شنبه ۸ دی
همه آدم ها مهم هستند...
ارسال شده توسط سعید فلاحی در تاریخ : جمعه ۲ آذر ۱۳۹۷ ۱۴:۲۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۴ | نظرات : ۰
|
|
در رشته ی مددکاری در دانشگاه شهر کرمانشاه قبول شده بودم و برای ادامه تحصیل به این شهر زیبا رفتم.
ترم اول بودم و چندان شناختی از همکلاسی ها و استادانم نداشتم. اما از روز اول علاقه ی شدیدی به یکی از استادانم به نام استاد "دارابی" پیدا کردم.
جوانی سی و چند ساله با قدی نسبتا کوتاه اما انسانیتی والا که همیشه لبخندی زیبا بر لبانش نشسته بود و هیچ دانشجویی نبود که از او خاطره ای بد در ذهن داشته باشد.
او بود که در ابتدای دانشگاهم دست مرا مث بقیه دانشجوهای جدید الورود گرفت و با کمک ها و راهنمایی هایش محیط جدید را برایم عادی و خوشنود کننده کرد.
روزی سر جلسهی امتحان درس استاد "دارابی" وقتى چشمم به سؤال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سؤال این بود: «نام کوچک آقایی که محوطهی دانشکده را نظافت میکند چیست؟»
من آن مرد نظافتچى را بارها دیده بودم. مردی نحیف و ریزه، با موهاى جو گندمى و حدوداً پنجاه ساله بود که پای چپ اش مقداری می لنگید.... همه او را به آقای "مرادی" صدا میزدند؛ امّا نام کوچکش را از کجا باید میدانستم؟
برگهی امتحانى را تحویل دادم و سؤال آخر را بیجواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سؤال کرد: «استاد سؤال آخر هم در جزء امتحانه؟»
استاد گفت: «حتماً»
و ادامه داد: «شما در حرفهی خود با آدمهاى بسیارى برخورد خواهید کرد. همهی آنها مهم هستند و شایستهی توجه و ملاحظهی شما میباشند، حتى اگر تنها کارى که میکنید لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.»
من این درس را هیچگاه فراموش نکردهام.
سعید فلاحی
[طرح داستان از یک نویسنده ناشناس]
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۸۹۷۳ در تاریخ جمعه ۲ آذر ۱۳۹۷ ۱۴:۲۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید