یاد استاد
(منظومه کامل نغمه سیاوش)
****
"به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای"
که هر کو بخواهد توانا کند
همه راز پنهان هویدا کند
دهد نعمتی در خور هر کسی
به لطفش توانی به هر جا رسی
یکی در صبوری چو ایوب کند
یکی خوش صدایی چو داود کند
نباشد به جزء حکم او رحمتی
که هر رحمتی را بود حکمتی
چو خواهم کنون تا که آغاز کنم
یکی شرحی از زندگی ساز کنم
چه خوش تر دوباره بیارم نام خدا
که نامش هماره سرآغاز هر ماجرا
****
در آغاز مهر ماهِ مهر آفرین
به دشت خراسان و خاور زمین
بیامد به ایران زمین گوهری
چو ماه درخشان و چون اختری
محمدرضا، نام نیکو نهاده پدر
دگر نام، سیاوش گرفت در هنر
سیاوش گون، پا در آتش فکند
برون آمد از آزمون سر بلند
چو یزدان یکی مهر در وی دمید
شده خوش صدا و به والا رسید
بِپَرورد در خود صفات صواب
به کوشیدن و کار نیک و ثواب
تَبَرُک نمود صوت خود را چنان
به آیات قران، دعا، هر مکان
بیاموخت آیات و از بر نمود
هر آنچه پدر خواست او آن نمود
در این ره پدر بود چون یاورش
شکوفا شد و رخ نمود اخترش
بیاورد چنان شوری از ربّنا
که پیوند خوردند همه با دعا
بیاراست در خود هنرهای بسیار
از او جلوه ها مانده است یادگار
بساخت او بسی سازهای جدید
به عشق و به سعی و، کاری مدید
به امواج دریای آواز ایران ما
خروشی دگر داد و شور و نوا
****
چو او رو به فرهنگ ایران نمود
همه فصل میهن بهاران نمود
چو کنکاش بسیار در شعر نمود
همه خلق را دوست شاعر نمود
سخن های خوش از ادیبان بگفت
زسعدی ز حافظ ز خوبان بگفت
ز فردوسی آن راویِ روزگار کهن
ز خیام و طاهر دو شیرین سخن
زعطار آن عارف و سالکِ معنوی
زمولای خود مولوی، خالق مثنوی
ز دردِ دل فایز و شور و عشق رهی
ز عارف، بهار، آن دو سرو سهی
ز هر یک به نیکی و با صد سلام
چنان خوش صدا و چنان خوش کلام
نمود یاد ها و گرفت پند ها
بسی درس ها مانده در یادها
****
دمی هم ز نام آوران معاصر شنو
مشیری که بود یار دیرین او
سپهری، شفیعی و ثالث یقین
بُدند نزد او گوهری چون نگین
به نیما و شاملو هماره چو تاج
و یا نغمه سازی چنان ابتهاج
سیاوش و آذر دگر شاعران
همیشه بمانند، همه جاودان
خلاصه بگویم در این ماجرا
هر آنکس که می بود نغمه سرا
هم از شعر باستان، هم از شعر نو
بسی خاطره ساخت او، نو به نو
****
کنون یادی از نغمه هایش کنم
همان نغمه های به نامش کنم
چه پیغام ها داشت آن "چاووشی"
که خلق را برون کرد از خاموشی
به رزم و نبرد و به صبح قیام
ببودش به میدان به عزمی همام
بگفتا ز شب، خوف دریا و طوفان
برفت راه اندیشۀ پاک و پویان
بشورید به وقتش، سر دیکتاتور
نموده جدا راهش از ظلم و جور
****
طلوع دوباره نموده پس از فترتی
در "آستان جانان" به خوش سیرتی
ز حافظ، ز طاهر، بگفتا چنان
که دل دیده ور شد به شعر زمان
بگفتا که دادند به تقدیر هِی
یکی خون دل را یکی جام می
همان دم بنالید ز درد جدایی
نه همدم ، نه یاری، نه یک آشنایی
****
تو "بیداد" آفریدی، متین و فریبا
ز اشعار سعدی و حافظ چه زیبا
در او یادی از مهربانی شده
بسی گفتگوها ز دوستی شده
ز یاران بگفتی و از شهریاران
چه شد عندلیب و چه شد آن هَزاران
بسی یاد کردی تو از روزگارن
زمانِ وصال همه دوستداران
****
چه فریادها داشت "سرو چمان"
بسی ناله ها داشت ز سرد زمان
ز سوز دل و راز پنهان بگفت
