استحاله ی گرم

دهانت را بفروش ،
لبانت را
تمام لنف سریده بر خیریه ها را ..
به چرخه های ارواح خیره شو
به جرم گیلاس ها ، در سیالوره ..
و درخت خام مرموز زندگی
به فراموشی و نام پریشی ..
پوزه ی گرگ عاطفه را ، به جغرافیای جهان گره بزن ..
یهودای من !
روحت را بفروش
میعاد جرقه های نگاه تو در لجه های شب
مرثیه برهنگی های نا آبادیست
این جرم منست.. .جرم ماست
صدای متال ، حادثه ی همرفت روزهای جوانی ماست
ما سربریده
ما دلخون ،
به تئولوژی فصل بیخردی میرسیم
و منحنی های آفتاب
در انبیق دریاچه ها ، هزاران رنگ میزاید
دهانت را بفروش
تضاد این همه سیاهی و سپیدی را ..
فراخوان روسپیان غم
و اسبهای ترکمنت را ..
بگذار فشار اسمزی شوره زاران عاشقی
پایبندت کند
تا سرخرگهای اکلیلی در سواحل خشکیده
به هوس گستاخ نوشیدن نامت
جاری شوند..
جگرگوشه !
در این خزان زرینتاج زیبا
به تعمید یاخته های خوشبختی بیا ..
با گل نسترنی در پیراهن
و بوسه ای در دست
من به استحاله ی گرم این فصل عاشق، مومنم ..