سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 30 دی 1403
    20 رجب 1446
      Sunday 19 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        دو چیز در جهان بی انتهاست: عظمت جهان و حماقت بشر انیشتین

        يکشنبه ۳۰ دی

        غفلت

        شعری از

        عنایت اله کرمی

        از دفتر پینوپروک (دفتردوم) نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۰ ۱۷:۲۳ شماره ثبت ۱۰۳۰۱۵
          بازدید : ۱۹۹   |    نظرات : ۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        چشمِ من ترسیده ، دلِ من رنجیده
        خوابِ من گریۀ چشمانِ خدا را دیده 
        دستِ من زیرِ قدم های غرور،
        گلِ صدبرگِ وفا را چیده
        گرچه من بذرِ گلِ لاله به شب پاشیدم
        حسِّ من می گوید
        دیگر از خوشۀ گندم ، از آوازِ خروس 
        دیگر از دهکدۀ سبز، ازآن باغِ عروس 
        اثری نیست که با دیدنِ آن ،
        چشمۀ خاطره ها باز به جوشش آید
        دیگر از شیهۀ اسبان خبری نیست
        دلی نیست ، دلاور پسری نیست
        که مردانه در این دشتِ بلاخیز
        به میدانِ جوانمردی و کوشش آید
        حسِّ من می گوید
        ساقه ها پوسیده
        دو سه تا کهنه درختِ سنجد
        سایه و شاخه و برگی دارند
        یادم آمد که بزرگی گفته:
        "ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
        تا تونانی به کف آری و به غفلت نخوری" 
        ولی انگار دگر ،
        ابرها سخت و سِتَروَن شده اند
         باد بی حوصله می آید و ماه ،
        دیرگاهی است که با ابر تبانی کرده
        گرچه خورشیدِ درخشنده هنوز، 
        برتنِ خستۀ این دشت و دَمَن می تابد ،
        لیک ، با نیشِ ملامتگرِ خود
        زیرِ گوشِ جسدِ نخوتِ ما می گوید:
        هان ای مردم ناشکر ! چرا 
        نانِ خوشبویِ به کف آمده را
        خورده وغفلت کردید؟
        با کمی فکر
         دل آزرده به یاد آوردم
        صبح آن روز که توفان آمد ،
        سبزی دهکده را با خود برد ،
        ساقۀ نازکِ نرگس به خودش می پیچید
        و شقایق ، نگران می پرسید 
        که چرا مزرعه دیوار نداشت ؟
        باره و دیدۀ بیدار نداشت؟
        حسِّ من می پرسد
        راستی ، باز اگر توفان شد 
        چه بلایی به سرِ دهکده خواهد آمد؟
        این همه تازه جوانه 
        به کجا خواهد رفت؟
        چشم من ترسیده
        خوابِ من گریۀ چشمان خدا را دیده
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        محمد باقر انصاری دزفولی

        ،

        سیاوش آزاد

        ،

        عنایت اله کرمی

        نقدها و نظرات
        محمد باقر انصاری دزفولی
        دوشنبه ۲۹ شهريور ۱۴۰۰ ۰۸:۴۳
        درود بر اندیشه ناب شما
        شاعر وهنرمند ارجمند
        همواره تابان
        جوشان وخروشان باشید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5