شنبه ۳ آذر
افسانه بازسازی سایه های واقعی نگاره سوم
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : يکشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۶ ۰۳:۵۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۴۵ | نظرات : ۰
|
|
نگاره سوم
ورودی دنیای ماطب
یک ساعتی میشد که در حال حرکت بود / دیگه پاهاش نا نداشت / توی کوله هم چیزی برای خوردن نداشت / خب واقعا قرار نبود این سفر این شکلی بشه /خیلی خسته بود / دردعجیبی توی رگهای ورم کرده زیر کشکک زانوش حس میکرد که تا انتهایی ترین سلول مغزش رو خراش میداد/صدای قدمهاش عوض شده بود / شاید هم به نظرش میومد / کمی دقت کرد /آره عوض شده بود /زانو زد / کمی چیزی رو که روی زمین ریخته بود رو جابجا کرد /چیزی که شبیه به برف بود /اما آب نشده بود حتی یک ذره ازش توی طول این مسیر /حدسش درست بود /دیگه سنگفرش یا هر جیزی که تا اینجا زیر این برف بود تموم شده بود ظاهرا / زیر این چیز عجیب حالا/ورقه های فولاد ضخیمی بود که شبیه به پل فلزی باریکی کرده بود کف تونل رو /به هر حال این مهم بود که احتمالا به جایی داشت میرسید این تونل بی انتها / و دقیقا حدسش درست بود /کمی جلوتر /حدود پنجاه متری جلوتر/ به یک راه پله رسید که شاید بیش از سیصدپله به سمت پایین میرفت واینقدر دور خودش چرخیده بود که توی این نور نسبتا کم نمیشد تشخیص دادد تا کجا ادامه داره / شروع به پایین رفتن کرد /راه پله فلزی شیب تندی داشت و خیلی باریک بود در حدی که یک نفر به سختی ازش عبور میکرد/نیمه تاریک بود همه جا/نرده های فلزی به آرومی که پایین میرفت گرم تر میشدن /صدای قدمهاش تو محیطی میپیچید که با اینکه نمیدید اونجا رو اما به وضوح میتونست تشخیص بده محوطه اطرافش خیلی خیلی بزرگه /حالا اینکه این راه پله وحشتناک کجای این محیطه و چقدر امن؟/اصلا نمی خواست بهش فکر کنه /برگشت صدای قدمهاش طوری بود که انگار تا اعماق زمین میرفت و به سمت گوشهاش بر میگشت /با دقت صدا رو گوش میداد و هنوز به این فکر بود که صاحب اون پاهایی که توی تاریکی بهشون دست زده بود الان تو این فضا کجاس /انتهای راه پله؟/یا شاید فقط چند قدم جلوتر یا عقب تر از اون ؟/این افکار داشت روحش رو از تنش خارج میکرد از ترس / نور ضعیفی پایین تر داشت به آرومی جون میگرفت/چیزی شبیه به یک تالاب در انتهای راه پله بود /فاصله ای تا اون پایین نداشت /تقریبا تالاب رو میدید/تالاب کاملا روشن شده بود با همون سری کابلها و چراغهایی که توی تونل کار گذاشته بودند / تالابی که ته اون دیده نمیشد /نه از نظر عمق و نه از نظر وسعت محیطش که به تاریکی فرو میرفت از چهار جهت /تنها جایی که میشد دید محوطه ای بود که حالا ماطب اونجا قرار داشت / راه باریکی به دور بخشی از کناره تالاب که همون نرده ها هنوز تنها راهنمای هر عابری بود/ برای رسیدن به دربهایی که هر کدوم باز به تونلهایی با اشکال مختلف باز میشدند / انگار هر کدوم کاملا به عمد و برای رسیدن به جایی خاص طراحی شده بودند / چند متر پایین تر از این راه باریک تالاب با آب سبز رنگ زیر پای عابر این راهرو خودنمایی میکرد /آب تالاب کاملا راکد بود /به همون اندازه که سکوت این مکان هولناک بود شخصیت تالاب و اینکه اگر کسی یا چیزی توی اون بیفته تا چه عمقی پایین میره هم ماطب رو میترسوند /مدام از خودش میپرسید که چرا تو این جای وحشتناک گیر افتاده و اگر این ماجرا رو برای کسی تعریف کنه دیگه مطمئنا همه دیوونه بودنش رو تایید میکنند /دیوارهای تالاب تا جایی که نور محدود اونجا اجازه میداد/ با تخته سنگهایی پوشیده شده بود/ که شاید با کمک کمتر ماشین ساخت دست آدمیزاد /میشد جابجاشون کرد/ چه برسه به اینکه توی این فضای مسقف/ تا اون ارتفاع بالا برده بشن /این ساختار به دست هر جیزی غیر از آدمیزاده ساخته شده بود /غیر آدمیزاد/عجب جمله ای /فقط دو کلمه اما با یه دنیا معنی/واقعا اینجا کجا بود که ماطب توش گیر افتاده /یه تونل ؟/یه معدن؟/برای چی ساخته شده جای به این عجیبی ؟/از همه عجیبتر اینکه هیچکس اینجا نیست یعنی؟/ورودی هایی که در کنار دیواره های تالاب بودند وسوسه می کردندش برای ورود/یه لحظه به فکر رفت که با ورود به هر کدوم از این راه ها کجا میرسه در نهایت / اما /مگه فرقی میکرد؟/مگه کسی نگرانش میشد ؟/براکی چه فرقی میکرد که اون کجاس الان ؟