سلام بر اساتيد
يك مسئله اي گاه مطرح ميشود مثل همين نظر جناب استاد كه گفته ميشود وقتي اين قدر شعر زيبايي ميگويي چرا غم گين به نظر من اين حرف ناثوابترين حرفيست كه ميشود به يك شاعر گفت اولا اگر اين شعر زيباست پس لابد به خاطر حزنيست كه در شعر جاريست و بعد اينكه شاعر دستگاه شعر سازي نيست كه سفارشي عمل كند و بگويد حالا بذار يه شعر شاد بنويسم نه دوست من شعر اتفاقيست آني كه اگر از زبان دل بيان نشود به درد نميخورد .مسئله بعد اينكه بعضي مواقع شعر شاعر را يك جورايي درد دل شخصي يا بيان بيوگرافي زندگي او حساب ميكنند كه واي چرا چي شده اصلا اينطور نيست دوستان شاعر ايينه روزگار خويش است و ميتواند از خيلي اتفاقات اطرافش مثل مرگ و عشق الهام بگيرد و اين به معني تجربه مرگ خود شاعر و عاشق بودنش نيست كه ..
من به اندازه تمام خنده هاي جهان گريسته ام ...چارلي چاپلين
مسیحا
1-يك مسئله اي گاه مطرح ميشود مثل همين نظر جناب استاد كه گفته ميشود وقتي اين قدر شعر زيبايي ميگويي چرا غم گين به نظر من اين حرف ناثوابترين حرفيست كه ميشود به يك شاعر گفت اولا اگر اين شعر زيباست پس لابد به خاطر حزنيست كه در شعر جاريست
پاسخ نظری:استاد مسیحای عزیز اولا تشخیص زیبا بودن شعر فقط به جهت درون مایه نیست اتفاقا درون مایه این شعر به قلب جامعه شادوهرجامعه ای که میخواد زندگی کنه، آسیب میزنه تا چه حد ملتی میخواد درحزن واندوه بزید.
2- تشخیص یک شعر زیبا یا نا زیبا به جهت ساختار شعر ی آن است ،نه به سبب درون مایه .مخاطب شعرشناس ابتد با فرم مواجه است نه بامحتوا. شاملو شعرهای زیادی سروده وهمه شعرهاش ازساختار یک شعر زیبا بهره مند نیست به این شعر ساختارمند وکاملا استوار شاملو نگاه کنید که اگر یک کلمه را از آن بردارید به شعریت آن لطمه میزند :
طرح
شب باگلوی خونین/خواندست/دیرگاه/دریا/نشسته سرد/یک شاخه /درسیاهی جنگل/ به سوی نور/فریاد می کشد/
شاید ابتدامخاطب پیام شاعر رادرک نکند،ولی شعریت این کلام را به آسانی درک میکند
شب،دریا ،یک شاخه ،سیاهی جنگل ،نور/شاعر باقراردادن6کلمه وتعبیری به اندازه حجم دریا ازشعرش به جا گذاشته
شب نماد ظلم وستم ،سیاهی جنگل جامعه ظلم زده وخفقان آور/یک شاخه نماد فرد آزادی خواه /دریا جامعه /نشسته سرد ، مردم یک جامعه ساکن وبی هیچ اعتراضی/فریاد اعتراض خود را اعلام میکند /به سوی نور/همان رهایی وآزادی خواهی است
دیرگاه تعبیری است از ظلم وستم پایدار وبس درازمدت
حال شما ازاغلب شعرهای سهراب سپهری یک پاراگراف یا بیشتر ببریدوکم کنید میبینید باز هم شعر باقی است
چون سهراب به نقاشی شعرش بیشتر فکر میکند ویا اصولا اویک شاعرتوانا همچون شاملو یا شفیعی کدکنی واخوان و...
نیست وشعرش ساختارمند نیست .
