مرگنامه
شیون نکن ای زن به سر سنگ مزارم
هر چند که این گور سیه را ز تو دارم
از لطف دعاهای تو و ناله و نفرین
شد گوشه این خانه غم همدم و یارم
قلبم متوقف شد و مغزم متلاشی
از بس که زدی سنگ بر این پیکر زارم
دل را به تو بستن چه سر انجام بدی داشت
این مرگ غریبانه بود آخر کارم
اکنون به چه رویی سر قبرم بنشستی
برخیز که من حوصله ی گریه ندارم
خاموش کنم شمع و پلاسیده کنم گل
گر دست توانم ز پس خاک برآرم
آن سبزه ببر تا ز دو چشمم نشود یاد
زیرا که شده لانه مور آن دو نگارم
آن سکه و شش سین دگر مژده عید است؟
اینجا چه تفاوت به زمستان و بهارم؟
سین سنگ من و سردی خاک است و سیاهی
اینجا پر سین است همه روی و کنارم
تو آمده ای سال نو تبریک بگویی
من منتظر شعله ی سوزنده ی نارم
سنگینی این سنگ صبور سفرم بس
بیهوده میافزای به سنگینی بارم
خواهم بگریزم که نیابی دگرم باز
افسوس که بسته است لحد راه فرارم
اینها که شنیدید همه شوخی تلخی است
ور نه که منم زنده و هم شکر گذارم