جمعه ۲۵ آبان
پیراشکی ...
ارسال شده توسط رخ سفید در تاریخ : يکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶ ۱۴:۴۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۳۸ | نظرات : ۱
|
|
وقتی که بچه بودم مرحوم مادر فقط روزهایی که به مدرسه می رفتم یک ریال به من پول توجیبی می داد....یک ریال برابر دو تا ده شاهی زرد رنگ بود. بستنی گران بود....فکر می کنی چند ریال بود ....؟ یک لیوان بستنی رویال 25 ریال بود....مرحوم پدر 900 تومان حقوق می گرفت...در مورد بستنی به خودم می گفتم اصلا حرفشو نزن....در ضمن اینکه دخترها فکر می کنند که پسرها هنگام گفتگو مدام به هم می گویند : هی پسر ....ابدا حقیقت ندارد...پسرها اهل این لوس بازیها نیستند...وقتی دوستم حسین می گفت بیا با هوشنگ و علی و شهریار بریم بستنی رویال...می گفتم من بستنی دوست ندارم....امروز بعد از پنجاه سال درمی یابم که چرا میلیونها نفر کودک و نوجوان در سراسر جهان مثل زمانی که من نوجوان بودم....بستنی دوست ندارند...
بگذریم یک روز هوس پیراشکی کردم...پیراشکیهای نیم قرن پیش نمی دونی چه عطر و بو و چه طعمی داشت....آدم وقتی می خورد دیوونه می شد....دیدم پول ندارم....از صندوق مرحوم مادر کش رفتم و دوستانم را نیز میهمان کردم....
خدا بیامرز مادرم می خواست منو ادب کنه ...مرحوم پدر اجازه نداد....گفت بچه است...دیده تو از صندوق پول برمی داری گفته چرا من برندارم....
ولی مادرم بعدها مرا نصیحت کرد...نصایحی بسیار گران ارز....خدا پدر و مادرم را قرین رحمت کند....
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۸۱۸۰ در تاریخ يکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶ ۱۴:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
انگار همه چیز آنوقتها عطر و بوی دیگری داشت ...
🌹🌹🌹