كشش در دستگاه مصوتي زبان فارسي
اميد طبيبزاده
استاديار گروه زبانشناسي دانشگاه بوعليسينا، همدان
چكيده
در اين مقاله با ارائه هشت استدلال واجي و آوايي نشان دادهايم كه كشش در دستگاه مصوتي زبانِ فارسي فصيح، مشخصهاي تمايزدهنده است، و ازاينرو در تحليلهاي مميزهاي مربوط به دستگاه مصوتي اين زبان، بايد علاوهبر مشخصههاي [افراشته]، [افتاده] و [پسين]، از مشخصة [بلند] (=[long]) نيز بهعنوان مشخصهاي تمايزدهنده استفاده كرد. استدلالهايي كه در اين مقاله عرضه كردهايم عبارتاند از: 1. جفتهاي كمينه، 2. طبقات طبيعي مصوتها، 3. كشش آوايي مصوتها، 4. تكيه واژگاني اصلي، 5. وزن هجا، 6. كشش جبراني، 7. وزن شعر، 8. نوع پايه.
كليد واژهها:دستگاه مصوتي فارسي، كشش تمايزدهنده، تحليل مميزهاي مصوتها
1. مقدمه
سؤال اين است كه آيا كشش (duration)در دستگاه مصوتي زبان فارسي، مشخصهاي تمايزدهنده است يا خير؟ ويندفور نشان داده است كه هر پاسخي به اين سؤال بدهيم، با تناقضي در كار توصيفمان روبهرو خواهيم بود (Windfuhr, 1979, 136): اگر پاسخ ما به سؤال فوق مثبت باشد، هيچ جفت كمينهاي را در اين زبان نمييابيم كه تنها تفاوتشان به مميزة [بلند] ([long])مربوط باشد[1]؛ و اگر پاسخ ما منفي باشد، دراينصورت وجود دو طبقة طبيعي /e, æ, o/و /i, a, u/را در فارسي در چارچوب تحليل مميزهاي نميتوانيم توجيه كنيم. چنانكه خواهيم ديد استفاده از مشخصة [پايا] ([stable])براي توجيه اين دو طبقه مطلقاً صحيح نيست، زيرا پايایي و ناپايایي اصولاً مشخصههاي صدايي (segmental featusre)نيستند و بيش از آنكه به كشش ذاتي (intrinsic)مصوتها مربوط باشند، به كميت هجايي و تأثير بافت هجايي بر كشش مصوتها مربوط ميشوند. در اين مقاله ابتدا دو ديدگاه همنشيني و جانشيني را در زمينة تحليل كشش در دستگاه مصوتي زبانهاي گوناگون مطرح كردهايم و سپس با انتخاب ديدگاه جانشيني، به ارائه هشت استدلال واجي و آوايي مربوط به مقولة كشش پرداختهايم و بحث كردهايم كه مشخصة [بلند] هيچ جفت كمينهاي را در زبان فارسي فصيح و شمرده پديد نميآورد، اما در عوض قادر به ايجاد تقابلهاي واجي (phonological contrasts)ديگري، مثلاً در حوزة وزن هجا و ساخت پايه ميباشد. همچنين نشان دادهايم كه موضوعاتي چون كشش آوايي و کشش جبراني نيز دلايل انكارناپذيري دال بر وجود كشش تمايزدهنده در فارسي در اختيار ميگذارند. ازاينرو در پايان نتيجه گرفتهايم كه مشخصه [بلند] مشخصهاي تمايزدهنده در دستگاه واكهاي زبان فارسي است. تذكر اين نكته ضروري است كه ما در اين مقاله فارسي فصيح و شمردة تهراني را در نظر داشتهايم و نه فارسي محاورهاي و گفتاري. به اعتقاد نگارنده هنوز هم مشخصة كشش در فارسي فصيح ـ مثلاً در زباني كه در اخبارهاي راديو و تلوزيون بهكار ميرود ـ مشخصهاي تمايزدهنده است، اما اين مشخصه در فارسي گفتاري و محاورهاي ديگر كاربرد واجي و تمايزدهنده ندارد. استدلالهايي كه در اين مقاله عرضه كردهايم به ترتيب عبارتاند از: جفتهاي كمينه، طبقات طبيعي مصوتها، كشش آوايي مصوتها، تكيه واژگاني اصلي، وزن هجا، كشش جبراني، وزن شعر، و نوع پايه.
