سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 1 خرداد 1403
  • روز بهره‌وري و بهينه‌سازي مصرف
  • روز بزرگداشت ملاصدرا، صدرالمتألهين
  • آغاز محاصرة اقتصادي جمهوري اسلامي ايران توسط آمريكا، 1359 هـ ش
14 ذو القعدة 1445
    Tuesday 21 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      سه شنبه ۱ خرداد

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      داستانهای رضا
      ارسال شده توسط

      رضا محمدی (شب افروز)

      در تاریخ : شنبه ۸ آبان ۱۳۸۹ ۱۴:۰۵
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۲۰۵ | نظرات : ۱

      یادش به خیرداستان بر می گرده سی سال پیش من یه پسر بچه ده ساله خیلی شیطون بودم و به قول قدیمیا  یکی یه دونه چل و دیونه اونوقت ها مرحوم پدرم ظهر که می شد برای استراحت خونه می اومد    یکی از اون روزا وقتی خسته و کوفته رسید تا من ودید گفت بالا قیرتاُ امروز اذیت نکن تا ما یه چرتی بزنیم ولی مگه می شد انگار ناف من و باشیطنت بریده بودند هنوز چشمای بنده خدا گرم نشده بود که من شروع کردم  اونم ناراحت دنبال من کرد که یه کتکی مهمونم کنه آقا من سریع پریدم تو حیاط  و رفتم تودستشوئی و در بستم مرحوم پدرم که ازاین کارمن خندش گرفته بود گفت دمت گرم حال در و از این طرف می بندم تا اون تو آدم بشی و و خوشحال رفت که استراحت کنه من بیچاره که زندونی شده بودم و راه فراری نداشتم باید تسلیم سر نوشت می شدم هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که صدای در حیاط اومد از لای در نگاه کردم مرحوم بابابزرگم بود .اون خدا بیامرزم همیشه دنبال دستشوئی می گشت تادر و باز کرد من پریدم بیرون درو از این طرف بستم رفتم بالای دیوار نشستم یه خورده که گذشت بیچاره بابام از ترس اینکه من مریض بشم اومد پشت در دستشوئی گفت اگر بگی غلط کردم اگر آدم بشی در و باز می کنم که یه دفعه صدای بابا بزرگم بلند شد که می گفت خجالت بکش در و با زکن بابام با تعجب برگشت من و که از خنده غش کرده بودم بالای دیوار دیدنمی دونست چیکار کنه خجالت می کشید درو باز کنه  از خونه زد بیرون ودوروز از خجالتش خونه نیومد   /////////////////////////////////////////////////////////////////////   نویسنده= شب افروز  

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۴۸ در تاریخ شنبه ۸ آبان ۱۳۸۹ ۱۴:۰۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
      ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

      رضا محمدی (شب افروز)

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0