شنبه ۳ آذر
افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره یازدهم
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : يکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۳۶
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۷۲ | نظرات : ۰
|
|
نگاره یازدهم ورود سیوانا به دره نای غبار زیر بالهای بلندش / ارتعاش صدا و پرهای ظریف و خشن و سفید/نوری که احاطه کرده بودش/ شمشیرش که لخته های خون یاغوتی رنگ/ روی تیغه بیرحم وریز بینش به چشم میخورد / زره سنگین/ اما دلربایی /که با نشانه هایی از ضربات گرز و تیر و نیزه و شمشیرهای باستانی / تزیینش کرده بود/ صدای پر غرور نفسهای باکره ای که فکر نمیکنم /از زیر کلاه خوود زیباش بیرون میومد حتی / گرمای اومدنش/ حتی برای قتل عامشون / قتل عام لشگری از مزدورها / که حالا / چنان محوابهتش شده بودند /که صدای نفس زدنهای بی رمقشون رو/ زیر حرارت بی نهایتاومدنش / میشد احساس کرد / سرش رو طوری پایین نگه داشته بود/که اگر هم نمیخواستی/باز باید زیر مجسمه زیبای پر غرورش میرفتی/ تا شاید بتونی چشمان گرمش رو فقط /برای لحظه ای ببینی / نزدیک زمین که رسید /انگار روی سکویی که دیده نمیشد جا گرفت /زمین /زیر پاهای دشمناش لرزش ظریف و عمیقی رو ایجاد کرد / تن تمام دژخیمها به نرمی/ که تا به حال احساس نکرده بودند/ شروع به لایه برداری از ارواح هرزه ای کرد /که به مزدوری عادت کرده بودند / مزدورانی که کالبدهایی بودند برای جابه جا شدن ارواح معلقی /که فقط برای خودفروشی به ملکه دره نای آماده بودند / کالبدهایی که زمانی در آغوش یارانشون آرام میگرفتند / حالا تبدیل به پلی برای ارضاء افکار ملکه شده بودند / احساسشون میکرد / لطافت از دست رفتشون رو / عشقهای ناب کشته شده در اونها رو/ رو به خودش جذب میکرد/ تا وقتی تو چند لحظه آینده از کالبد خارج میشند/ فقط به سمت وجود خودش بیان / ودیگه از این فلاکت بی پایان نجاتشون بده / همه به من نگاه میکردند / باز به چشمهای پر تمنای اونها برای کشته شدن وآزادی/ نگاه کرد / من /سیوانا/ کسی که در هزاران سال گذشته و آینده / خونهای یاغوتی رنگی رو بر صورتم /چون عرق سرد بیماران جزامی /تجربه کردم/ و خواهم کرد/ خونهایی که گاهی حتی از آب پاک دهانم بر روحم گوارار تر بودند / سرم رو به آرامی /طوری که حس خستگی در بالهام رو احساس نکنند/ بالا آوردم/ تامژه هام رو / در حال بسته شدن ببینن / همیشه این آخرین تصویر بود / هر بار/هربار/ هربار /انها جمله هایی بودند که بعد از گفته شدن شون / سیوانا قتل عام رو آغاز کردو /مثل طوفانی به سرعت.../ حالا اون باز از زمین فاصله میگرفت/خون/نبردگاه رولبریز کرده بود /به لشگر پرشا نگاه کرد / به چشمهای اون /که با تشکری بی پایان سیوانا رو بدرقه میکرد/ کار سیوانا/فرشته قدرتمند عذاب و نجات / باز /روی زمین/تمام شده بود /گویی بر سکویی ناپیدا ایستاده / با کوهی از اجساد در زیر پاهای قدرتمند و خسته ای/ که از این ماموریت برای نجات آدمیزاده تسخیر شده / خسته بود/... خسته ام از آدمیزاده هایی که هر بار خودشون رو به سرما و ملکش واگذار میکنه /ملکه سرد دره نای / گوش کن/ خسته ام /...آرام و با تمام وجود / دوباره / به سمت اوج آسمان حرکت کرد / چشمهاشون لبخندی میزنه/ وقتی که روح از کالبدشون خارج میشه / احساس شرم میکنم از وظیفه ای که دارم/ای فرمانروای من / ای نزدیکترینم /منو در آغوشت بگیر /تا خون رو تمام تنمم رو فراموش کنم /برای وظیفه ای که دادی /منو ببخش ای تمامم / ای پادشاه من /در آغوشم بگیر / آمین
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۱۵۱ در تاریخ يکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۳۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.