امروز ازهرکس بپرسید :چند مرد حلاجی؟ خود را باشعورترین مردم میداند!!! وآنچنان خود را به رخ می کشد که انگاری وی دراین هنگامه های خذلان وتباهی ؛ نوعیتی دیگرگون وویژه ای دارد و بی تقصیر است! واگرمردم را تفریق می زدیم و" اوها" را به تکثیر برمی خاستیم الان گلستانی داشتیم و..هکذا
من مانده ام! چرا هنگامیکه حرف از زمانه بد وبدعهدی ها و زشت کرداریها وناپسند آئین مردمان ! پیش می اید خود را استثنا میکنیم! وهمه را به جز خود به سرزنش می نشینیم؟ مگر این "خود مدعی " چه درخود دارد که همیشه حسابش از دیگران جداست؟ و گوئی تجسم خوبیهائی است که هنوز به بار ننشسته اند! و گناه از دیگرانی است که بی توجه به آرمان ونگاه وباور "او" راه خود را می روند! اگر دیگران تیشه به ریشه وطن میزنند! اگر دیگران ملتی را به ذلت و ویرانی و...می کشانند! اگر دیگران خود کامه ومستبدند! اگر دیگران مخذول وذلت پذیر و خوار وخفیف اند اگر دیگران ازبیم جان ! در برابر هرظلمی ساکت و تسلیمند! واگر دیگران به وقت تملق وچاپلوسی بر سر هرکوچه ای فرعونی علم میکنند! او" بیگناه ومبراست! زندگی اش با مردمی است که هر روز در این قهقرای شکوهمندانه" غلت میزنند! جیک نمیزند! وتنها فرقش این است که ساکت و سر براه است! با صبری دائمی ؛ وسکوتی طولانی! اصلا به صندوقچه ای می ماند قفل خورده وباز نشدنی!!! که صاحبش ادعا دارد پر از گنج وثروت است وروشنی !!! ولی درفقر وفلاکت و گرسنگی وبدبختی هایش به کار نمی آید! وقفلش نمی شکند!
در واقع هیچ گنجی در "او"نیست! او توهم خود بینی وخود برتر پنداری دارد! و دور وبر ما انباشته از چنین مردم رو به خذلان وتباه شده ای است ! که در صیرورت یک سیاهی تاریخی به انتظار معجزه نشسته اند! وقفل خورده اند! نه به حقارتی بر می آشوبند! ونه از حقارت خویش شرم دارند! اصلا همه باهم ریشه تباه وسیاهند! چه در سکوت شان وچه در ظهورشان...
من خود نیز ازچنین جمعی دور نیستم...همه ما اینگونه ایم...مدعی وبدعمل! ترسو وخودبین! محروم و تسلیم! گول خورده وفرصت طلب!... وشباهت های عجیبی داریم ...
که اگر جز این بود نشانه وظهوری و عاقبتی و فعلی از ما اثبات میشد...
ولی درد این است : حتی وقتی خود راروشنفکر وشاعر واندیشمند و... نیز تصور میکنیم! بار این ادعا ! از جمع سیاهیها جدایمان نمیکند! تاریکتر میشویم و دنیای مان را تیره تر می کنیم! ترسوتر وذلیل تر و مفلوک تر می شویم...پایان
این تیتر را برای توضیح خطبه ای از سیدالشهدا انتخاب نمودم وتا خواستم مقدمه بنویسم آنقدر از سر درد طولانی تر شد که دیگر سرتان را درد نمی اورم...واگر خواست خدا بود در شباهتی دیگر تقدیم حضورتان نمایم... زنده باشید وکامیاب
بدرود
درودبرشما