سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        دو در یک...
        ارسال شده توسط

        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۰۲:۲۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۲۷ | نظرات : ۲۵

        سلام بر دوستان عزیزم...
        شعری مشترک از استاد علی رضا آذر و استاد احسان افشاری رو تقدیم حضورتان میکنم...(دکلمه ی دو در یک)
        من ریزه‌کاری‌های بارانم
        در سرنوشتی خیس، می‌مانم
         
        دیگر درونم یخ نمی‌بندی
        بهمن‌ترین ماه زمستانم ..
         
        رفتی که من یخچالِ قطبی را
        در آتش دوزخ برقصانم
         
        رفتی که جای شال در سرما
        چشم از گناهانت بپوشانم ..
         
        ای چشم‌های قهوه قاجاری
        بیرون بزن از قعرِ فنجانم
         
        از آستینم نفت می‌ریزد
        کبریت روشن کن، بسوزانم
         
        از کوچه‌های چرک می‌آیم
        در باز کن سر در گریبانم
         
        در باز کن شاید که بشناسی
        نُت‌های دولا چنگ هَذیانم
         
        یک بی کجا درمانده از هر جا
        سیلی خور ژن‌های خودکامه
         
        صندوق پُست پَست بی نامه
        یک واقعاً در جهل علامه
         
        یک واقعاًتر شکل بی‌شکلی
        دندانه‌های سینِ احسانم
         
        دندانه‌ام در قفل جامانده
        هر جور می‌خواهی بچرخانم
         
        سنگم که در پای تو افتادم
        هر جا که می‌خواهی بغلتانم
         
        پشت سرت تابوت قایق‌هاست
        سر برنگردان روح عریانم
         
        خودکار جوهر مرده‌ام یا نه
        چون صندلی از چهارپایانم
         
        می‌خواهی آدم باش یا حوّا
        کاری ندارم من که حیوانم
         
        یک مژه بر پلکم فرود آمد
        یک میله از زندان من کم شد
         
        تا کـش بیاید ساعت رفتن
        پل زیر پای رفتنم خم شد
         
        بعد از تو هر آیینه‌ای دیدم
        دیوار در ذهنم مجسم شد
         
        از دودمان سِدر و کافوری
        با خنده از من دست می‌شوری
         
        من سهمی از دنیا نمی‌خواهم
        می‌خواستم حالا نمی‌خواهم
         
        این لاله‌ی بدبخت را بردار
        بر سنگ‌قبر دیگری بگذار
         
        تنهایی‌ام را شیـر خواهم داد
        اوضاع را تغییر خواهم داد
         
        اندامی از اندوه می‌سازم
        با قوزِ پشتم کوه می‌سازم
         
        باید که جلاد خودم باشم
        تفریق اعداد خودم باشم
         
        آن روزها پیراهنم بودی
        یک روزِ کامل بر تنم بودی
         
        از کوچه‌ام هرگاه می‌رفتی
        با سایه‌ی من راه می‌رفتی
         
        ای‌کاش در پایت نمی‌افتاد
        این بغض‌های لخت مادرزاد
         
        ای‌کاش باران سیر می‌بارید
        از دامنت انجیر می‌بارید
         
        در امتداد این شب نفتی
        سقط جنونم کردی و رفتی
         
        در واژه‌های زرد می‌میرم
        در بعدازظهری سرد می‌میرم ..
         
        باید کماکان مُرد اما زیست
        جز زندگی در مرگ راهی نیست
         
        باید کماکان زیست اما مُـرد
        با نیشخندی، بغض خود را خورد
         
        انسان فقط فوّاره‌ای تنهاست
        فوّاره‌ها تُف‌های سربالاست
         
        من روزنی در جلد دیوارم
        دیوارِ حتماً رو به آوارم
         
        آواره یعنی دوستت دارم ..
         
        آوار کن بر من نبودت را
        با "روت" نه ، با فوت ویرانم
         
        از لای آجر‌ها نگاهم کن
        پروانه‌ای در مشت طوفانم
         
        طوفان، درختان را نخواهد برد
        از ابرِ باران‌زا نترسانم
         
        بو می‌کشم، تنهایی خود را
        در باجه‌ی زرد خیابانم
         
        هر عابری را کوزه می‌بینم
        زیر لبم، خیام می‌خوانم
         
        این شهر بعد از تو چه خواهد کرد؟
        با پرسه‌های دور میدانم ..
         
