شنبه ۱۷ خرداد
|
|
نظریه دکتر زامبونی در درمان(ام اس)همان گفته من در قالب ((منگو)) است که از سالها قبل عنوان کرده ام با توجه به جنجالی که نظریه ی دکتر زامبونی ایتا لیا ئی در جهان به پا کرده ...که باید عرض کنم ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹ ۱۱:۱۴ بازدید:۱۵۱۹
نظرات: ۲
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۹ ۲۲:۴۷ بازدید:۲۱۰۲
نظرات: ۴
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹ ۱۲:۲۲ بازدید:۱۶۳۲
نظرات: ۳
|
|
بنام خدا صبح زود که هوا کمی بارونی بود پسرم و باماشین جلوی مترو پیاده کردم وراهی محل کارم شدم در راه خانم جونی رو دیدم که منتظر ماشینه چون هوا هنوز تاریک بود دلم سوخت و سوارش کردم یه کم که ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۹ آبان ۱۳۸۹ ۲۰:۵۱ بازدید:۱۲۹۳
نظرات: ۴
|
|
دردود براحسان عزیزم داداش گلم احسان جان آوردنش با من نگهداشتنش با تو- یه خاطره از خو دم تعریف کنم یک هفته بعد از ازدواجمون وقتى از دانشگاه خسته به خونه اومد خانمم گفت که باید بریم ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۹ آبان ۱۳۸۹ ۲۰:۴۲ بازدید:۴۲۹۹
نظرات: ۲
|
|
بنام خدا اون سال محرم پیرمردی مستاجر طبقه پائین ماشد خیلی آدم خوب و مهربونی بود دو سه روز به عاشورا مونده از بابام خواست یه گوسفند براش بخره و قربونی کنه بابام رفت یه گوسفند کوچولو خوشگل خرید من ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ آبان ۱۳۸۹ ۱۴:۰۵ بازدید:۱۲۳۷
نظرات: ۰
|
|
یادش به خیرداستان بر می گرده سی سال پیش من یه پسر بچه ده ساله خیلی شیطون بودم و به قول قدیمیا یکی یه دونه چل و دیونه اونوقت ها مرحوم پدرم ظهر که می شد برای استراحت خونه می اومد یکی از اون روزا وقتی خس ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ آبان ۱۳۸۹ ۱۴:۰۵ بازدید:۲۲۴۷
نظرات: ۱
|
|
در يك روز خوب و با صفا به جريره مينو كه حالا شده مينو شهر،رفتيم،چه زيبا ودوست داشتني بود،مانند تكه اي از بهشت كه جا مانده بر زمين،همه ي خانوداه آنجا بوديم ،و من با شوق زياد با در ختان ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۸۹ ۱۹:۵۳ بازدید:۱۴۴۸
نظرات: ۴
|
|
به نام خدا طبق معمول هر سال آ ش نذری به پا بود عمه سکینه خاله رقیه دائی عزت یعنی خانواده کور وکچلا ریخته بودن تو خونمون وهر کی هم یهظرف بزرگتر از خودش آورده بود ننه زینت هم بالا سر آش وایستاده بو ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۸۹ ۱۲:۳۶ بازدید:۱۴۴۸
نظرات: ۱
|
|
بنام خدا تابستان داشت تمام میشد ومن خانواده ام را مسافرت نبرده بود چون وضع مالی خیلی خرابی داشتم چند تا چک گردن کلفت پاس کرده بودم وضع بازارهم که نگو. خانومم هر روز غر میزد (که بابا دیونه ش ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۸۹ ۱۲:۲۵ بازدید:۱۲۹۵
نظرات: ۱
|
|
- گریه نکن نرگس جون حالا ما میخواستیم یه مردی ثابت کنیم - اینطوری!!! با عربده کشیدن ؟ یادت روزی که آمدی برف سنگینی میزد وگفتی نرگسِ زمستونمی، تنها تو در زمستون گلی، نرگس جون، ودل ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹ ۲۱:۳۷ بازدید:۱۶۴۶
نظرات: ۰
|
|
توضیحاتی چند در خصوص سبک زلال: سبک زلال روشی ابداعی در شعر نویسی می باشد . اینک به توضیح مختصر این سبک شعر پرداخته می شود :تعریف شعر زلال :شعری است با طول وزن پلّه ای که بطور مساوی از کم شر ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹ ۱۸:۵۱ بازدید:۳۸۲۹
نظرات: ۴
|
|
مرحوم پدرم یه ویلا تو شمال خریده بودآقا تو زمان دانشجوئی من و چند تا از بچه ها رفتیم اون جا همسایه دیوار به دیوار ما یه پیره زنی بود به نام ننه کوکب چند تا مرغ و خروس محلی داشت که خیلی براش عزیز ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹ ۱۶:۱۹ بازدید:۱۱۳۷
نظرات: ۰
|
|
- مسخره ميكني ؟خوبه زبون داري به اندازه خُرطوم فيل - كه فقط باهاش آب ميخورم ههههه - ديگه صبر تموم شده برو سگ لعنتي چخه اينو هووم نكرده بودي كه كردي ببين چشم دريده چه پ ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹ ۰۰:۲۸ بازدید:۱۲۴۷
نظرات: ۰
|
|
بنام خدا صبح زود بود و خدا بیامرز پدرم داد میزد رضا بلند شو بابا از کار میمونیما ومن همانطور که چشمامو میمالوندم گفتم چشم ما یک کار ساختمانی در شهر اراک می خواستیم شروع کنیم وامروز اول ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹ ۲۰:۱۶ بازدید:۱۷۲۷
نظرات: ۰
|
|
سلام سلامی به گرمی تابستون .به قشنگی پاییز به سپیدی زمستان و به عطر خوش بهار اخ که چقدر خوشحالم چقدر خوشحالم که امروز دارم توی این بوستان زیبا گشت و گذار میکنم وای که چقدر احساس ازاد ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۹ ۱۳:۳۰ بازدید:۱۶۷۵
نظرات: ۳
|
|
سعيد دست برد بطرف بچه بلبل كه دهانش مرتب باز بود وپسرك خميرهايي زرد رنگي را گلوله كرده ميگذاشت توي دهان بلبل. - ميگم اي چيه بهش ميدي؟!!! - اي آرد نخوچيه با آب خميرش ميكُنم،خيلي ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۹ ۰۹:۱۲ بازدید:۱۲۴۳
نظرات: ۱
|
|
روزها گذشت و گنجشك با خدا هیچ نگفت فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می اید ، من تنها گوشی هستم كه غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام كه دردها ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۹ ۰۰:۳۵ بازدید:۱۶۴۲
نظرات: ۲
|
|
سلام و درود خدمت استاد عزیزم جناب فکری عزیزم اطاعت امر کرده و دستان کوتاهی تقدیم می نمایم -------------------------------------------- بنام حضرت دوست داستان بر می گرده به پنج ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۹ ۱۷:۲۴ بازدید:۱۵۷۶
نظرات: ۱
مجموع ۱۲۹۷۹ پست فعال در ۱۶۳ صفحه |