شنبه ۳ آذر
افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره چهل وپنجم
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۵۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۰۳ | نظرات : ۹
|
|
نگاره چهل و چهارم
خواهران دوقلوفرمانروایان شب روز
شب و روز / فرمانروایانی داره که تا به حال اصلا فکرش رو هم نمیکردم /که اونها دوبانوباشن / پی در پی و وابسته به هم وتعادل گردونه روز و شب رو تحت کنترل دارند/ملکه شه بانو پرشا با چشمهایی بسته میان این دو شبه ایستاده بو که داشتند دور اون مثل گردبادی میچرخیدند که سرعتش هزاران بار آروم شده باشه/این دو شبه واره /یکی همچون جسمی که سراپا در شراره های آتش فرو رفته و دیگری همچون قطعه تراشیده شده ای از سرما / ملکه به آرومی چشمهاشو باز کرد / با باز شدن چشمهای ملکه /دو خواهر از اون به آرامی دور شدن سایه از جسم /دور شدند و با کشیده شدن امتداد وجودشون در فضا /رو بروی شه بانو قرار گرفتند / بخشی از مشخصات وجود خواهر های دیگرشو ن رو داشتند ولی اینبار /بدون جسم / مثل آب زلالی که میشه ماهیهای کوچیک قرمزو طلایی رو /حتی تا باله های ریزشون / دیدو تشخیص داد / شه بانو میدید که مثل یک هاله در فضای روبروش میلغزند / فکرهاشو کرده بود / شروع به گفتن کرد / من پرشا هستم و میدونید قطعا این رو /برای گرفتن حقم از ملکه سرما / ملکه با شکوه دره نای / از دنیایی که هر روز تعادل طلوع و غروب آفتابشو در دست دارید به دنیای شما اومدم / چرا ؟ / چطور ؟ /این سوالیه که خودمم هنوز جوابشو پیدا نکردم / دینای من با دنیایی که حالا / با تمام اتفاقاتش در اون هستم فرق داره و شما میدونید این رو / اینجا هستم تا کودکان آدمیزاد رو /آینده انسانها رو / از هجوم دژخیمان تحت فرمان خواهر بزرگ شما نجات بدم / از متحدان سیواره بزرگ / ملکه سرما / میدونم که شما موجوداتی مابین آدمیزاد و فرشته ها هستید / قبل از شما برای جلب اتحاد خواهرانتون /برای اینکه در این جنگ نا برابر با نیرویی برتر که هنوز درست نشناختمش پیروز باشم به سرزمین شما اومدم / اینجا خونه من نیست / ولی هاکو ؟ / بابک ؟ / من ؟ / قربان هایی هستیم برای قربانی نشدن کسانی که ملکه سرما تا به حال قربانی کرده / مثل بچه هاش / با گفتن این جمله نیمه /اتشین خواهران به سمت ملکه پرشا حمله ور شد / نرسیده بود بهش که نیمه دومش بین آندو رو بست / به آرامی چشم در چشم خواهر/ با لطافتی که بیشتر ترس آور بود گفت : ناحق نگفت درباره سیواره / هنوز یادم نفته اونروز رو / روزی که سیواره ریشه تمام مارو برای این ابدیت نفرینی سوزوند / بعد به آرامی به سمت شه بانو برگشت / به چشماش نگاه کرد و بعد از کمی مکث گفت : سیواره به دنبال تصویر درون چشمهای توئه / مراقبشون باش / زمانی که زمانش شد ما هم مراقب تو و تصویر ی که از آینده آدمیزاد داری هستیم / این جمله گویا نقطه پایانی برای محو شدن دو خواهر از محضر ملکه پرشا بود / حالا شه بانو بیشتر در مورد چشماش میدونست
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۲۷۹ در تاریخ دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۵۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود
خسته نباشید