زاشک و ز خون و ز دامان بگفت
چرا در کسی نیست درد زمان
زمان چون ندارد درد کسان
غمِ بی حد و دردها بی شمار
همه درد مردم، دور از شعار
****
چه مردانه با بم شدی "هم نوا"
در آن دم که غم رو نمود و بلا
خوش افراشته ای بیرق یکدلی
به پا کردی آنسان بهین محفلی
تو آموخته ای درسی از همدلی
همانسان که بنمود، پوریای ولی
****
چه خوش بود در "یاد ایام" زمان
درآن گاه پدر با پسر شد جوان
همایون در آن دم چو گل باز شد
هم او را مسیرِ شکوفایی آغاز شد
رَهی را تو در یاد ایام بُدی همزبان
بگفتی ز سعدی چنین و ز حافظ چنان
چه فریادها داشته ای از جهان
چنین کرده ای تو جهان را بیان:
چهان پیر است و بی بنیاد عزیزان
از این فرهاد کش فریاد عزیزان
****
دگر نغمه ها دم به دم ساز شد
همیشه به لحنی خوش آغاز شد
به مانند فریاد، آرام جان و خزان
پیام نسیم، در خیال، بوی باران
و یا عشق داند، خراسانیات و خزان
و چون قاصدک، دود عود، آه باران
و صدها زیبا سروده، هزاران نوا
همه بر گرفته ز فرهنگ ایران ما
به پیشکاه مردم خوش آواز شد
سرانجام او "خسرو آواز" شد
****
بود عمر هر کس چو پیمانه ای
نماند به انسان به جز جامه ای
پس از هشت دهه عمر با عزتش
چو گشت بهره مند از همه رحمتش
سر انجام رفت سوی یزدان پاک
هم او بود در پای مردم چو خاک
در آخر بگویم چنین با شما
ز آنچه گذاشته وصیت به جا
به خاکم سپارید در ملک طوس
به فردوسی آن شارح اشکبوس
و یا آنکه بیرونِ از هر بهشت
زمینم بُوَد مادر هم سرشت
و خورشید تابان برایم پدر
زخاکم بروید نهالی و بر
تناول نماید از او رهگذر
و یا آشیانه گزیند مرغ سحر
****
علی اوسط حسینی
15 تیر ماه 1400
یاد استاد
(منظومه کامل نغمه سیاوش)
****
"به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای"
که هر کو بخواهد توانا کند
همه راز پنهان هویدا کند
دهد نعمتی در خور هر کسی
به لطفش توانی به هر جا رسی
یکی در صبوری چو ایوب کند
یکی خوش صدایی چو داود کند
نباشد به جزء حکم او رحمتی
که هر رحمتی را بود حکمتی
چو خواهم کنون تا که آغاز کنم
یکی شرحی از زندگی ساز کنم
چه خوش تر دوباره بیارم نام خدا
که نامش هماره سرآغاز هر ماجرا
****
در آغاز مهر ماهِ مهر آفرین
به دشت خراسان و خاور زمین
بیامد به ایران زمین گوهری
چو ماه درخشان و چون اختری
محمدرضا، نام نیکو نهاده پدر
دگر نام، سیاوش گرفت در هنر
سیاوش گون، پا در آتش فکند
برون آمد از آزمون سر بلند
چو یزدان یکی مهر در وی دمید
شده خوش صدا و به والا رسید
بِپَرورد در خود صفات صواب
به کوشیدن و کار نیک و ثواب
تَبَرُک نمود صوت خود را چنان
به آیات قران، دعا، هر مکان
بیاموخت آیات و از بر نمود
هر آنچه پدر خواست او آن نمود
در این ره پدر بود چون یاورش
شکوفا شد و رخ نمود اخترش
بیاورد چنان شوری از ربّنا
که پیوند خوردند همه با دعا
بیاراست در خود هنرهای بسیار
از او جلوه ها مانده است یادگار
بساخت او بسی سازهای جدید
به عشق و به سعی و، کاری مدید
به امواج دریای آواز ایران ما
خروشی دگر داد و شور و نوا
****
چو او رو به فرهنگ ایران نمود
همه فصل میهن بهاران نمود
چو کنکاش بسیار در شعر نمود
همه خلق را دوست شاعر نمود
سخن های خوش از ادیبان بگفت
زسعدی ز حافظ ز خوبان بگفت
ز فردوسی آن راویِ روزگار کهن
ز خیام و طاهر دو شیرین سخن
زعطار آن عارف و سالکِ معنوی
