چهارشنبه ۲۸ آذر
سفر نوستالژیک(قسمت یازدهم)
ارسال شده توسط سمیرا_خوشرو در تاریخ : سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸ ۱۸:۴۶
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۴۹ | نظرات : ۱
|
|
سفر نوستالوژیک
(قسمت یازدهم)
🌿🍂🍀🍁🍀🍂🌿
صدای جوجه میاد!! چه بوته ی خار بزرگیه ! آهاان زدمش کنار!! ای جوونم اینجارو...!!! معلوم نیست از کیِ تا حالا تخم گذاشته که جوجه هاش دارن پشت سر هم کلاه به سر، توو لونه رژه میرن!! انگاری صبحگاه ارتشه!!!!!
باید برم سبد بیارم تا جوجه هارو ببرم، اگه مامانشون بیاد نمیذاره، حیوونی لابد رفته آبی، دونی بخوره، الانا میاد.
پشت پرچینِ این قسمت از باغمون زمینای مرحوم ولی آقا و عمه طوبی هستش، خدا رحمتشون کنه.
خونشونم کمی اونورتره، نزدیک رودخونه، پسره عمه طوبی از نوجوونی عاشق آبجیم بود، اما خب خواهرم هنوز کوچیک بودو ایشونم درسش تموم نشده بود. دیپلمشو که گرفت، رفت سربازی، همش نگران بود تو مدتی که نیست عشقشو شوهر بدن. مثل الانا تلفن و گوشی و...نبود که. از طرفی خواهرم اصلا خبر نداشت که پسر همسایه یه دل نه، صد دل عاشقشه. خلاصه بعد از سربازی رفت سرکار و بعد از مدتی مادرشو فرستاد خواستگاری. پدرم که شناخت کافی داشت موافقت کرد. بعدها متوجه شدیم این عشق دو طرفه بوده، اما خودشونم نمیدونستن! خواهرم عاشق شده بود ولی از اونجاییکه توو اون دوران، یا حتی الانشم تو شهر و دیار ما دخترا حق عاشق شدن نداشتن و ندارن...
همیشه باید منتظر بمونن تا یکی عاشقشون بشه، بیاد خواستگاری... بعد جواب آره یا نه بدن!!
جرٲت نداشت علاقشو ابراز کنه، و رازی بود توو دلش که خدا خواست و عشقش اومد خواستگاریش!
برادر بزرگم یه روز تو راه خونه نامه ای پیدا می کنه که بدون آدرس فرستنده و گیرنده بود!
وقتی بازش میکنه می بینه نامه ای عاشقانه در وصف حضرت عشق و ابراز علاقه و آخرشم یه بیت زیبا از حافظ نوشته
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان این است و دیگرگون نخواهد شد
از همه جالبتر اینکه تو نامه نه اسم پسری بود نه اسم دختری!!
برادرم نامه رو پیش خودش نگه می داره.
چند ماه بعد عقد آبجی یه روز شوهرش داشت لیست مهمونای عروسیشونو می نوشت، داداش که کنارش بود می بینه چقدر خطش براش آشناست!!!
یاد اون نامه میوفته و... تازه می فهمه اون نامه ی سراسر عاشقانه برای خواهرش بوده!!
نامه رو به آبجی میده. آبجی بعد خوندنش کلی از داداش خجالت می کشه.
دومادم وقتی فهمید کلی خندید و گفت اگه بدونید چقدر دنبال این نامه گشتم!
گذاشته بودمش تو جیبم تا هر وقت دیدمت بذارمش سر راهت، ولی یهو متوجه شدم نیست! ده بار مسیر خونه ی ما تا خونه ی شمارو اومدم و رفتم اما پیداش نکردم!
پایان قسمت یازدهم
#سمیرا_خوشرو_شبنم
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۷۹۰ در تاریخ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸ ۱۸:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.