2. مباحث نظري
بحث دربارة مقولة امتداد (length)در دستگاه مصوتيِ هر زباني لزوماً با طرح دو ديدگاه نظري در اين زمينه، و انتخاب يكي از آنها آغاز ميشود: ديدگاه جانشيني (paradigmatic)و ديدگاه همنشيني (syntagmatic). طبق ديدگاه جانشيني هر مصوت كوتاه و مصوت بلند قرينة آن يك واج يا صداي (segment)مستقلي محسوب ميشود كه ميتوان آنها را روي محور عمودي يا جانشيني زبان، جانشين يكديگر كرد. چامسكي و هله (Chomsky and Halle, 1968)و لس (Lass, 1998)از جمله زبانشناساني هستند كه چنين ديدگاهي دارند. اما براساس ديدگاه همنشيني چيزي به نام مصوتهاي بلند و كوتاه وجود ندارد، بلكه آنچه مصوت بلند ناميده ميشود در واقع عبارت است از تكرار يا تشديد (gemination)يك مصوت به اصطلاح كوتاه روي زنجيرة همنشيني. هرمانز (Hermans, 2005)و كنستوويچ (Kenstowics)از جمله زبانشناساني هستند كه طرفدار ديدگاه همنشيني هستند يا دستِكم بدان گرايش دارند. بهعنوان مثال، مصوتهاي دو كلمة انگليسي ship/ʃip/و sheep/ʃi:p/را، بسته به اينكه به كدام يك از اين دو ديدگاه گرايش داشته باشيم، به دو صورت گوناگون میتوانیم توصيف كنيم. براساس ديدگاه جانشيني مصوت /i/در /ʃip/مصوتي كوتاه و مصوت /i:/در /ʃi:p/مصوتي بلند است، چون اين دو مصوت قادر به ايجاد جفت كمينه هستند، هركدام از آنها واجي مستقل محسوب ميشوند؛ اما براساس ديدگاه همنشيني مصوت /i/در /ʃip/يك واج مستقل است كه در كلمة /ʃi:p/دو بار تكرار شده است. بنابراين هركدام از اين دو ديدگاه، ساخت هجايي كلمات فوق را نيز مطابق موازين نظري خود به شيوة خاصي نمايش ميدهد. در ديدگاه جانشيني، ساخت هجايي دو كلمه /ʃip/و /ʃi:p/را به ترتيب به دو صورت cvcو cVcنمايش ميدهند (vيعني مصوت كوتاه، و Vيعني مصوت بلند)، و در ديدگاه همنشيني ساخت هجايي /ʃip/را بهصورت cVc، و ساخت هجايي /ʃi:p/را بهصورت cVVcنمايش ميدهند.
هريك از اين دو ديدگاه براي توجيه مباني نظري خود استدلالهايي را مطرح ميكنند كه در اين مختصر مجال پرداختن به آنها نيست. ما در اين مقاله از ديدگاه جانشيني پيروي كردهايم، يعني هر مصوت كوتاه و مصوت بلند قرينة آن را يك واج مستقل در نظر گرفتهايم و براي توصيف اين ويژگي در چارچوب تحليل مميزهاي (feature analysis)، به پيروي از راجر لس از مميزة دو ارزشي [بلند] ([long])استفاده كردهايم (رك. Lass, 1998؛ براي تفصيل بحث دربارة ديدگاههاي همنشيني و جانشيني رك. Fox, 2002).
اما با گزينش ديدگاه جانشيني، خودبهخود ضرورت تمايز نهادن ميان دو نوع امتداد نيز مطرح ميشود: يكي امتداد ذاتي (intrinsic)مصوت، و ديگري امتداد ناشي از تأثير بافت هجايي (syllabic context)بر مصوت. امتداد ذاتي مصوت را كشش صدايي (segmental duration)ناميدهاند، و امتداد حاصل از تأثير بافت هجا بر مصوت را ذيل مبحث كلي كميت هجايي (syllabic quantity)بررسي كردهاند (براي تفصيل اين بحث رك. Fox, 2002, 22; Lass, 1998, 254). در اين مقاله توجه ما عمدتاً معطوف به كشش صدايي و مصوتهاي بلند و كوتاه بوده است، اما گاه به مقولة كميت هجايي و به دنبال آن وزن هجا (syllable weight)و هجاهاي سبك (light)و سنگين (havy)و فوق سنگين (super heavy)نيز پرداختهايم.
حال سؤال اين است كه آيا در دستگاه مصوتي زبان فارسي، كشش از حيث واجي تقابلدهنده (contrastive)هست يا خير؟ بهعبارتديگر آيا براي توصيف مصوتهاي فارسي در چارچوب تحليل مميزهاي، به مميزهاي چون [±بلند] (يا [±سخت]) نياز داريم يا خير؟ پيش از پرداختن به اين بحث لازم است به اختصار نگاهي به تحقيقات پيشين در اين زمينه بيندازيم.
3. تحقيقات پيشين
در مورد كشش در دستگاه مصوتي فارسي نظرات بسياري عرضه شده است كه كل آنها را ميتوان به دو بخش عمده تقسيم كرد: يك دسته از زبانشناسان كشش مصوتهاي فارسي را از حيث واجي نقشمند ميدانند (مث. Kramsk, 1939؛ Hinz, 1937؛ Rastorgueva, 1953؛ Shaki, 1957؛ Windfuhr, 1979). و دستهاي ديگر معتقدند كه تقابل كشش در دستگاه مصوتي فارسي امروز خنثي شده است و در نتيجه اين مميزه ديگر تقابلدهنده نيست (مث. لازار 1384؛ Sokolova et al, 1952؛ Samare, 1977).