        یک‌لحظه بنشین برف لا کردار
        دارم برایت شعر می‌خوانم ..
         
         
         
         -------------------------------------------
         
         
         
        خوب است و عمری خوب می‌ماند
        مردی که روی از عشق می‌گیرد ..
         
        دنیا اگر بد بود و بد تا کرد
        یک مردِ عاشق، خوب می‌میرد !
         
        از بس بدی دیدم به خود گفتم
        باید کمی بد را بلد باشم ..
         
        من شیرِ پاک از مادرم خوردم
        دنیا مُجابم کرد بد باشم !
         
        دنیا مجابم کرد بد باشم !
        من بهترین گاوِ زمین بودم !
         
        الآن اگر مخلوقِ ملعونم
        محبوبِ رب‌العالمین بودم ..
         
        سگ مستِ دندان‌تیزِ چشمانش
        از لانه بیرون زد، شکارم کرد
         
        گرگی نخواهد کرد با آهو
        کاری که زن با روزگارم کرد ! ..
         
        هر کار می‌کردم، سرانجامش
        من وصله­ا‌ی ناجورتر بودم
         
        یک لکه‌ ننگ دائمی اما
        فرزندِ عشقِ بی‌پدر، بودم ..
         
        دریای آدم زیرِ سر داری
        دنیای تنها را نمی‌بینی
         
        بر عرشه با امواج سرگرمی
        پارو زدن‌‌ها را، نمی‌بینی
         
        ای استوایی زن، تنت آتش
        سرمای دنیا را نمی‌فهمی
         
        برف از نگاهت پولکی خیس است
        درماندگی‌ها را، نمی‌فهمی
         
        درماندگی یعنی تو اینجایی
        من هم همین‌جایم ولی دورم
         
        تو اختیارِ زندگی داری
        من زندگی را سخت مجبورم
         
        درماندگی یعنی که فهمیدم
        وقتی کنارم روسری داری
         
        یک تار مو از گیسوانت را
        در رخت خواب دیگری، داری ..
         
        آخر چرا با عشق سر کردی؟
        محدوده را محدودتر کردی
         
        از جانِ لاجانت چه می‌خواهی؟
        از خط پایانت چه می‌خواهی؟
         
        این دردِ انسان بودنت بس نیست؟
        سر در گریبان بودنت، بس نیست؟
         
        از عشق و دریایش چه خواهی داشت
        این آب، تنها کوسه‌ماهی داشت ..
         
        گیرم تو را بر تن سری باشد
        یا عُرضه‌ی نان‌آوری باشد
         
        گیرم تو را بر سر کلاهی هست
        این ناله را سودای آهی هست
         
        تا چرخ سرگردان بچرخانی
        با قدِ خم دکان بچرخانی ..
         
        پیری اگر رویی جوان داری
        زخمی عمیق و ناگهان داری
         
        نانت نبود، بامت نبود ای مرد؟
        با زخم ناسورت چه خواهی کرد؟
         
        پیرم، دلم هم سنِ رویم نیست
        یک‌عمر در فرسودگی، کم نیست !
         
        تندی نکن ای عشق کافر کیش
        خیزابِ غم، گردابه‌ی تشویش
         
        من آیه‌های دفترت بودم
        عمری خدا پیغمبرت بودم
         
        حالا مرا ناچیز می‌بینی؟
        دیوانگان را ریز می‌بینی؟
         
        عشق آن اگر باشد که می‌گویند
        دل‌های صاف و ساده می‌خواهد
         
        عشق آن اگر باشد که من دیدم
        انسانِ فوق‌العاده می‌خواهد ! ..
         
        سنی ندارد عاشقی کردن
        فرقی ندارد کودکی، پیری
         
        هر وقت زانو را بغل کردی
        یعنی تو هم با عشق، درگیری
         
        حوّای من، آدم شدم وقتی
        باغِ تنت را بر زمین دیدم
         
        هی مشت مشت از گندمت خوردم
        هی سیب سیب از پیکرت چیدم
         
        سرما اگر سخت است، قلبی را
        آتش بزن درگیر داغش باش
         
        ول کن جهان را ! قهوه‌ات یخ کرد ..
        سرگرم نان و قلب و آتش باش !
         
