خنده خنده میزنم بیوقفه جار، اندوهگین
ناله ناله چنگ در چنگم دوتار، اندوهگین
کوره کوره حرف میسوزد درون سینهام
سوره سوره شعر میخواند هزار اندوهگین
واژه واژه مینویسم نامهها را بیسراغ
لحظه لحظه میشمارم انتظار اندوهگین
رفته امّا در گمانم روز و شب انگار باز
رفته رفته دور میگردد نگار اندوهگین
در میان مردم، از خود بیخبر چندین سال
کوچه کوچه میدوم امّیدوار اندوهگین
میفروشم نخوَتم را در قمار، از این شکست
زهر میپاشم حریفان را چو مار اندوهگین
دیدمش تنها همان یکبار و آن یکبار را
آنچنان دیدم که گشتم بیشمار اندوهگین
هر که میپرسد کی از یادت رود میگویمش
نقطه نقطه دارم از او یادگار اندوهگین
دانه دانه فاش میسازد انار اسرار چون
شاخه شاخه خشک میگردد چنار اندوهگین
چشمه چشمه سال تا سال از به خاک افتادنم
قطره قطره اشک میریزد بهار اندوهگین
میفشارد دنده بر دل، خواند این را، دل اگر
هر که دارد بر چنین دردی دچار، اندوهگین
کهنهبار از نونوار و شهریار اندوهکش
بوتهخار از غنچه بیش از کردگار اندوهگین
شمّه شمّه مینماید ابر سان از آسمان
طره طره رقص موهایش گذار اندوهگین
پاره پاره جرعه جرعه خون دل را بر زمین
جامه جامه میدرم بیاختیار اندوهگین
گوشه گوشه چشم در چشمم میاندازد به خاک
خوشه خوشه لعل سرخ از گلعذار اندوهگین
گر بسوزم بهتر است از اینکه میبینم کنون
میرود مانند من او بیقرار اندوهگین
تا به لبخندی بسوزد خرمنم را دشت دشت
داشتم هر آنچه میبستم بهکار اندوهگین
درد ما درمان نمیگیرد بخند ای مهربان
گفتمش وقتی که باشد غمگسار اندوهگین
بیتحمل میگرفتم تا بماند* روز و شب
خیره خیره دست بر دامان یار اندوهگین
دستهایم را که با خواهش به سویش بردهام
میزند از روی دستانش کنار اندوهگین
واپسین تصویر خود را بر ضمیرم قاب کرد
من به خاک افتاده امّا او سوار اندوهگین
کوپه کوپه بیتحملتر نگاهم میکند
کوبه کوبه میبرد او را قطار اندوهگین
برای رهگذر دیوانهای که سالها هر روز در خیابانی بلند میدیدم. راه میرفت و با خود بلند و ژرف و خنده بر لب صحبت مینمود.
این نوشتار امروز نگاشته شده است. در بررسی پس از تمام شدن نگارش دریافتم از سرودهی زیر که پارسال خواندهام و بار دیگر به سرایندهاش درود میفرستم، تأثیر پذیرفته است. مانند بوته خاری که از کنار درختی میروید.
*یا اینکه، نگردد
بسیار زیبا و اندوهگین بود