ديدگاه اخير خاصه پس از تحقيقات آواشناختي سوكولووا و ديگران (Sokolova et al, 1952)در ميان زبانشناسان قوت گرفت. سوكولووا و دستيارانش با تحقيقات آزمايشگاهي خود نشان دادند كه تمايز كشش مصوتها جز در هجاهاي غيرپاياني (بيتكيه) و باز، در بقية بافتهاي هجايي در كلمات فارسي نابوده شده است. آنها از تحقيقات خود نتيجه گرفتند كه هيچ تمايز واجي از حيث كشش بين مصوتهاي فارسي وجود ندارد، بلكه فقط مصوتها براساس بافت هجاييشان به دو گروه پايا (stable)و ناپايا (unstable)تقسيم ميشوند. مصوتهاي پايا (/i, a, u/)مصوتهايي هستند كه كشش خود را در تمام مواضع هجايي حفظ ميكنند، اما مصوتهاي ناپايا (/e, æ, o/)مصوتهايي هستند كه در هجاهاي باز غيرپاياني كشش خود را از دست ميدهند (براي تفصيل اين بحث رك. Windfuhr, 1979, 136). جالب است كه علماي عروض نيز پيش از اين به تمايز ميان دو گروه مصوتهاي /i, a, u/و /e, æ, o/پي برده بودند و آنها را به ترتيب مصوتهاي بلند و كوتاه ناميده بودند (خانلري، 1377). ثمره نيز به هنگام بحث دربارة رفتار توزيعي مصوتهاي فارسي به رفتار متفاوت اين دو گروه پي برده بود، و ضمن تصرع اين نكته كه كشش ديگر در دستگاه مصوتي امروز نقشمند نيست، اين دو گروه را مصوتهاي بلند و كوتاه ناميده بود و تلويحاً از آنها بهعنوان دو طبقه طبيعي ياد كرده بود (Samare, 1977). بعدها طبيبزاده با شش استدلال گوناگون، كه دوتاي آنها متعلق به سوكولووا و ثمره بود كه در بالا ذكر شد، نشان داد كه گروههاي /i, a, u/و /e, æ, o/دو طبقة طبيعي در زبان فارسي هستند (طبيبزاده، 1377)؛ وي نيز به پيروي از سوكولووا اين دو گروه را مصوتهاي پايا و ناپايا ناميده بود. وجود طبقات طبيعي مصوتها باعث پديد آمدن تناقضهایي در توصيفهاي واجشناسيِ مصوتهاي فارسي شده است. گروهي كه كشش را در فارسي نقشمند نميدانند، دستگاه مصوتي اين زبان را در چارچوب تحليل مميزهاي با سه مميزة [±افراشته] ([±high])، [±افتاده] ([±low])و [±پسين] ([±back])بهصورت زير توصيف ميكنند:
i
e
æ
a
o
u
high
+
-
-
-
-
+
low
-
-
+
+
-
-
back
-
-
-
+
+
+
جدول 1: تحليل مميزهاي مصوتهاي فارسي
چنانكه ميدانيم، مهمترين شرط در مورد طبقات طبيعي اين است كه تعداد مميزههايي كه براي توصيف كل اعضاي يك طبقة طبيعي لازم است، بايد كمتر از تعداد مميزههايي باشد كه براي توصيف تكتك اعضاي آن طبقه لازم است (Lass, 1976, 168-170). طبق جدول (1) هريك از اعضاي طبقة طبيعي /e, æ, o/با سه مميزه توصيف ميشود، بنابراين كل اين طبقه بايد با يك يا دو مميزه قابل توصيف باشد. چنانكه در جدول (1) ميبينيم هيچ تكـ يا دو مميزهاي وجود ندارد كه فقط بين سه مصوت فوق مشترك باشد. مثلاً هر سة اين مصوتها [ـ پسين] هستند، اما اين مميزه نميتواند طبقة طبيعي /e, æ, o/را از بقية مصوتها متمايز سازد، زيرا /a/هم كه در اين طبقه وجود ندارد [ـ پسين] است. عدهاي از زبانشناسان طبقة طبيعي فوق را با مميزة [ـ پايا] توصيف كردهاند (طبيبزاده، 1377)، اما بايد دانست كه پايایي و ناپايایي از جمله ويژگيهاي مربوط به كميت هجايي هستند و نه كشش صدايي، و استفاده از ويژگيهاي مربوط به كميت هجا بهعنوان ويژگيهاي صدايي در تحليل مميزهاي كاملاً اشتباه است. گروهي كه كشش مصوت را در فارسي نقشمند ميدانند، مشكل فوق را بهراحتي و با افزودن مميزة [±بلند] (يا[±سخت]) به جدول (1) حل ميكنند و طبقة /e, æ, o/را [ـ بلند]، و طبقة /i, a, u/را [+بلند] مينامند. اما آنها با مشكل ديگري مواجه هستند و آن اينكه هر مشخصة تمايز دهند، طبق تعريف، بايد قادر باشد جفت كمينهاي در زبان بهوجود آورد (Mielke and Hume, 2005)، حال اينكه هيچ جفت كمينهاي در فارسي وجود ندارد كه صرفاً براساس مميزة [±بلند] پدید آمده باشد. نقش مشخصههاي كيفي [±افراشته]، [±افتاده] و [±پسين] چنان در دستگاه مصوتي فارسي برجسته است كه هيچجايي از اين حيث براي مشخصه كمي [±بلند] باقي نميگذارد.
به اعتقاد نگارنده، توصيف دو طبقة طبيعي /e, æ, o/و /i, a, u/جز با مميزة [±بلند] امكانپذير نيست، و در اين مورد كه اين مميزه هيچ جفت كمينهاي در زبان فارسي پديد نميآورد، ميتوان چنين استدلال كرد كه مميزههاي تمايزدهنده بايد قادر به ايجاد تمايزهاي واجي (phonological contrasts)در زبان باشند، حال اينكه جفتهاي كمينه تنها يكي از انواع تمايزهاي واجي محسوب ميشوند. بهعبارتديگر شايد با تمايزات و استدلالهاي واجي ديگري بهغير از جفتهاي كمينه نيز بتوان تمايزدهنده بودن مميزة [±بلند] را دستگاه مصوتي زبان فارسي نشان داد، و اين موضوع فصل بعدي مقاله است.
