سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        افسانه مه آلود هاکو وپرشا نگاره ...
        ارسال شده توسط

        مازیارملکوتی نیا

        در تاریخ : يکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶ ۲۰:۲۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۰۴ | نظرات : ۴

                                                              فیوا  / بانویی  با چشمانی بدون پایان
        به بی پایان بودن چشمهاش مشهور شده بود فیوا/ تنها فرمانده زن در لشگر ملکه سیواره / بانوی سرزمین سرما /هنوز کامل در سینش فرو نرفته بود نوک نیزه مزدورانی که تا چند ی پیش سراپا در خدمتش بودند / به چشمهای سرخشون خیره بود /به چشمهای مطلقا بی رو حی که مسخ قدرت بینهایت سحر آمیز سیواره بودند / قدرت مطلق سحر وافسون / اون زن معنی کامل هیچ بود / هیچ چیز از همه / رحم / عشق / انسانیت ..../ هیچ / کلمه ای بود از همه چیزی که سیواره رو تشکیل میداد / فیوا اون چشمها رو میشناخت / فرماند ه ای که برای اونچه که در این لحظه بود سالها با روحش جنگیده بود / نک نیزه رو نگاه کرد و همینطورسر بریده مزدوری که در یک لحظه درگیری تن به تن با فوجی از دژخیمان / این نیزه رو تا حدی موفق بر پیکر فرمانده فیوا فرو برده بود / گردو خاک عجیبی با رطوبت باران شدید که لحظه ای می بارید و لحظه ای قطع میشد /در هم آمیخته بود / گویی با ضرب آهنگ شمشیر و سپرها و آلات بیرحم جنگی خود رو هم آهنگ کرده بود باران مهربان  / قطراتش که با خون گرم و تازه فرمانده در هم آمیخته میشد /با افتخاری عجیب به سمت چکمه های خونابه دیده فیوا حرکت میکردند / شمشیری بلند تر از نیم تنه قدش /در دست چپ/آماده برای قطعه های بعدی بریده شده از جان مزدوران بود /ایستاده بود به آرامی روبروی لشگر/ موهای بلند و بافته شدش رو بالای سرش مثل برجی از یک دژ تسخیر ناپذیر بسته بود / پوستی سرخ رنگش که حالا کمرنگتر از همیشه بود به خاطر حجم زیادی از خون بدنش که در نبرد از داده بود/ روی چکمه های فولادینش خودنمایی میکردند تا رگهای غیورش /باور اینکه بالهایی بزرگ و سیاه/ روی شونه های این بانوی پیکره وار باشه / نه کمی /بلکه تقریبا غیر ممکن بود اگر اونها رو با چشم نمیدید هر بیننده ای /   کلاه خودش رو کمی دورتر به خاک نرم و عطراگین نبردگاه امانت کرده بود/ تا شاید /در زمانی کوتاه به سر بی جانش بپیونده / و شاید نه / به دژخیمان نگاه کرد / جمعیتی از موجودات بی پناه/با ظاهری عجیب /که کاربری هر کدام به نسبت شرایط در نبردگاه متفاوت بود / موجوداتی که فقط برخی از اندام ظاهری اونها به انسان شباهت داشت / صدای هم همه اونها برای شادی به زانو در آمدن سردار بزرگ ارتش ملکه سرما / صداهایی که بیشتر شبیه به فغان و ناله بود / و با در هم آمیخته شدن اونها/ اصواتی شیطانی / تا دور دستها به گوش میرسید / حدقه چشمان تقریبا بی رنگی که بزرگترین نشانه او بود به رنگ های مختلف تغییر میکرد به سرعت / چشمان فیوا انتها نداشت / در هر شرایطی /به نسبت وضعیت موجود تغییر رنگ میداد / چشمانی درشت / با مژه هایی که از این پدیده عجیب کائنات محافظت میکردند گویا / چشمانی که برعکس قابلیتی که داشتند / گویا تا انتهای وجود مخاطبشون رو میدیدند / فیوا به لحظه ای که خیره به چشمهای ملکه سرما بود فکر میکرد / صدای ملکه هنوز در گوشش میپیچید / چشمهای تو در مقابل چشمهای این آدمیزاده بی ارزش / سرما به آرومی در بدن سردار جا میگرفت / کمی جلوتر هنوز آتشی روشن بود که به نرمش بارون تن نداده بود و شعله های زیبا و بی شرمش / رقصی طنازانه رو با قطرات بارون تجربه میکردند / قدمی جلوتر گذاشت / همه مزدوران ناله کنان /چند قدم با هراس عقب رفتند / به سمت آتش حمله ور شد / سپری رو که در اتش افتاده بود بلند کرد و به جاییکه نیزه رو ازش بیرون کشید چسبوند / در یک لحظه / گویا تمام وجودش از سوزش در تنوری قرار گرفته بود / با نعره ای که شاید تا پایان آفرینش رسید دردی رو از خود دور میکرد که نه از روی سوختن بلکه از روی تصویری بود که در ذهنش میدید / فرزندش در دستان سیواره / فرزندی از او و سیواره / فرزندی سه ساله / فرزندی از تن به تن دادن دو زن /سیواره زنی از نسل آدمیزاده ها که روحش رو تا بینهایت در اختیار اهریمن بزرگ گذاشته بود و فیوا / نیمه فرشته ای که بخاطر اشتباهش در نابودی سیواره به زنواره ای نیمه انسان تبدیل شده بود / از