زمولای خود مولوی، خالق مثنوی
ز دردِ دل فایز و شور و عشق رهی
ز عارف، بهار، آن دو سرو سهی
ز هر یک به نیکی و با صد سلام
چنان خوش صدا و چنان خوش کلام
نمود یاد ها و گرفت پند ها
بسی درس ها مانده در یادها
****
دمی هم ز نام آوران معاصر شنو
مشیری که بود یار دیرین او
سپهری، شفیعی و ثالث یقین
بُدند نزد او گوهری چون نگین
به نیما و شاملو هماره چو تاج
و یا نغمه سازی چنان ابتهاج
سیاوش و آذر دگر شاعران
همیشه بمانند، همه جاودان
خلاصه بگویم در این ماجرا
هر آنکس که می بود نغمه سرا
هم از شعر باستان، هم از شعر نو
بسی خاطره ساخت او، نو به نو
****
کنون یادی از نغمه هایش کنم
همان نغمه های به نامش کنم
چه پیغام ها داشت آن "چاووشی"
که خلق را برون کرد از خاموشی
به رزم و نبرد و به صبح قیام
ببودش به میدان به عزمی همام
بگفتا ز شب، خوف دریا و طوفان
برفت راه اندیشۀ پاک و پویان
بشورید به وقتش، سر دیکتاتور
نموده جدا راهش از ظلم و جور
****
طلوع دوباره نموده پس از فترتی
در "آستان جانان" به خوش سیرتی
ز حافظ، ز طاهر، بگفتا چنان
که دل دیده ور شد به شعر زمان
بگفتا که دادند به تقدیر هِی
یکی خون دل را یکی جام می
همان دم بنالید ز درد جدایی
نه همدم ، نه یاری، نه یک آشنایی
****
تو "بیداد" آفریدی، متین و فریبا
ز اشعار سعدی و حافظ چه زیبا
در او یادی از مهربانی شده
بسی گفتگوها ز دوستی شده
ز یاران بگفتی و از شهریاران
چه شد عندلیب و چه شد آن هَزاران
بسی یاد کردی تو از روزگارن
زمانِ وصال همه دوستداران
****
چه فریادها داشت "سرو چمان"
بسی ناله ها داشت ز سرد زمان
ز سوز دل و راز پنهان بگفت
زاشک و ز خون و ز دامان بگفت
چرا در کسی نیست درد زمان
زمان چون ندارد درد کسان
غمِ بی حد و دردها بی شمار
همه درد مردم، دور از شعار
****
چه مردانه با بم شدی "هم نوا"
در آن دم که غم رو نمود و بلا
خوش افراشته ای بیرق یکدلی
به پا کردی آنسان بهین محفلی
تو آموخته ای درسی از همدلی
همانسان که بنمود، پوریای ولی
****
چه خوش بود در "یاد ایام" زمان
درآن گاه پدر با پسر شد جوان
همایون در آن دم چو گل باز شد
هم او را مسیرِ شکوفایی آغاز شد
رَهی را تو در یاد ایام بُدی همزبان
بگفتی ز سعدی چنین و ز حافظ چنان
چه فریادها داشته ای از جهان
چنین کرده ای تو جهان را بیان:
چهان پیر است و بی بنیاد عزیزان
از این فرهاد کش فریاد عزیزان
****
دگر نغمه ها دم به دم ساز شد
همیشه به لحنی خوش آغاز شد
به مانند فریاد، آرام جان و خزان
پیام نسیم، در خیال، بوی باران
و یا عشق داند، خراسانیات و خزان
و چون قاصدک، دود عود، آه باران
و صدها زیبا سروده، هزاران نوا
همه بر گرفته ز فرهنگ ایران ما
به پیشکاه مردم خوش آواز شد
سرانجام او "خسرو آواز" شد
****
بود عمر هر کس چو پیمانه ای
نماند به انسان به جز جامه ای
پس از هشت دهه عمر با عزتش
چو گشت بهره مند از همه رحمتش
سر انجام رفت سوی یزدان پاک
هم او بود در پای مردم چو خاک
در آخر بگویم چنین با شما
ز آنچه گذاشته وصیت به جا
به خاکم سپارید در ملک طوس
به فردوسی آن شارح اشکبوس
و یا آنکه بیرونِ از هر بهشت
زمینم بُوَد مادر هم سرشت
و خورشید تابان برایم پدر
زخاکم بروید نهالی و بر
تناول نماید از او رهگذر
و یا آشیانه گزیند مرغ سحر
****
علی اوسط حسینی
بسیار زیبا و حماسی بود
شورانگیز