4. استدلالهاي واجي
چنانكه در فصل پيش گفتيم، تمايزدهندگي مميزه [±بلند] را در فارسي نميتوان با جفتهاي كمينه نشان داد، اما معيارهاي واجي ديگري نيز وجود دارد كه با كمك آنها ميتوان دربارة چگونگي نقش اين مميزه در زبان بحث كرد. در اين فصل مشخصة [±بلند] را برحسب استدلالهاي واجي گوناگوني بررسي ميكنيم تا ببينيم آيا اين مشخصه در دستگاه مصوتي فارسي واقعاً تمايزدهند هست يا خير. استدلالهايي كه در اين بخش مورد بررسي قرار ميگيرند به ترتيب عبارتاند از: جفتهاي كمينه، طبقات طبيعي مصوتها، كشش آوايي مصوتها، تكيه واژگاني اصلي، وزن هجا، كشش جبراني، وزن شعر و نوع پايه.
4. 1. جفتهاي كمينه
غالباً معتقدند كه اولين و مهمترين ويژگي هر مشخصة تمايزدهنده اين است كه بتوان با آن جفتهاي كمينهاي در زبان بهوجود آورد (Mielke and Hume 2005). با سه مشخصة [افراشته]، [افتاده] و [پسين] ميتوان تمام 6 مصوت سادة فارسي را از روي جفتهاي كمينه استخراج كرد. بهعبارتديگر جفتهاي كمينهاي در زبان فارسي وجود دارد كه تنها تفاوت اعضاي آنها با هم به ارزش فقط و فقط يكي از مشخصههاي فوق در مصوتشان مربوط ميشود. مثلاً تفاوت اعضاي جفت كمينة پور /pur/و پر /por/تنها به مشخصة [افراشته] در مصوتهاشان مربوط ميشود؛ به اين معنا كه /u/در پور و /o/در پر از هر حيث مانند هم هستند، جز اينكه /u/[+افراشته] و /o/[ـ افراشته] است؛ همين نكته در مورد جفت كمينة سير /sir/و سِر /ser/نيز صدق ميكند. بنابراين مشخصة [افراشته] يك مشخصة تمايزدهنده در زبان فارسي محسوب ميشود كه با آن ميتوان واجهاي /u/، /o/، /i/و /e/را استخراج كرد. ازطرفدیگر تفاوت اعضاي دو جفت پر /por/و پار /par/تنها در اين است كه /o/[ـ افتاده] و /a/[+افتاده] است، پس [افتاده] نيز مشخصهاي تمايزدهند است كه با آن مصوت /a/را ميتوان استخراج كرد. تفاوت دير /dir/و دور /dur/نيز تنها در اين است كه /i/[ـ پسين] و /u/[+پسين] است؛ همين نكته عيناً در مورد سر /sær/و سار /sar/نيز صدق ميكند. پس [پسين] نيز مشخصهاي تمايزدهنده است كه واج /æ/را با آن ميتوان استخراج كرد. اما هيچ جفت كمينهاي در زبان فارسي وجود ندارد كه تنها تفاوت مصوتهاي اعضاشان به مشخصة [بلند] مربوط باشد. اين استدلال قويترين استدلالي است كه وجود مشخصة [بلند] را بهعنوان مشخصهاي تمايزدهنده در زبان فارسي رد ميكند.
4. 2. طبقات طبيعي
دومين ويژگي مهمي كه براي مشخصههاي تمايزدهند برشمردهاند اين است كه بتوان با آنها طبقات طبيعي صداها را توصيف كرد (Mielke and Hume 2005). بهعبارتديگر هر طبقة طبيعي در زبان را بايد بتوان با يك يا مجموعهاي از چند مشخصه تمايزدهنده توصيف كرد. چنانكه ديديم در فارسي دو طبقة /e, æ, o/و /i, a, u/وجود دارد كه با هيچ تركيبي از مشخصههاي [افراشته]، [افتاده] و [پسين] قابل توصيف نيستند. كنستوويچ (Kenstowicz, 1994, 18)به هنگام بحث دربارة طبقههاي طبيعي از زبان چامورو (Chamoro)كه زباني استرونزيائي (Austronesian)در گوام (Guam)است سخن بهميان ميآورد و دستگاه مصوتي آن را بهصورت زير ترسيم ميكند:
front
back
high
i
u
mid
e
o
low
æ
a
جدول 2: دستگاه مصوتي زبان چامورو
چنانكه ميبينيم دستگاه مصوتي چامورو از حيث درجات ارتفاع و موقعيتهاي پيشين و پسين زبان عيناً مانند فارسي است. كنستوويچ تصريح ميكند كه در چنين زباني ميتوان انتظار وجود طبقاتي چون /i, e, æ/يا/u, o, a/را داشت، اما بسيار بعيد است كه در اين زبان با طبقاتي چون /e, æ, o/يا /i, a, u/روبهرو شويم. اما در فارسي دو طبقة طبيعي اخير، چنانكه ديديم، وجود دارند، و همين امر نشان ميدهد كه دستگاه مصوتي زبان فارسي تفاوت عظيمي با دستگاه مصوتي چامورو دارد. به اعتقاد نگارنده آنچه فارسي را از زبان چامورو متمايز ميسازد به اين نكته مربوط ميشود كه مشخصه [بلند] در فارسي تمايزدهنده است، اما اين مشخصه در چامارو تمايزدهنده نيست. البته اين استدلال بهخوديخود و تا بدينجاي كار، مبين وجود كشش تمايزدهنده در دستگاه مصوتي فارسي نيست، زيرا تا وجود كشش ميان مصوتهاي بلند و كوتاه را از حيث آوايي ثابت نكنيم، نميتوانيم از كشش واجي و تمايزدهنده سخن بهميان آوريم.