دنیای فرشته ها/فرزندی  از دو زن /فرزندی که تنها دلیل اطاعت او از سیواره بود / و ملکه سرما در این جنگ به چشمان این کودک نیاز داشت  / چشمانی که با در دستان ملکه سرما قرار گرفتن /میتونستند برخی از تصمیماتی رو که در ذهن ملکه پرشا در حال شکل گرفتن بود / براش آشکار کنند / چشمان کودکی نیمه انسان و نیمه .../ نیمی از اون کودک از جان و تن ملکه سرما بود و نیمی از سردار فیوا / فرمانده بی رحم او /مشخصا نزدیکترین شخص به سیواره بود / دقیقا از زمانی که سیواره به موجودی که حالا به اون تبدیل شده بود در حال تغییر بود / در تمام این مدت فیوا نقش سپری کامل رو برای اون بازی کرده بود / در هر شرایط / حالا / خواسته همسر نا مشروع اون این بود / چشمان فرزند نامشروعشون /برای پیروزی در بخشی از این نبرد / و زانو نزده بود فیوا در مقابل ملکه سرما  / گویا سوزش سپر اتشین کمتر شده بود / چند لحظه که انگار صدها سال طول کشیده بود / به آرومی چشمهاش رو باز کرد / باران کاملا مداوم شروع به بارش کرده بود در همین چند لحظه کوتاه / شاید قطرات مهربان باران سعی در کمتر کردن درد این سوزش داشتند برای فرمانده فیوا / هیاهوی عجیبی در صف دژخیمان در حال ایجاد بود / راهی به آرامی از انتهای این لشگر نفرینی باز میشد و چیزی که از این میان نزدیک میشد خیلی برای فیوا غریب نبود / سایه ای هولناک از الهه سرما / از سیواره / ملکه در نای / هیولایی که این اولین و آخرین قربانی انسانیش برای از بین بردن نسل آدمیزاده ها نبود / راه کاملا باز شد / حالا سیواره با چیزی شبیه به شمشیر در درگاه اون راه ایستاده بود و با دو چشم کوچک و از کاسه در آمده / در دستان خونینش / که متعلق به فرزندش بود / چشم در چشمان فرمانده فیوا دوخته بود / گویی سکوتی که در نبرگاه برقرار بود هم در اختیار ملکه سرما بود / همه در جای خود منجمد شده بودند / تمام موجوداتی که در نبردگاه حضور داشتند / فیوا برای لحظه ای قطرات باران رو روبروی  چشمانش  دید که در هوا معلق بودند /انگار سرعت افتادنشون روی زمین کند شده بود / به فاصله چشم بر هم زدنی / سیواره رو در روی اون بود / مثل شبهی که هیچ وزنی نداره / این جملات تنها صدایی بود که فیوا از حنجره کثیف ملکه سرما و برای آخرین بار تجربه کرد : زانو بزن در مقابل من نیمه انسان بی ارز ش / تا جایگاهی که در آفرینش از من ربودی رو بهم برگردونی / پایان این جملات با پاشیده شدن  اب دهان خونین فیوا به صورت سیواره همراه بود / این لحظه آخری بود که فیوا زندگی رو تجربه میکرد / همه چیز سرد و سرخ بود حالا / همه چیز دور سر فیوا میچرخید / آسمان و زمین / یا شاید این سر فیوا بود که بعد از جدا شدن از بدنش /با چرخیدن / سعی داشت درون کلاه خوود روی زمین افتادش / برای آخرین بار آروم بگیره / باران میبارید /بر دستان سیواره /که دو چشم بیگناه / پاره ای از تنش رو در دست داشت و با قدرت اون چشمها قدمی به داشتن چشمهای ملکه /شه بانو پرشا نزدیک شده بود

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۷۹۸۵ در تاریخ يکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶ ۲۰:۲۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        يکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶ ۱۹:۵۷
        درود بر استاد بزرگوارم دست مریزاد خندانک خندانک خندانک
        مازیارملکوتی نیا
        مازیارملکوتی نیا
        يکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶ ۲۲:۳۱
        سلام رفیق خوبم
        ممنونم که دنبال میکنید داستانها رو
        سالم باشید
        آمین
        ارسال پاسخ
        فرشته مینودری
        دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۴۶
        سلام آقا
        این لحظه آخری بود که فیوا زندگی رو تجربه میکرد / همه چیز سرد و سرخ بود حالا / همه چیز دور سر فیوا میچرخید / آسمان و زمین / یا شاید این سر فیوا بود که بعد از جدا شدن از بدنش /با چرخیدن / سعی داشت درون کلاه خوود روی زمین افتادش / برای آخرین بار آروم بگیره / باران میبارید
        شاهکاره شاهکار
        به قول خودتان سالم باشید آمین
        مازیارملکوتی نیا
        دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶ ۱۴:۰۱
        سلام
        مثل همیشه لطف دارید
        سپاسگزارم
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2