مسیحا
3- و بعد اينكه شاعر دستگاه شعر سازي نيست كه سفارشي عمل كند و بگويد حالا بذار يه شعر شاد بنويسم نه دوست من شعر اتفاقيست آني كه اگر از زبان دل بيان نشود به درد نميخورد
3نطری چروده:-مسیحای عزیز اگر شاعر از زبان دل میگوید ،پس چه چیزی اورا برانگیخته تا شعر بگوید اونوقت شما شعر اجتماعی راچه معنی میکنید .میفرمایید شاعراصلا چشم ندارد،فقط بادل می سراید ، حالا این شاعر ازچه متا ثر شده وشعرگفته .وقتی کسی ازحزن واندوه می سراید یعنی عاملی بیرونی دروجودش ،دلش ،روحش تاثیر گذاشته واوکه شاعراست یکبار این احساس ها را آنی بروز میدهد .پس پیشینه این همه اسیب های اجتماعی که برای این ملت به وقوع پیوسته وآنها را وادار به واکنش نموده ، بریزید دور. پس چرا فردوسی شاهنامه راسروده نه اینکه به علت واکنش درمقابل اعراب بوده؟
ابوالعلامعری یک شاعر فیلسوف بوده درپنج سالگی به موجب بیماری آبله چشمانش کور میشود .همین یک عامل از شاعری کاملا بدبین به زندگی ساخته است .اوحتی پدرش راجنایتکار میشمارد.وسرانجام وصیت کرده برقبرش این شعر را بنویسند:این قبر کسی است که
پدرش براو جنایت کرد واو برکسی جنایت نکرد
ابوالعلا سوری بوده ازشهرمعره. واتفاقا ناصرخسرو درسفر هفت ساله اش وقتی که به مصرمی رفته به سوریه رفته وبا ابوالعلا ملاقات کرده .بعدها این تاثیر پذیری او ازابوالعلا درتمام شعرش سایه افکنده است
. غیر مجد فی ملتی واعتقادی/نوح باک ولاترنم شاد
وشبیه صوت النعی اذا قی/س بصوت البشیر فی کل ناد
ابکت تلکم الحمامه ام غنت/علی فرع غصنها المیاد
صاح هذی قبورنا تملا ال/رحب واین القبور من عهد عاد
خفف الوط ء ما اظن ادیم الارض/الا من هذه الاجساد....
به نظرمن وبه اعتقاد من گریه شخص گریه کننده وشادی شخص شادمان بی فایده است
صدای کسی که خبرمرگ کسی رامی آورد –اگرمقایسه شود -باصدای کسی که مژده میدهد درهمه جا یکسان است
آیا آن کبوترکه بر شاخه درخت نشسته به آوازخوانی مشغول است یانه گریه میکند
ای دوست من اینها قبرهای ماست که پرازفراخی نعمت است پس قبرهای مردمان روزگاران عاد کجاست
آهسته پابرزمین بگذار چون من روی زمین راچیزی غیر ازاین جسدها نمی دانم
دراین بیت اخیر معری یاد آور رباعی خیام است
هرسبزه که برکنارجویی رستست/گویی زلب فرشته خویی رستست
پابرسرسبزه تا به خواری ننهی//کاین سبزه زخاک لاله رویی رستست
حتی ترکیب ادیم الا رض را سعدی ازابوالعلا گرفته است
ادیم زمین سفره عام اوست /براین خوان یغما چه دشمن چه دوست
اما سخن بعدی
کدام شاعر ازشکم مادر شاعرزاییده است .میدانیم هر شاعرونویسنده ای برای خودش
واژه گان مخصوص دارد..مولانا تاچهل سالگی که فقیهی استاد بود حتی یک بیت شعر نسروده بود وازملاقات باشمس متاثر می شود وچون شمس اهل سماع است مولانا تمام غزلیات شمسش شاد وپرازموسیقی وبه اصطلاح ریتمیک است .
سعدی میفرماید
نه هاونم که نبالم به کوفتن ازیار/چودیگ برسرآتش نشان که بنشینم
مسیحا:
شاعر ايينه روزگار خويش است و ميتواند از خيلي اتفاقات اطرافش مثل مرگ و عشق الهام بگيرد و اين به معني تجربه مرگ خود شاعر و عاشق بودنش نيست كه
نظری چروده
دوست شاعرمن الهام با تاثیر یک دنیا تفاوت دارد .شاعرازدیدن یک صحنه اجتماعی الهام نمی گیرد،بلکه متاثر می شود واین تاثیر درروح وجان شاعررعشه می اندازد واگر شاعر متعهد به رستاخیز کلمات باشد،به کلمه ها جانی وحیاتی دوباره می بخشد مثل حافظ.گفته وسروده های حافظ را پیش از اونیز گفته بودندولی حافظ با همان کلمات سحر انگیزی میکند
نظامی : هرچه خلاف آمد عادت بود/ قافله سالار سعادت بود
حافظ: ازخلاف آمد عادت بطلب کام که من/کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
هنس لیک ادعا میکرد که زیباییموسیقایی راساختارآوایی آن تعیین می کند.یابه عبارتی خصیصه های فرمی موسیقی ازسوی ساختار آوایی آن شکل می گیرد.
وصورت گرایان معتقدند که هنراساسا مساله سبک وتکنیک است وچگونه گفتن را برچه گفتن ترجیح داده اند.این بحث ادامه دارد
. غم و شادی در پیشینه ایرانیان باستان
رنگ سیاه اهریمنی و غم و اندوه هرگز دز این سرزمین جایی نداشت ، ایرانی نژاد و باریشه همواره در پی شادی و شادکامی است. همانگونه که نیاکان نیک کردار ما هرگز تن به رنگ سوگواری و اندوه و غم ندادند و پیشینة هفت هزار ساله ی ما نشان می دهد که ایرانیان همواره شاد می زیستند و شادکام و کامروا بودند. نیاکان زرتشتی ما که بیش از 26 جشن بزرگ داشتند ، همیشه در پی بهانه ای بودند که در کنار هم باشند و بنوشند و بیارامند و پایکوبی و دست افشانی کنند.
که مردمانش شاد باشند همواره سرزنده و پویا خواهد بود. مردمانش پر انرژی و جویای نام و دانش خواهند بود.چرا در اوستا نسک پسند ایرانیان بارها و بارها از هازمان شاد و تندرست و پارسا و مردمان شاد نام برده شده است.
در نسک دینکردکه نسکی پهلوی با درون مایه های فلسفی است پی در پی گفته می شود که شادی وسر زندگی راز بالندگی و نیک بختی مردمان است.
داریوش بزرگ در سنگ نبشته ی نقش رستم می گوید : این در متن کتیبه آمده است:« خدای بزرگ است اهورا مزدا که سرزمین را آفریده که انسان را آفریده که شادی را برای انسان آفرید و داریوش را به شاهی برگزیده هم او که به داریوش پادشاهی بزرگ با مردان خوب و اسبان خوب عطا کرد.
منم داریوش ، شاه بزرگ ، شاه تمام مردم، شاه سرزمین پهناور، پسر ویشتاسپ هخامنش»(قانعی،146:1390).
در اوستا هات 43 ، بند 14 آمده است
ای اهورا مزدا آن سان که مرد دلیر و توانایی به دوست خود مهربانی کرده و او را آرامش می بخشد به پیروانم شادی بیش از اندازه بخش ، آن شادی و سروری که در پرتو اشا(اشا چم راستی) به دست آید و در توانایی و شهریاری توست.