4. 3. كشش آوایي مصوتها
در زبانهاي كه داراي كشش مصوتي تمايزدهنده هستند، كشش مصوتهاي بلند بايد بهطور معنيداري بلندتر از كشش مصوتهاي كوتاه باشد. لَوِر تصريح كرده است كه كشش واجي بايد با كشش آوایي نشان داده شود (Laver, 1995, 436). مارتينه ارتباط ميان واجشناسي و آواشناسي را اينگونه توضيح داده است كه هر تمايز نقشمندي در زبان، بايد در صورت زبان ظاهر شود (مارتينه، 1380، ص 80 ـ139). امروزه در واجشناسي زايشي از اين نوع نگاه به واجشناسي تحت عنوان ”واجشناسيِ آواشناسي بنياد“(phonetically based phonology)ياد ميشود (Hayes 2006). خلاصه اينكه اگر در زبان فارسي از كشش مصوت بهصورت تقابلدهنده استفاده ميشود، بايد بتوان از طريق مطالعات آزمايشگاهي نيز ثابت كرد كه مصوتهاي /i, a, u/بهطور معناداري بلندتر از مصوتهاي /e, æ, o/هستند. تاكنون در مورد كشش فيزيكي مصوتها و هجاهاي فارسي تحقيقات آزمايشگاهي بسياري صورت گرفته است كه از جملة آنها ميتوان به كارهاي خانلري (1337)؛ سوكولوا و ديگران (Sokolova et al, 1952)؛ الول ساتن (Elvel-Sutton, 1976)؛ استرين(Strain, 1968)؛ محمدوا (1974/1354) و طبيبزاده (1382 الف) اشاره كرد (براي شرح مختصري از تمام اين تحقيقات رك. طبيبزاده 1382 الف). در تمام اين مطالعات كموبيش به اين نتيجه رسيدهاند كه تفاوت معنيداري ميان كشش مصوتهاي كوتاه /e, æ, o/و مصوتهاي بلند /i, a, u/وجود ندارد.
هرمانز (Hermans, 2005)ضمن تأكيد بر اين نكته كه مطالعات و نظريههاي واجشناسي بايد با دستاوردهاي آواشناسي تأييد شود، تذكر ميدهد كه اگر به هنگام محاسبة كشش مصوتها، وجود عوامل يا متغييرهايي را كه بر كشش آنها تأثير ميگذارند نديده بگيريم، ممكن است به نتايج كاملاً اشتباهي برسيم؛ مثلاً حتي به اين نتيجه كه كشش مصوتهاي بلند كمتر از كشش مصوتهاي كوتاه است! وي عواملي را كه بر كشش آوایي مصوتها تأثير ميگذارند، به شرح زير خلاصه كرده است:
1. كشش مصوتهاي افتاد (low)بيشتر از كشش مصوتهاي افراشته است (نيز رك.Lehiste, I., 1970 )، 2. كشش مصوتها در هجاهاي باز بيشتر از كشش مصوتها در هجاهاي بسته است (نيز رك.Maddieson, I., 1985)، 3. كشش مصوتهاي پيش از صامتهاي باواك بيشتر از كشش مصوتهاي پيش از صامتهاي بيواك است (نيز رك. Chen, M., 1970)، 4. كشش مصوتهاي پيش از صداهاي سايشي، بيشتر از كشش مصوتهاي پيش از صداهاي انسدادی است (House, A., 1961)، 5. کشش مصوتهای تکیهبر بیشتر از کشش مصوتهای بیتکیه است (نيز رك. Beckman and Fletcher, 1992).
پس، بهعنوانمثال، مقايسه كشش دو مصوت /i/و /e/در كلمات به /be/و بيد /bid/جايز نيست، زيرا اولي درون يك هجاي باز، و دومي درون يك هجاي بسته قرار داد (رك. متغير 2)؛ يا مقايسة دو مصوت /o/و /u/در كلمات كمك /komæk/و جارو /dʒaru/جايز نيست، زيرا /o/در كمك درون هجاي بيتكيه، و /u/در جارو درون هجاي تكيه برقرار دارد (رك. متغير 5)؛ يا مقايسة دو مصوت /æ/و /a/در كلمات دف /dæf/و داو /dav/صحيح نيست، زيرا /æ/در كف قبل از يك صامت بيواك، و /a/در داو قبل از يك صامت باواك قرار دارد (رك. متغير 3) و غيره.
هرمانز تصريح ميكند كه براي از بين بردن تأثير متغيرهاي فوق بر كشش مصوتها، بايد كشش آنها را در بافتهاي هجايي و واژگاني كاملاً يكسان بررسي كنيم. يعني مثلاً كشش مصوتهاي /e/و /i/را نه در كلمات به و بيد، بلكه در كلمات به و بي /bi/، يا در کلمات لبه /læbe/و لبي /læbi/مقايسه كنيم و غيره. تقريباً تمام افرادي كه به محاسبة كشش مصوتهاي فارسي پرداخته بودند، از احتمال تأثير متغيرهاي فوق بر نتيجة آزمايشات خود غفلت كرده بودند، و ازاينرو نتايج حاصل از تحقيقات آنان چندان كه بايد قابل اعتماد و صحيح نيست.
براي از بين بردن تأثير متغيرهاي فوق بر كشش مصوت ها، ما يك بار ديگر به محاسبة كشش مصوتها پرداختيم، اما اينبار كشش هريك از جفتهاي æ~a، e~iو o~uرا در 5 جفت كمينه محاسبه كرديم. از گويشور خود كه مرد ، 35 ساله و با لهجة فارسي تهراني بود، خواستيم تا 30 كلمة مورد بحث را با سرعت معمولي بخواند. سپس گفتار او را با نرمافزارPRAAT(Boersma and Weenink, 2005)مورد بررسي قرار داديم[2]. جدول زير نتايج اين محاسبات را نشان ميدهد:
جفت/æ~a/ كشش مصوت(mls.)
جفت/e~i/ كشش مصوت
جفت/o~u/ كشش مصوت
1. بر 28
بار 31
1. كش 19
كيش 27
1. كر 26
كور 27
2. در 31
دار 34
2. مش 19
ميش 25
2. سر 22
سور 35
3. دد 24
داد 26
3. سِر 29
سير 32
3. در 28
دور 31
4. بد 26
باد 27
4. گل 20
گيل 26
4. گر 29
گور 26
5. تب 17
تاب 18
5. زِر 30
زير 28
5. شر 22
شور 35
ميانگين مصوتهاي هر جفت
2/25=æ
2/27= a
4/23=e
6/27= i
4/25=o
8/30= u
ميانگين كل مصوتهاي كوتاه و بلند
مصوتهاي كوتاه /e, æ, o/= 6/24
مصوتهاي بلند /i, a, u/= 53/28
جدول 3: مقايسة كشش مصوتهاي بلند و كوتاه
چنانكه ميبينيم در هر سه جفت æ~a، e~iو o~u، كشش مصوت بلند بهطور معناداري بيش از كشش مصوت كوتاه است. ميانگين كل مصوتهاي بلند (53/28) نيز بهطور معناداري بيش از ميانگين كل مصوتهاي كوتاه (6/24) است. اين همه نشان ميدهد كه تمايز آوايي بين مصوتهاي كوتاه و بلند ميتواند مؤيد تمايز واجي ميان اين مصوتها باشد. بنابراين با اطمينان ميتوان گفت كه تنها مشخصهاي كه طبقات طبيعي /e, æ,o/را از /i, a, u/متمايز ميسازد، مشخصة [بلند] است. به اعتقاد نگارنده استفاده از پيكرة مفصلتر و انتخاب اقلام دقيقتر در اينگونه محاسبات، ما را به نتايج مشخصتري ميسازند.
4. 4. تكية اصلي واژگاني
بسياري از زبانهايي كه در دستگاه مصوتي خود از كشش تمايزدهنده استفاده ميكنند، داراي نظام تكيهايِ حساس به كميت (quantity sensetive stress)نيز هستند. يعني در اين زبانها وزن هجا نقش بسيار مهمي در تعيين هجاي تكيه بر اصلي در واژگان دارد. بنابراين يكي از استدلالهايي كه در زمينة كشش مصوتها طرح ميشود، اين خواهد بود كه آيا كشش مصوتها، بهعنوان يكي از عوامل اصلي در تعيين وزن هجا، بر تعيين محل تكیة اصلي واژگاني (primary word stress)نيز تأثيري دارد يا خير. در فارسي تكية اصلي و وزن هجا جدا و مستقل از هم هستند، به اين معنا كه تمام كلمات فارسي در هجاهاي پاياني خود تكيهبر هستند، و اين هجاي پاياني ميتواند هجاي سبك، سنگين يا فوق سنگين باشد. بهعبارتديگر كشش مصوت و وزن هجا هيچ تأثيري در تعيين تكيه اصلي در واژگان زبان فارسي ندارند. ما نوع و ميزان و وقوع مصوتها را در هجاهاي پايانيِ 270 لغت فارسيِ دو هجايي در 9 تركيب هجايي محتمل (تركيبهاي cv.cv، cv.cvc، cv.cvcc، cvc.cv، cvc.cvc، cvc.cvcc، cvcc.cv، cvcc.cvc، و cvcc.cvcc) بررسي كرديم، يعني از هر تركيب 30 لغت. جدول زير درصد وقوع هر مصوت را در هجاهاي تكيهبر اين 270 كلمه نشان ميدهد:
درصد وقوع در هجاي تكيهبر
نوع مصوت
98/26
/æ/
35/21
/e/
97/17
/a/
45/13
/i/
23/11
/u/
98/8
/o/
جدول 4: درصد وقوع مصوتها در 270 كلمة دو
هجايي فارسي
اگر مصوتها را براساس ميزان وقوعشان از زياد به كم مرتب كنيم، بهترتيب زير ميرسيم[3]:
æ> e> a> i> u> o
چنانكه ملاحظه ميشود، زبان فارسي هيچ گرايشي به انتخاب مصوتهاي بلند بهعنوان هستة هجايي تكيهبر ندارد، اما ترتيب فوق مبين نظم آشكار ديگري است، و آن اينكه هرچه مصوت رساتر (sonorous)باشد، احتمال وقوع آن بهعنوان هستة هجاي تكيهبر بيشتر است. درهرحال كشش مصوت، تأثيري در تعيين هستة هجاي تكيهبر كلمات فارسي ندارد، و اين امر را ميتوان از جمله استدلالهايي دانست كه امكان وجود كشش تمايزدهنده را در دستگاه مصوتي فارسي رد ميكند، اما درعينحال بايد دانست كه اولاً تمام زبانهايي كه كشش تمايزدهنده دارند لزوماً داراي نظام تكيهاي حساس به كميت نيستند (Fox, 2002, 25-61)، و ثانياً هنوز استدلالهاي ديگري هم هست كه بايد در نظر گرفته شوند.
