يکشنبه ۵ اسفند
افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره ه بیست و دوم
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : جمعه ۱۱ تير ۱۳۹۵ ۱۶:۵۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۰۵ | نظرات : ۰
|
|
نگاره بیست و دوم
ارواح سرگردان در تسخیرملکه فیارو
همه چیز اینجا کش میاد / اشباح و ارواح رویا نبودن و من .../ پرشای نحیفی که حالا به شاه بانو بودن عادت کرده بوم / با سواره نظامی که به تلاش هاکو تربیت شده بودن /برای کشتن / در سرزمین عجیب ملکه فیارو / فرمانروای هولناک سرزمین ارواح سرگردان /به دنبال یاری اومده بودم /به امید کمک فیارو /برای نبر د با خواهرش /ملکه بزرگ سرما /ملکه دره نای /بالاخره به جایی رسیدیم که گویا از اونجا به بعدارتش من اجازه ورود نداشتند/ جایگاه ملکه / تختی از یخ که با آتش احاطه شده بود /قبل از اینکه زانو بزنم کاملا دیدمش با اینکه پشت به من بود و به نرمی در حال ظاهرشدن بود از حالت شبه واری که داشت / زنی با قامتی بلند /تقریبا 0 متر / با گیسوانی از شراره های آتش که زیباییش رو صد چندان میکرد / اندامی با عضلات صیقل داده شده و نیرومند که میتونست من و اسبم رو با اشاره ای از زمین بلند کنه /شانه هایی که انگار مثل بازوان یک ترازو برای محاسبه بد و خوب ارواح سرگردان عمل میکردن /وحرارتی که تا چند متری اون جایی که ایستاده بودم کاملا آزار دهنده بود / مشکل اینجابود که هنوز نمیتونستم باور کنم که از تهران و از دانشگاه علوم سیاسی /چطور به اینجا اومدم / من پرشا رعفت هستم در دنیای خودم و حالا / اینجا / شه بانوی این سرزمینم که با متحدین اساطیریم در نبردی باستانی با موجودات ماورایی شرکت میکنم / هنوز فاصله بین این دنیا و دنیای خودمو نمیتونم تشخیص بدم و اینکه اینجاخوابه یا دنیای من / فیارو برگشت به سمتم در نهایت /هیچوقت فکر نمیکردم زنی رودر این اندازه ببینم / موجود هولناکی بود که فرمانروایی ارواح سرگردان بر روی زمین رو به عهده داشت / ارواحی که همیشه به دنبال این بودند تا خودشون رو به جایی برسونن که بتونن دوباره به درجه و منزلت دنیای نهایی برسن / البته خیلی ازاونها هم از این کار صرف نظر میکردن و به زندگی نفرین شده در این شرایط تن میدادن و بعداز خارج شدن از سرزمین فیارو /به دنیای انسانهای زنده پا میگذاشتن وبه نا آروم کردن زندگی و دنیای انسانها می پرداختن / تا شاید این تلافیی باشه برانسانهایی که زنده هستن و شرایط اونها رو ندارن / به سمتم اومد و با دست اشاره کرد که بلند شم / حتی زمانی که بلند شدم /تمام قد / کلاه خودم به کمرش به سختی میرسید / تو شه بانوی آدمیزاده ها هستی ؟ / اینو گفتو مثل درنده ای که به وعده %D
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :

|

|

|

|

|
این پست با شماره ۷۱۸۳ در تاریخ جمعه ۱۱ تير ۱۳۹۵ ۱۶:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.