يکشنبه ۲ دی
سه داستان کوتاه
ارسال شده توسط محمد شمس باروق در تاریخ : يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۱۵:۰۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۵۰ | نظرات : ۰
|
|
کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد
تازه از دانشگاه افسری پلیس فارع تحصیل شده بودم جوانی پر انرژی وعلاقمند به کارم بودم که جهت ادامه خدمت به یکی از شهرهای شمالی استان اردبیل واقع در دشت مغان منتقل شدم دراین منطقه شهر کوچکی وبسیار زیبائی که دارای دشت های فراغ و گندم زارهای یک پارچه وزیبا وجود داردکه نام این شهر جعفر آباد است که در این منظقه بیش از دویست پارچه روستا وقشلاق وجود دارد مردمی کشاورز و دامدار که جملگی با فرهنگ اصیل ومهمانواز هستند اوایل زمستان بود که برای سرکشی از روستاهای تابعه ورسیدگی به شکایات مردمی ازشهرخارج شدم وبه مناطق دور به روستاها ی اطراف مراجعه نمودم علیرغم توصیه همکاران و راننده لباس گرم همراه خود نبرده و باهمان لباس کار پلیس راهی ماموریت شدم فاصله روستا تا شهر حدود دو ساعتی طول می کشید که در حین برگشت یکپارچه وضعیت هوا دگرگون شده وبرف شدیدی به باریدن گرفت باتوجه به مجهز بودن خودرو که لندکروز شاسی بلند بودلکن بارش برف آنقدر شدیدشد که در یکی ازگردنه های به برف برخوریم وخودرو کاملا در برف اسیرشد چنددقیقه ی داخل خودرو که بودیم تصیم گرفتیم برای نجات خود مان می بایست ازخودروپیاده شده وخودرو به قشلاق یا آبادی نزدیک برسانیم تازنده بمانیم ودرغیر اینصورت می بایست درداخل خودرو برف مدفون خواهیم شد من وراننده باتوکل به خدایک سمت را ه را گرفتیم وحرکت کردیم البته برف جاده راپوشانده بودواصلا جاده ی دیده نمی شد ساعتی در برف شدید وسرما در میان دشت پر از برف وسرما به این سو و آن سو می رفتیم وبا توجه به اینکه لباس گرمی برخلاف راننده من نداشتم بدتر از آن در حال یخ زدن بودم خستگی وسرمای شدید توان مارا از کار انداخت دیگر هوا تاریک شده بود وروی برف ها افتاده ومرگ را به چشم خود می دیدیم درآخرین لحظات عمر خود ناگهان صدای پارس کردن سگی را شنیدم خدایا نجات پیدا کردیم بلند شده ونور چراغی را احساس کردم که سگ ها ی قشلاق به طرف ما در حال پارس کردن و دویدن بودند. مرد جوانی به کمک کرد و ما را به قشلاق خودشان برد کاملا یخ زده بودیم که بعداز آب شدن یخ های لباسهایمان تازه فهمیدند که ما پلیس هستیم ادر قشلاقی پیرمردوپیرزن بسیار مهربون باعروس وپسر ونوهایشان زندگی می کردند به علت بسته بودن راه هاچند روزی مهمان آن خانواده بودیم پسرخانواده می گفت که در اردبیل خانه ی خریدم وقرار است من وخانمم و بچه ها به آنجانقل مکان کنیم تا بچه ها به مدرسه بروند. امانگران پدر ومادرخودهستیم که تنهایی در این قشلاق چگونه زندگی خواهند کرد هیچ وقت محبت آن خانواده و خصوصا پیر مرد وپیرزن مهربان وساده ی روستایی را فراموش نخواهم کرد. شب برایمان رخت وخواب پشمی پهن کردند که تا آن موقع هیچ شبی به راحتی نخوابیده بودم به علت بسته بودن را ه های روستاها شبهای گرم وآرام دردل زمستان سرد مهمان آن خانواده