4. 5. وزن هجا
مورن (Moren, 2003)زبانها را از حيث ويژگيهاي مربوط به وزن هجا به دو دستة كلي تقسيم كرده است: يكي زبانهايي كه وزن هجا در آنها مرتبط با ميزان رسايي صامتها و مصوتهاست، و ديگر زبانهايي كه وزن هجا در آنها به محتواي مورايي صداها و هجاها مربوط ميشود. زبان فارسي از جمله زبانهاي دستة دوم است. طبق نظرية مورايي صداها يا هجاهاي سنگينتر داراي موراي بيشتري نسبت به هجاها يا صداهاي سبكتر هستند (Hayes, 1989). در فارسي مصوتهاي كوتاه و بلند را به ترتيب تك و دومورايي، و صامتهاي پاياني در هجاهاي cvcو cvccو cVcرا تكمورايي دانستهاند (Hayes, 1979؛ درزي 1372؛ زعفرانلو، 1385، ص 138). بنابراين هجاي تكمورايي cvرا هجاي سبك، هجاهاي دومورايي cVو cvcرا هجاهاي سنگين، و هجاهاي سهمورايي cVc، cvccو cVccرا هجاهاي فوق سنگين ميناميم. برخي زبانشناسان هجاي cVccرا هجاي ماوراء سنگين (ultra heavy)ناميدهاند (Hayes, 1989)، اما درعينحال تصريح كردهاند كه اين هجا نيز همانند هجاهاي فوق سنگين cVcو cvccسهمورايي هستند. به اعتقاد نگارنده صامت پاياني در هجاي cVcc، اگر اصلاً تلفظ شود، فاقد محتواي مورايي است. در واقع اين صامت با موراي صامت پيش از خود شريك ميشود. براي اثبات اين نكته ميتوان از محاسبات صوتشناختي و آزمايشگاهي بهره جست. برزلو معتقد است تمايزات مورايي از جمله تمايزات واجي هستندكه بهصورت تمايزات آوایي نيز در صورت زبان متجلي ميشوند (Broselow et al., 1997). يعني مثلاً كشش آوايي يك هجاي تكمورايي عملاً كمتر از كشش آوایي يك هجاي دومورايي است و غيره. ما 180 لغت دوهجايي را كه دستِكم يك هجاي آنها cvccيا cVccبوده، بهطور تصادفي از يك فرهنگ لغت استخراج كرديم. از اين تعداد فقط 9 لغت داراي هجاي cVccبودند، و بقيه داراي هجاي cvccبودند. همين امر بهخوبي نشان ميدهد كه زبان فارسي گرايش چنداني به استفاده از هجاي cVccندارد، خاصه اينكه هجاي cVccدر تمام آن 9 لغت يا تكواژي قرضي است و يا در گفتار عملاً بهصورت cVcدر ميآيد. اين 9 لغت عبارتاند از:
1. دستبافت، 2. راستگو، 3. رانتخوار، 4. سورتمه، 5. سوسككش، 6. فيلمساز، 7. كارتبانك، 8. ماستبند، 9. ماركدار.
چنانكه ميبينيم پنج هجا از تكواژهاي قرضي هستند (3، 4، 6، 7، و 9) و چهار هجاي ديگر هم كه قرضي نيستند عملاً در گفتار بهگونهاي شكسته ميشوند كه از cVccبهصورت cVcدرميآيند. مثلاً بافت /baft/مبدل به /baf/ميشود، يا راست /rast/مبدل به /ras/ميشود و غيره. اين محدويت را ميتوان اينگونه توجيه كرد كه هجاي cvccهجايي سهمورايي و مجاز در زبان فارسي است، اما هجاي cVccسنگينتر از حد مجاز در فارسي است، بنابراين كاربرد آن در فارسي بسيار كم است، و در مواردي كه بهكار ميرود، يا -cپاياني در آن تلفظ نميشود (مثالهاي 1، 2، 5، 8)، يا اگر در مورد تكواژهاي قرضي، به ضرورت تلفظ شود، خود هيچ مورايي ندارد بلكه با موراي صامت پيش از خود شريك ميشود. براي بررسي اين نكته، به پيروي از روش برزلو، از گويشور خود (مؤنت، 22 ساله با لهجة تهراني) خواستيم تا 40 لغت تكهجايي فارسي را با ساختهاي هجايي cVc، cVcc، cVcو cvcc، با سرعت معمول بخواند؛ يعني از هر ساخت هجايي، 10 لغت. سپس گفتار وي را با نرمافزار پرات مورد ارزيابي قرار داديم و به نتايج زير در جدول (5) رسيديم:
صامتها
كشش(mx.)
