سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 15 آبان 1403
    4 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 5 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۱۵ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستان کوتاه (کلاه ایمنی)
        ارسال شده توسط

        محمد بابایی (نامی)

        در تاریخ : چهارشنبه ۲ فروردين ۱۳۹۱ ۱۲:۴۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۷۱ | نظرات : ۲

        شب دوم عید بود . خیابانها مملو از ماشین ها و انسانها بود . پسر پایش را روی پدال موتور فشار داد . ترس وحودش را فرا گرفت . اما حالت عادی به خود گرفت . نگاهی به کیلومتر شمار انداخت عدد هشتاد را نشان می داد . دیگر گاز موتور نداد و انگار فایده نداشت . بوق ماشین ها در گوشش پیچید و پاهایش را محکم به موتور فشرد . کلاه ایمنی خود را از سر در آورد و داد به همسرش و همسرش خندید و گفت :
        « واسه چی اینو میدی به من ؟»
        پسر به شوخی گفت « بذار سرت میخوام ببینم چه شکلی میشی . یه عکس باحالی هم ازت بگیرم »
        دختر کلاه را گرفت و گذاشت سر و آرام گفت « دیوونه »
        پسر نگاهی به دختر انداخت و بلند زد زیر خنده . بعد دختر هم خندید . هر دوشان از ته دل بلند می خندیدند و ماشین ها با تعجب به آن دو نگاه می کردند
        پسر گفت « حالا یه عکسی از هردومون بگیر »
        دختر گوشی اش را از توی کیف اش در آورد و شروع کرد به عکس گرفتن از خودشان . پسر نگاهی به ماشین ها که صد متر جلوتر ایستاده بودند انداخت و خنده از روی لب هایش محو شد . چراغ قرمز بود و شصت ثانیه ی دیگر مانده بود تا سبز شود . . .
        * * *
        پنجشنبه 4 / 1 / 1390
        پیر مردی روی صندلی روبه روی مغازه اش نشسته بود . روزنامه را باز کرد و شروع به خواندن مطالب روزنامه کرد . مطلبی نظرش را جلب کرد
        " پسری در حالی که ترمز موتورش بریده بود و سرعتش بالا بود ، کلاه ایمنی خود را به همسرش می دهد و در اثر برخورد به یک ماشینی در چهار راه پسر ضربه مغزی می شود و جان خود را از دست می دهد و همسرش فقط دستش می شکند این دو زوج . . . "
        پیر مرد روز نامه را روی پایش می گذارد و  زیر لب می گوید
        « به من چه . کور شن آروم برن . اصلا سوار یک وسیله ای بشن که ایمن شده باشه . . والا . . »
        و چایی اش را بر میدارد و می خورد . . . 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۵۶ در تاریخ چهارشنبه ۲ فروردين ۱۳۹۱ ۱۲:۴۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        رضا رحیق

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1