بودیم که برایم لذت بخش و خاطره انگیز بود آرزو می کردم که روزی محبت های آنها را جبران کنم. بعداز چندین سال من به آگاهی منتقل شدم و مسئولیت پلیس آگاهی آن شهر را برعهده گرفتم برای جلسه ی با قاضی دادگستری شهرستان به دادگاه رفته بودم موقع پایین آمدن ازپله های دادگستری صدای ناله پیرمردی راشنیدم برگشتم دیدم پیرمرد ی باسرباندپیچی شده و خونین درکنار پیر زنی درحال ناله وگریه هستند آنهارا شناختم ازحال واحوال آنها جویاشدم که دیدم ناله های پیرزن بیشترو بلندشد بله آن پیر زن مراشناخته بود ند ودلیل گریه های بلند دیدن بنده درآنجا وبه نوعی پناهگاهی برای آنها پیداشده بودم بلافاصله دورمراگرفتند وشروع به دردودل کردند بنده هم ازدیدن آنها بسیارخوشحال شدم و واقعه راجویا شدم گویاپس ازکوچ پسروعروسشان به شهراردبیل آنها تنهادرقشلاق زندگی می کردند دونفرازدزدان وافرادشرورمنطقه ازاین فرصت استفاده کرده وبرای بردن گوسفندهای آنهابه قشلاق شبانه آمده اندلکن آن پیرمردوپیر زن هوشیار بودند ومانع بردن احشام شده اند ودزدان باکتک زدن وبه زورچاقو وچماق گوسفندان را بار وانت هاکرده ومتواری شده بودند. پیرمرد وپیرزن را به خانه برده وبه همسرم گفتم که از آنها مواظبت کنند ومن هم ازجان ودل شروع به تحقیق کردم وبا کمک همکاران شریف خودظرف۳ روز گوسفندان و۲نفر از دزدان را دستگیر کردیم شایدیکی از بهترین لحظات دوران خدمتی من چهره خندان آن دو نفر بعد ازدستگیری دزدان بود که توانسته ام هرچنداندک زحمات آنهاراکه جان دو نفررانجات داده بودند جبران نمایم آن دوچندسالی است که از دیارباقی کوچ کرده اند امامحبت آنهاهیچ وقت ازدلم کوچ نخواهدکرد
سرباز شایسته
سربازی داشتم دارای مدرک لیسانس باشخصیت ومودب با اقتدار ، همیشه لباس مرتب و مورد احترام مردم بود پاس پیاده یکی ازتقاطع بوشهر بود اصالتا اهل کرمانشاه بودنه تنها با سوت زدن وحرکت های دست درگرماوسرمارضایت مندی مردم راجلب کرده بود بلکه توجه مسولان شهرستان هم قرار گرفته بود وتوسط فرماندار وقت در مراسمی به علت ایجاد نظم و انظباط از ایشان تقدیرگردید
بدون کم وکاست خودرو هاراپشت خط عابر وچراغ قرمز نگه می داشت ونظم خوبی را در تقاطع حاکم کرده بود روزی جلو راننده ای مست که در جلوی کاروان عروسی قصد رد شدن از چراغ و برهم زدن نظم خیابان را داشته است با اقتدار توسط همان پلیس وظیفه شناس پشت چراغ وخط عابر متوقف می شود ولی این اقدام سرباز وظیفه برایش خوش نیامده وبه نوعی جوگیرشده که چرا این افسر وظیفه کل کاروان عروس را پشت چراغ قرمز نگه داشته از خودرو پیاده شده و با چاقو به نامبرده حمله ور شده و بنده خدا را زخمی کرده بود. با توجه به اینکه پلاک را مخدوش کرده بوده و پلاک قابل خواندن نبوده متواری می شود اینجانب که مسئول آن سربار بودم حقیقتا غم سنگین بردلم نشست که افسرجوان ومردمی چرابایدمورد بی مهری قرار گیرد؟ماوقع رابه عرض فرمانده انتظامی شهرستان رساندیم ایشان هم ازفرماندهان غیرتمند بودند درمراسم صبحگاهی باتحکیم فراوان به همه یگانهای عملیاتی ابلاغ کردند که بابی حرمتی صورت گرفته استراحت خبری نیست تا ضارب این افسرجوان که به خاطر رعایت قوانین دربیمارستان بستری است باید شناسایی شود از آنجایی که شماره خودرو ضارب مشخص نبوداین مسئله به مدت یک هفته ی برای حقیر لاینجل مانده بود تا این که یک روز حدود ساعت ۹صبح با تاکسی شهری مربوط به یگی از همکاران جانبازبازنشسته ازمقرراهنمائی عازم گاراژ مسافری بوده ایم که راننده به احترام من ازسوارکردن مسافر خودداری کرد درحال گذراز مقابل پیززنی از راننده خواستم که پیرزن راسوارکند درست قبل از تقاطع مخابرات راننده پرسید که جناب سروان ضارب سربازچی شد؟ با وجودی که هنوزسرنخی دردست نبود گفتم که شناسائی می شود، دراین بین پیززن اندکی سرش راجلو آوردواز روی کنجکاوی گفت مادرجان این آقارامی شناسم در محله مازندگی میکند وسابقه داراست به جای خانه رفتن به راننده تاکسی گفتم که مرا مقابل منطقه انتظامی پیاده کند وماجرارابه جناب فرمانده منتقل کردم که ضارب راشناسائی:کرده م که به دستور فرمانده درعرض یک ساعت ضارب رادستگیر وبه دادگاه معرفی کنم بله اگر دردل من نمی افتاد که آن پیر زن راسوار کنیم شاید ضارب هم شناسائی نمی شد الان همان سربازاز مهندسین مبتکردرفن آوری های نوین بوده وبا من ارتباط دارد.
قاتل فراری
افسر گشت وتصادفات پلیس راه بندر عباس بودم حین گشت زنی به یک دستگاه سواری پژوه ۴۰۵ مشکوک شدم به راننده ازطریق بلند گو اخطار دادم خودرو رامتوقف کندراننده بلافاصله وبدون درنگ اقدام به فرار کرد وضمن برخورد بایک دستگاه اتوبوس البته به صورت جزئی با انجام حرکات نمایشی از بین خودرو ها متواری گردید بنده به گشت بعدی اعلام کردم با ایجاد ترافیک جاده را مسدود نمایند واز طرفی خودم نیز خودروها را نگه داشته تا ترافیک شود واز هر دو طرف راه فرار مسدود شود راننده پژو ۴۰۵ به ذهن اش نرسیده بود ممکن است از هر دو طرف جاده را مسدود کرده باشند با همان سرعت که درحال برگشت به مسیربود واردترافیک تصنعی شده به طوری که بین خودروهای عبوری قرار گرفته وراهی برای فرار نداشت مجبورشد خودرو را در سطح جاده رها کند وخودش روبه بیابان فرا کرد ازآنجایی که غروب آفتاب بود از تاریکی هوا استفاده کرده وسوار اتوبوسی شد که بنده هم به تعدادی کارگر که مشغول انجام جاده سازی بودند سفارش کردم هر موقع کسی از اطراف جاده آمدو قصدسوار شدن به خودرویی را داشت به من اطلاع بدهید مرتب به کارگرها سرمیزدم و می پرسیدم که کسی سوار شده یا نه، تا اینکه یکی از کارگرها گفت یک نفر آمد کنار جاده وسوار اتوبوس ایران پیما... شد بلافاصله به پلیس راه شماره اتوبوس را اعلام کردم که در نهایت ضمن شناسائی فرد خاطی او را از اتوبوس پیاده کرده وتحویل آگاهی گردید. در پیگیریهای صورت گرفته توسط پلیس آگاهی مشخص شد که نامبرده نه تنها خودرو ۴۰۵ را از تهران سرقت کرده بلکه از سارقان حرفه ا ی خودرو در شهر تهران بوده که چندین دستگاه خودرو را از تهران سرقت کرده ومرتکب یک فقره قتل نیز شده است.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۴۹۳ در تاریخ يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۱۵:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.