﷽
" داستان کوتاه " (فرشتهای بنام "مادر" )
_ کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید : می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی اما من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی آنجا بروم؟
_ خداوند پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته اما و در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود. کودک همچنان مردد بود و ادامه داد: اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و آواز و شادی کاری ندارم. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
_ کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان آنها را نمی دانم؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیباترین وشیرین ترین واژه هایی راکه ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. کودک با ناراحتی گفت: اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم؟
_ و خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دستهای تو را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو می آموزد که چگونه دعا کنی .کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام در زمین انسانهای بد هم زندگی می کنند؛ چه کسی از من محافظت خواهد کرد.
خدا گفت فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش هم تمام شود. کودک ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که نمی توانم تو را ببینم غمگین خواهم بود.
_ خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد، اگر چه من همیشه در کنار تو هستم.
_ در آن هنگام، بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین به گوش می رسید. کودک می دانست که بزودی باید سفر خود را آغاز کند. پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید: خدایا، اگر باید هم اکنون به دنیا بروم لااقل نام فرشته ام را به من بگو. خداوند او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیّت ندارد ولی
می توانی او را «مـــادر» صدا کنی ...
"برگرفته از سایت حضرت آیت الله مجتهدی(ره)"
.......................
" آینهی التهاب "
اگر چه آینه ی التهاب پاییزی
تو از طراوت فصل بهار لبریزی
دلت گرفته و با این وجود هر لحظه
درون قلب سیاهم ستاره می ریزی
تمام حُسن فروشان فرود می آیند
همان زمان که تو از جای خویش برخیزی
بهشت زیر قدمهای توست ای مادر
تو ماورای بهشتی ورای هر چیزی
به هر زبان که بگویی ترانه می سازم
چه فارسی ، عربی یا زبان تبریزی
تمام حرف من این است: دوستت دارم
طلوع صبحی و بعد از شب غم انگیزی
..............................
" تقدیم به مادر عزیزم "
و تمام مادران مهربان و فداکار سرزمینم.
..............................
_ علی رفیعی ( امید )