یادم می آید ، دوران دبستان که کلاس چهارم بودم . معلممان خانمی بود مهربان که هنوز چهره اش را به یاد دارم اما اسمش را نه
زنگ انشاء برای دفعه بعد موضوع را فصل بهار تعیین کرد و منهم برای خود شیرینی و به سبک و سیاق داستانهای مجید ، پیش خود گفتم اگر بتوانم چند خط شعر بنویسم ، خیلی خوب میشود
با عقل ناقصم آنقدر کلنجار رفتم تا در آخر با حدود هفت خط کار را به اتمام رساندم
روز موعود فرا رسید و بچه ها طبق معمول از یکدیگر در مورد نوشته ها میپرسیدند ، و منهم خیلی مغرورانه گفتم بجای انشاء شعر گفته ام که همان موقع خانم معلم وارد شد و از بچه ها پرسید آیا انشایتان را نوشته اید که بچه ها بجای جواب گفتند خانم فلانی بجای انشاء شعر گفته
خانم معلم هم با کنجکاوی گفت بیا انشایت را بخوان ببینم
القصه ، بعد از تمام شدن خواندن شعر ، خانم معلم با یک پس گردنی مرا تا نیمکتم همراهی کرد و گفت دیگر نبینم که از روی اشعار دیگران کپی کنی و بجای انشایت بیاوری
من آنروز بسیار محزون و دلشکسته شدم ولی بعد از آنهمه سال ،حالا میفهمم که چه تشویق زیبایی دریافت کردم که مرا با بزرگان اشتباه گرفته است . یعنی سروده آنقدر زیبا بوده که مرا با شاعران اشتباه گرفته؟!
قضاوت با شما
برایم بسیار ملموس بود!
البته نه اینکه خدایی ناکرده ادعای بزرگی کنم در محضر اساتید ولی من هم از این بی مهری ها در زنگ انشا دیده ام و در فصل هفتم داستانم به آن گریزی زده ام!
جالب بود جناب غرب گرامی🌺🌺🌺🙏🙏🙏