/به ورودی ها نگاهی گذراکرد/به فکرش رسید چقدرراه اومده تا حالا؟/و اینکه اگر بخواد برگرده تقریبا غیر ممکنه/پس باید انتخاب میکرد راهی برای رفتن رو/تو سکوت کامل اون تالاب /شاید واقعی نبود/ولی صدای نفسهای کسی رو غیر از خودش میشنید/با اینکه باور نمیکرد کسی باشه اونجا /اما/از تنها بودن بیشتر میترسید تا با یک موجود خیالی تو این محیط روبرو شدن /تصمیم گرفت از احساسش کمک بگیره /چشمهاش رو بست /وارد شده بود /یک درب /در واقع یک بلوک سیمانی بزرگ/ تقریبا چهار متر در چهار متر/نیمه باز/به توتل طولانی دیگه ای واردش میکرد / با کف/دیوارها و سقفی سیمانی و ضخیم /لای درب ایستاده بود/فکر کرد/ادامه ؟/راه دیگه ای بود ؟/ورودی های دیگه / واقعا فرقش چی بود ؟/از کجا باید میدونست کدوم راه رو باید انتخاب کنه ؟/تصمیم گرفت و راه افتاد /صدای قدمهاش میپیچید توی تونل / سکوت عجیبی بود /همون کابل کشی که انگار ضمن نوردهی/ وظیفه راهنمایی هر عابری توی تونل رو/ هم نشون میداد و هم به اجبار تعیین میکرد / کمی گوشهاش رو تیز کرد /به صورت واضح صدای قدمها مال دو نفر بود و صدای دوم از صدای پاهای اون ضعیف تر و سبک تر بود / نمیتونست تشخیص بده صاحب صدای پای دوم باهاش چقدر فاصله داره /اما اینکه با اون راه می افتاد و می ایستاد به راحتی قابل درک بود براش /صاحب پاهای توی تاریکی ؟/به احتمال قوی / حتما خودشه / این صدا از هر چیزی بیشتر میترسوندش /همه جا روشن بود اما از همون وقتی که تاریک بود هم بیشتر میترسوندش /همینطور که در حال حرکت بود با حالتی که به التماس بیشتر شبیه بود /انگار با کسی که کنارش در حال راه رفتنه شروع به صحبت کرد / چی میخوای از جون من ؟/من میترسم ازت اگر این ارومت میکنه /یهو فریاد زد / میترسم / میترسم / آره من یه آدم ترسوی بی جربزه احمقم که الان نباید اینجا باشم /توی این تونلهایی که تو خواب هم نمیشه باورشون کرد / اگر اینجایی که میدونم هستی /خودتو نشون بده لعنت خدا بهت/دارم میمیرم از ترس /فریاد زد / خدا /خدا /خدا/میترسم /صدای قدمهایی که تا حالا میشنید انگار سخت تر و به حالت دویدن شد / کسی در حال دویدن بود /اینکه به سمتش میومد یا ازش دور میشد تقریبا معلوم نبود اولش /با ترس به همه طرف نگاه میکرد / داشت به سمتش میومد صدا قطعا /تنها راه فرار به جلو بود قطعا / شروع کرد به دیدن /نمیدونست این کار نفس گیر رو چقدر میتونه ادامه بده اما میدوید / با تمام جونی که توی بدنش بود میدوید / صدای پاها بهش نزدیک تر نشده بود /اما کاملا واضح شنیده میشد /در حال دویدن به اطرافش توی تونل نگاه میکرد /تلوتلو خوران می دوید در تونل عظیمی که فقط اون توش دیده میشد و صدای دویدن دو نفر ازش شنیده میشد /احساس میکرد دیگه نفسهاش کوتاه شده و انگار کسی ریه اش رو با تمام قوا فشار میده /تنگی نفسی که با سیاهی رفتن چشمهاش همراه شده بود /آروم آروم زانوهاش طوری شل شده بود نمیتونست وزنشو تحمل کنه / حالا صدای پای خودش رو هم به سختی میشنید اما/از ترسی که باعث شده بود عرق سردی از صورتش سرازیر بشه /طوری میدوید که دیگه همه چیز جلوی چشمهاش مات شده بود / فقط جلوی خودش نوری رو میدید که تا دورتر ادامه داشت /نفهمید کی /اما قطعا با سر و صورت /محکم زمین خورده بود / گرمای خونی که از صورتش سرازیر بود رو حس میکرد /لزومی نداشت که شوری خون راه افتاده کنار لبهاش رو هم بچشه تا مطمئن بشه که شکافی جدی روی جایی در سر یا صورتش ایجاد شده /همه جا داشت تاریک میشد /نور تونل؟/سوی چشمهاش ؟/هرچیزی بود به هر حال /بهش اجازه نمیداد که پلکهای داغش رو باز نگه داره /با تمام ترسی که داشت کاملا میخواست بخوابه /ضعف تمام وجودشو گرفته بود /خوابید /مثل بچه ای که ساعتها بازی کرده و حالا با طنین صدای مادر مهربانش به خواب خواهد رفت /کسی اونجا بود / مطمئن بود /بوی عجیبی میومد از اطرافش /بویی شبیه به عطری که معمولا راسده استفاده میکرد / اما تو این حالت هم به راحتی میتونست تشخیص بده این بو به راسده مربوط نیست /اونم اینجا /حالا /تونل /ماطب و آرامشی که معلوم نبود قراره تموم بشه یا نه /و/خواب...
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۸۰۰ در تاریخ يکشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۶ ۰۳:۵۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.