جمعه ۲ آذر
روی کولَم سوار شو
ارسال شده توسط نوید خوشنام در تاریخ : يکشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۹ ۰۲:۵۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۱۶ | نظرات : ۰
|
|
بینیش را به پایینِ گردنِ دوداَندودِ مرد نزدیک کرد و با دست به تختِ سینهٔ ستبرِ مرد ضربهای یواش دخترانه زد و لبهاش از ریل خارج شدند: "با نفسکشیدنت فریاد نکش بزرگجثهجان!" گفت: "تمامِ طولِ عمرِ جوانیِ خودم را داشتم تبدیل میشدم به مجسمهای که من نبودم و تو حالا او را بزرگجثه صـداش میکنی! نفسهام را هم بدهم تو بکشی خوشحال میشوی خیالت راحت میشود عاشـقم بشوی؟ عجب گیری کردیم ها! مادربزرگ -خداش بیامرزاد- راست میگفت که مادرش گلیجانبانو همهٔ عمر را در خانه با یک طاق لباسِ گلگلی سر کرد و هر روز هم بزرگ جثهاش را هِـی بیشتر دوست میداشت. غرغر خبری نبود آن قدیمترها که." دختر که نگاهِ خیرهٔ غمدارش زل شده بود توو صورتِ مردی که بیرونِ ماشین را اخمدار دید میزد، با لهجه غصهدار زمزمه کرد: "خب شاید میخواستم آرام نفس بکشی صدا قلبت را گوش کنم یَواشکی دلخوشکـُنَکی. بعد هم، تو اصلا به دلت رضا میشود من دامنِ کوتاه و دمپاییها صورتیم را بچپانم توو صندوقِ جاهاز و موهای تا کمرم را که بو خوبِ گل میدهند را توی چـارقد پنهانشان کنم توو خانه ننشینم دورِ حوض و بعد برات دخترانه بچگانه نرقصـم ناز نکنم؟ ها؟ دلت رضا میشود؟" مرد ذوق چشم نگاش کرد گفت: "نه." گفت: "پس دستهات را بالاپوش کن برام خیمه بزن روم گرما بیاید بنشیند رو تنم." مرد دستهاش را سپر کرد روبروی سرما، خودش را پتو کرد پیچید دورِ دخترک. دخترک گفت: "برا من طاق باش، ایوان باش، ماهیِ قرمزِ عید باش، خیابان و باران و برف و رویداد باش." مرد، خانه شد، زندگی شد، شادی شد، ابر شد، بارید، خیابان کوفت کرد و نقشِ تنش به برفهای روبروی خانهٔ دخترک شکلِ پروانهای داد که دستخورده تکان نمیخورد و نمیمیرد هم. ماشین، دس انداز خورد، گفت: "پیاده شویم تا آن سبزها مسابقه دهیم؟" گفت: "سرِ چی؟ مسابقه سرِ چی بدهیم که بهم جاییزه بدهی؟!" گفت: "هرکی اول شد برگردد آن یکی را کول کند ببرد!" گفت: "زرنگی؟ حتمنی تو دوم میشوی نه؟ مرد گفت: "ها بخدا. خســتهام، چند سال است که فقط دویده ام." گفت: "مسابقه را ولش، همانطور که همیشه باهم میرویم برویم؟" مرد لبخند زد. خم شد و دخترک را روو شانههاش کول کرد. و رفت. و رفت. و رفت. سالهاست یادِ دخترک روی کولِ مرد سرش را پایین و روحش را کنارِ خط و خطوطِ پروانهشکلِ برفهای آب شده، روی زمینِ لجنیِ روبروی خانه اش نگه داشته است.
نوید خوشنام سه شنبه 29 دی 94
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۸۵۷ در تاریخ يکشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۹ ۰۲:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.