۱ جانان من گفتمت بیا تا بهر تو جان دهم
جان جانان گفتمت بیا تا جانم به جانت دهم
۲ جانم به فدایت : که آن به تو آسان دهم
در فراغت ز دیدگانم اشک چو باران دهم
۳ نگارم با خون شعری بر صفحه دل شکسته
یارا فشانم اشک ز دیده در هجر تو پیوسته
۴ به تیر خیانت بشد این دل تکه و شکسته
ز بلندای دیوار فاصله گشته این جان خسته
۵ گر جان دهم به تو : قابل ندارد
این عشق فرهاد دگر: حاصل ندارد
۶ شکستی حرمت عشق: وصل دگر نائل ندارد
نخواهم دگر تنت را : که این دل دگر مایل ندارد
۷ به صولت کم ز یوسفی نداشتم
به عشق کم ز فرهادی نداشتم
۸ جز تو نظر به ماهرویی نداشتم
دل دادم و بجز تو دلداری نداشتم
۹ گفتم یارا بیا تا رخ تو را بینم
حرف عشق و درد دل با تو گویم
۱۰ گفتی : بعد ز عقد هم را ببینیم
حرف عشق و درد دل را گوییم
۱۱ گفتی قبل ز عقد حرف باشد حرام
نیامدی هیچ: که گوییم بر هم کلام
۱۲ عهد شکستی و دادی تنت به زیر عوام
گویم به تو حیوان: آیا این نباشد حرام ؟؟؟
۱۳ گر بمیری برایم دگر عشقت را نخواهم
گر صد توبه کنی دگر تنت را نخواهم
۱۴ فاطمه : دیدن تو بر من گشته عذابم
هزاران بار گویم حیوان که تو را هیچ نخواهم
(( خوب میدانم که این شعر را میخوانی: دگر هیچ
وقت برایم پیغام نفرست، دیدن تو حالم را بد میکند
از خیانت تو هزار بار مردم، به کمک روانپزشک حالم
بهتر شده، دیگه نمیخوام حتی اسمی از تو بشنوم
اگه خودتو بکشی اگر خودتو تکه تکه کنی هم باز تو
را نخواهم، فقط گمشو گمشو گمشو حیوان))