        این مُرده‌ای را که پی‌اش بودی
        شاید همین دور و ورت باشد
         
        این تکه قلب شعله بر گردن
        شاید علیِ آذرت باشد
         
        " او رفت و با خود برد شهرم را
        تهران، پس از او توده‌ای خالی است
         
        آن شهرِ رؤیاهای دور از دست
        حالا فقط یک مشت، بقالی است ! "
         
        او رفت و با خود برد یادم را
        من مانده‌ام با بی‌کسی‌هایم
         
        خوب دستِ کم، گلدان عِطری هست
        قربانِ دستِ اطلسی‌هایم
         
        او رفت و با خود برد خوابم را
        دنیا پس از او قُرص و بیداری است
         
        دکتر بفهمد یا نفهمد باز
        عشق، التهاب خویش آزاری است ..
         
        جدی بگیرید آسمانم را
        من ابتدای کُند بارانم
         
        لنگر بیندازید کشتی‌ها
        آرامشی ماقبل طوفانم
         
        من ماجرای برف و بارانم
        شاید که پایی را بلغزانم
         
        آبی مپندارید جانم را
        جدی بگیرید آسمانم را ..
         
        آتش به کول از کوره می‌آیم
        باور کنید آتش‌فشانم را ..
         
        می‌خواستم از عاشقی چیزی
        با دست خود بستند دهانم را
         
        من مرد شب‌هایت نخواهم شد
        از بِسترت کم کن جهانم را
         
        رفتن بنوشم اشکِ خود را باز
        مردم شکستند استکانم را
         
        تا دفترم از اشک می‌میرد
        کبرای من تصمیم می‌گیرد
         
        تصمیم می‌گیرد که برخیزد
        پائین و بالا را به هم ریزد
         
        دارا بیافتد پای ساراها
        سارا به هم ریزد الفبا را
         
        سین را ، الف را ، را و سارا را !
        در هم بپیچانند دارا را !
         
        دارا نداری را نمی‌فهمد ..
        ساعت شماری را نمی‌فهمد ..
         
        دارا نمی‌فهمد که نان از عشق
        سارا نمی‌فهمد، امان از عشق
         
        سارای سالِ اولی، مرد است
        دستانِ زبر و تاولی، مرد است
         
        این پا که سارا مالِ یک زن نیست
        سارا که مالِ مرد بودن نیست
         
        شالِ سپیدِ روی دوشت کو؟
        گیلاس‌های پشتِ گوشت کو؟
         
        با چشم و ابرویت چها کردی؟
        با خَرمَن مویت چها کردی؟
         
        دارا چه شد سارایمان گم شد؟
        سارا و سیبش حرفِ مردم شد؟
         
        تنها سپاس از عشق " خودکار " است
        دنیا به شاعرها، بدهکار است ..
         
        دستان عشق از مثنوی کوتاه
        چیزی نمی‌خواهد پلنگ از ماه
         
        با جبر اگر در مثنوی باشی
        لطفی ندارد مولوی باشی !
         
        استادِ مولانا که خورشید است
        هفت‌آسمان را هیچ می‌دیدست
         
        ما هم دهان را هیچ می‌گیریم
        زخم‌زبان را هیچ می‌گیریم
         
        دارم جهان را دور می‌ریزم
        من قوم‌وخویش شمس تبریزم !!
         
        نانت نبود؟ آبت نبود ای مرد؟
        ول کن جهان را ! قهوه‌ات یخ کرد ..
         
        احسان افشاری(قسمت اول)،،علی آذر(قسمت دوم)