ونیز در یسنه، هات 32 بند 1 می گوید:
ای مزدا اهوره:
خویشاوندان و همکاران و یاران {من} برای دست یابی به شادمانی و بهروزی ، از خواستاران تواند. ای دیوان: شما نیز با همان منش ، او را خواستار باشید(دولتخواه ،23:1389)
و نیز در هات 33 بند 12-13 آمده است:
ای اهوره{خود را} به من بنمای و {در پرتو} «آرمَیتی» توش و توانم ده . ای مزدا: به پاداش ستایشم، از «پسندترین مینو» نیکویی ، از«اشه» توانایی بسیار و از «منش نیک» سروری بخش ای اهوره ی تیز بین : به شادمانی و رامش من ، دهش بی مانند خویش را که ز «شهریاری مینوی» و از«منش نیک» است بر من آشکار کن(همان:31).
همچنین در این کهن ترین سرودهای ایرانیان ، اوستا، به وفور یافت می شود که کلام اهورا مزدا با شادی و خیر خواهی برای مردم گره خورده است از غم اثری نیست ، که همانا نیک منشی ، شادی و خوشحالی در پی دارد نه غم و اندوه»
ای مزدا اهوره:
آن راه«منش نیک» که به من نمودی ، همان راه آموزش رهانندگان است که {تنها} کردار نیک در پرتو «اشه» مایة شادمانی خواهد شد. راهی که نیک آگاهان را بر (همان :35)
- همچنین نک یسنه ، هات 43، بند 2 ، هات44، بند 8، و مترادفات شادی و شادمانی ، همان: هات 64 بند 16 ، هات49، بند1، و هات 51، بند5 و شواهد زیادی در اوستا مبتنی بر شادی و شادمانی و شاد خواری ایرانیان هست و پدیدة غم اساساً در زندگی ایرانیان کم رنگ است و به مناسبت همین پیشینة شاد زیستن، در دورة کیانیان ( دورة پهلوانی)در نزد ایرانیان جنگجو و دلیر شادخواری را به عنوان مسأله مقدس مشاهده می کنیم «هوم، در اوستا مرگ زدای وآرایندة بی مرگی است لذا هوم در اصل نام مرد پرهیزگاری بوده و در اوستا دوبار به اشاره یاد شده و آشامیدن افشرة آن مستی آور بوده است(دستخواه،1087:1389)
. غم و شادی در ادبیات و شعر کلاسیک فارسی
پبی تردید دو دورة سامانی و غزنوی را می توان از بهترین دوره های عرصة ادبی ایران محسوب کرد » سامانیان نخستین سلسلة ایرانی در دورة اسلامی هستند که به صورتی جّدی در پرورش شعر و ادبیات فارسی کوشیده اند شاید این امر بیشتر از آن که محصول تعصب سامانیان نسبت به زبان و فرهنگ ایرانی باشد ، مدیون شرایط اجتماعی و سیاسی خاصی است که از اوایل قرن سوم هجری پدید آمده بود. یکی از این شرایط ادامة قوّت شعوبیه در روزگار سامانیان و دیگری دور بودن آنان از مرکز خلافت عباسی بود که زمینه را برای نوعی استقلال فرهنگی و علمی فراهم می ساخت(امامی ،7:1373).
در دورة سامانی دو مرکز ادبی وجود داشت یکی بخارا و دیگری سمرقند . بخارا پایتخت سامانیان بود و بیشترین شاعران و دانشمندان را درخود جمع کرده بود
«در آن روزگاران – و حتی قرنها بعد نیز- دربار پادشاهان یگانه مرکز پرورش دانش و هنر به شمار می آمد جویندگان شعر ، کتاب دوستان ، نویسندگان و دبیران ، دوستداران موسیقی و کسانی که به فرهنگ و هنر عشق می ورزیدند و می توانستند از صاحبان ذوق و استعداد حمایت کنند به دربار پادشاهان وابسته بودند . هرجا ادیبی ، حکیمی و یا فقیهی بود به دربار امیر می آمد و هر کس هنری داشت که می خواست آن را به دوستداران عرضه کند راه این درگاه را پیش می گرفت در این روزگار دربار نصربن احمد امیر سامانی روز بازار شعر و ادب بود(زرین کوب،12:1370)