
به عشق حَرَم، بال و پَر می زنم
به یادت دلم سبز و خوشرنگ شد
برای تو بانو دلم تنگ شد
سَرایَت شده عزّت کشورم
چه فخری است نامَت به شعرِ تَرَم
شدی رهرو کوی انسانیت
نگاهت پُر از حسّ روحانیت
چه شوری است افتاده در جان من
کنار شما امنم از اهرمن
شمیم دل انگیز قم؛ جمکران
معطّر شده شهر از نامتان
کنون دیده بر خاک ره می نهم
به شوق زیارت ، سر و جان نَهَم
تو آن کوثری کز تجلّی خوش است
به شوق برادر به غربت نشست
شده چشمه ی دین و ایمان مان
به دنبال بحر عفافت روان
"فداها ابوها" و ریحانه ای
به علم و خرد، درّ یکدانه ای
فدای شما و غم غُربَتَت
به پاکی؛ قداست وَ بَر شُوکتت
به سرحلقه ی عصمت دین، یقین
شده نام معصومه حَک بَر نِگین
همه بَر شما حاجتی داشتند
نهال تمنّا به دل کاشتند
دلم حلقه ی وصلِ دلدار شد
جز او هر چه دیگر ، دل آزار شد
مرا آرزویی نباشد به سر
بجز مرقدت دل نَجویَد دگر
کنون غرق مِهر شما گشته ام
زِ قول و منیّت رها گشته ام
نخواهم دگر هیچ در زندگی
بجز عشق پاکَت؛ به این سادگی
منم رهرو کوی ایمان؛ خدا
منم هموطن! خادمه ی شما
ترانه_هموطن
مثنوی زیبایی است اجرتان با حضرت فاطمه معصومه (س)