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۲۷۲ در تاریخ پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۰۲:۲۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        آرزو نامداری (عتیق)
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۰۷:۱۰
        سلام جناب رمضانی
        بسیار لذت بردم ممنون دل این دوبزرگوار شاد خندانک خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        نیره ناصری نسب
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۱:۴۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۳۶
        سلام بر بانو نامداری عزیز
        سپاس از حضورتون خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علی رفیــــعی وردنجانی
        علی رفیــــعی وردنجانی
        يکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ ۱۷:۴۸
        🌷🌷🌷🌷
        ارسال پاسخ
        نیره ناصری نسب
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۰۹:۴۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر ابوالفضل خان سالار ناب ناب خندانک
        چه شعر بلندبالای زیبایی
        قسمتی رو خوندم بقیه رو هم بعد میام میخونم
        سپاس از این پست زیبا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۳۸
        سلام بر بانو ناصری نسب عزیز و مهربونننننننننن خندانک خندانک
        لطف دارین...
        وقتی داشتم این پستو میزاشتم،به خودم گفتم حتی یه نفرم این شعرو نمی خونه خندانک (با توجه به ویژگی های خودم) مثل اینکه یه نفر پیدا شده خندانک
        این شعر به صئرت دکلمه هم با صدای خود شاعرانش هست،میتونید دانلود کنیدد...
        ممنونم از حضورتون خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیره ناصری نسب
        نیره ناصری نسب
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۴۵
        اومدم بقیشم خوندم خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۴۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        علی رفیــــعی وردنجانی
        علی رفیــــعی وردنجانی
        يکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ ۱۷:۴۹
        🌷🌷🌷🌷
        ارسال پاسخ
        نیلوفر (دختر پاییز)
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۰:۲۰
        آفرین خیلی زیباست خندانک خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۳۹
        سلام برشما
        آفرین به شاعرانش،بنده کپی پیست وارانه نقلش کردم خندانک
        سپاس از حضورتون خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیره ناصری نسب
        نیره ناصری نسب
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۴۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علی رفیــــعی وردنجانی
        علی رفیــــعی وردنجانی
        يکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ ۱۷:۴۹
        🌷🌷🌷🌷
        ارسال پاسخ
        میثم آذری نیا (مرداب)
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۵۳
        سلام استاد عزیز. خسته نباشید. خندانک خندانک
        بعضی از ابیات این شعر با موی دلم بازی می کرد.
        زیبا سروده اند. خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۵:۴۴
        سلام بر جناب میثم آذری نیای عزیز
        ممنونم...
        بله کار های استاد آذر بسیار زیباست..
        اشعارشان را پیشنهاد میکنم خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیره ناصری نسب
        نیره ناصری نسب
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۸:۳۱
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علی رفیــــعی وردنجانی
        علی رفیــــعی وردنجانی
        يکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ ۱۷:۴۹
        🌷🌷🌷🌷
        ارسال پاسخ
        سینا دژآگه
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۵:۰۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        نیره ناصری نسب
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۸:۳۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علی رفیــــعی وردنجانی
        علی رفیــــعی وردنجانی
        يکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ ۱۷:۴۹
        🌷🌷🌷🌷
        ارسال پاسخ
        سینا دژآگه
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۵:۰۴
        سلام ابوالفضل عزززززیزم خندانک خندانک خندانک
        ممنون از اشتراک این شاهکار ادبی خندانک خندانک

        بعضی مواقعا زبان گویای حق مطلب نیست
        در مورد این اثر مشترک هم این گونه است

        علیرضا آذر دریچه ی تازه ای را در کلاسیک گشوده است که هرگز مسدود نخواهد شد.

        باز هم سپاسگزارم ابوالفضل جانم خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        نیره ناصری نسب
        پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۸:۳۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        جمعه ۲۴ شهريور ۱۳۹۶ ۰۰:۳۶
        سلام بر رفیق گرمابه و گلستان...آقای سینای خیلی عزیزدل خندانک خندانک خندانک خندانک
        شعر کلاسیک با جود این طلایه داران کنونی آینده ی روشنی دارد...
        انشالله روزی دکلمه های سینا دژآگه را بشنویم خندانک
        ارسال پاسخ
        علی رفیــــعی وردنجانی
        علی رفیــــعی وردنجانی
        يکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ ۱۷:۴۹
        🌷🌷🌷🌷
        ارسال پاسخ
        علی رفیــــعی وردنجانی
        چهارشنبه ۲۹ شهريور ۱۳۹۶ ۲۲:۵۰
        سلام و درود جناب رمضانی عزیز
        دم صبحی اشعار بسیار زیبایی خواندم
        ممنون از شما بزرگوار بخاطر این انتخاب شایسته
        به لطف الهی همواره موفق و پیروز و سربلند باشید خندانک


        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2