-cدرcvc
-ccدرcvcc
96/14
3/22
-cدرcVc
-ccدرcVcc
6/19
19
جدول 5: مقايسة كشش صامتها در هجاهايcvc،cVc،cVcوcVcc
چنانكه ميبينيم كشش -ccدر cvcc(3/22) بهطور معناداري بيش از كشش -cدر cvc(96/14) است. اين تفاوت كشش را ميتوان چنين تفیسر كرد كه هريك از صامتهاي -ccدر cvccداراي يك مورا هستند. اما مجموع كشش دو صامت -ccدر cVcc(19) كموبيش مساوي با كشش صامت پاياني -cدر هجاي cVc(6/19) است. اين مشابهت را نيز ميتوان اينگونه تفسير كرد كه صامت پاياني در هجاي cVccهيچ مورايي ندارد، بلكه موراي خود را با موراي صامت پيش از خود شريك ميشود. بنابراين الگوي وزن هجاهاي فارسي را به شكل زير نمايش ميدهيم:
cVc> =cvcc=cVc>cvc =cV >cv
جدول (6) الگوي وزن هجا را در فارسي با دقت و تفصيل بيشتري نمايش ميدهد:
سهمورايي (فوق سنگين)
دومورايي (سنگين)
تكمورايي (سبك)
cVcc
cvcc
cVc
cvc
cV
cv
c V c c
µ µ µ
=كاردkard
c v c c
| | |
µ µ µ
=سردsærd
c V c |
µ µ µ
= سيرsir
c v c
| |
µ µ
ser =سر
cV
µ µ
si =سي
cv
|
µ
|
s =سه
جدول 6: الگوهاي وزن هجا در فارسي
اينهمه نشان ميدهد كه اولاً بين مصوتهاي كوتاه و بلند فارسي از حيث وزن هجا تمايزي واجي وجود دارد، و ثانياً اين تمايز واجي را با مطالعات صوتشناختي و آزمايشگاهي بهخوبي ميتوان نشان داد.
4. 6. كشش جبراني
دشن و آندرسن (De Chene and Anderson, 1979)اظهار داشتهاند كه كشش جبراني(compensatory lengthening)فقط در زبانهايي وجود دارد كه يك تقابل مربوط به كشش مصوت (vowel-length contrast)از قبل دردستگاه مصوتي آنها وجود داشته باشد. پس از ايراد اين نظر، مقالات متعددي در مورد آن منتشر شد و امروزه اين نظر را بهعنوان يك گرايش قوي ردهشناختي پذيرفتهاند (رك.Kiparsky, 1995; Rosenthal 1997). البته بعضي زبانشناسان تعديلهايي در ديدگاه دشن و آندرسن پديد آوردهاند؛ مثلاً هاك (Hock, 1986)عنوان داشته است كه آنچه دشن و آندرسن بهعنوان يك جهاني (universal)مطرح ساختهاند، در واقع يك گرايش (tendency)بسيار قوي است، زيرا يكي دو زبان يافت شده است كه خلاف نظر آنها را نشان ميدهد. يا هيز (Hayes, 1989)اظهاراتِ دشن و آندرسن را در چارچوب نظرية مورايي خود به اين صورت بيان داشته است كه كشش جبراني فقط در زبانهايي وجود دارد كه در آنها يك تمايز از قبل موجود ميان هجاهاي سبك و سنگين وجود داشته باشد. البته انتقادات بنياديتري هم بهنظر دشن و آندرسن وارد شده است (مث.Gess, 1998 ). اما در مجموع ميتوان گفت كه امروزه اکثر زبانشناسان اين نظر آنان را بهعنوان يك گرايش قوي ردهشناختي پذيرفتهاند.
ميدانيم كه در فارسي محاورهاي كشش جبراني وجود دارد (درزي، 1375). بنابراين اگر فارسي محاورهاي را گونة جديدتر، و فارسي فصيح و رسمي را كه فاقد كشش جبراني است، گونة قديميتر يك زبان واحد در نظر بگيريم، ميتوانيم بگوييم نظر دشن و آندرسن در مورد زبان فارسي هم كاملاً صدق ميكند. در فارسي محاورهاي با حذف صامتهاي چاكنايي /h/و /ʔ/، مصوت كوتاه پيش از آنها كشيده ميشود:
robʔ→ ro:b
ربع
roʔb→ ro:b
رعب
mænʔ→ ma:n
منع
bæhs → bæ:s
بحث
solh → so:l
صلح
læhn → læ:n
لحن
qæʔr→ qæ:r
قعر
tæhvil → tæ:vil
تحويل
حذف صامتهاي مورايي /h/و /ʔ/باعث ميشود كه موراي آنها به مصوت تكمورايي كوتاهي كه پيش از آنها قرار دارد منتقل شود و آن مصوت را مبدل به مصوتي دو مورايي سازد. توجه شود كه صامتهاي چاكنايي بسيار بهندرت پس از مصوتهاي بلند حذف ميشوند، اما حتي در صورت بروز چنين وضعيتي، حذف صامت چاكنايي باعث ايجاد كشش جبراني نميشود، زيرا مصوتهاي بلند خود دومورا دارند و ديگر ظرفيت جذب موراي سوم را ندارند:
roh → *ru
روح
kuh → ku
كوه
tʃah → tʃa
چاه
بنابراين وجود كشش جبراني در فارسي محاورهاي، دليل ديگري است دال بر وجود كشش تمايزدهنده در دستگاه مصوتي فارسي فصيح و رسمي.
4. 7. وزن شعر
به اعتقاد گوردون (Gordon, 2006)يكي از راههاي تشخيص وزن هجا در زبانها، رجوع به وزن شعر آنهاست. چنانكه ميدانيم وزن شعر فارسي، كاملاً كمي است (نجفي، 1359؛ 1386؛ Elwell-Sutton, 1976). گرچه اساس اين وزن بهعلت تحول مصوتها در فارسي محاورهاي اندكي لطمه خورده است (طبيبزاده، 1377)، اما در فارسي فصيح و رسمي همچنان زنده و فعال ميباشد. براساس مصوتهاي بلند و كوتاه و نيز آرايش صامتها در هجاهاي شعر فارسي، 6 نوع هجا و سه نوع كميت براي وزن اين شعر وجود دارد (نجفي، 1352):
هجاها
كميت (وزن هجاها)
مثال
cv
U= سبک
به
cV
ـ = سنگين
بار
cvc
ـ = سنگين
بر
cVc
ـU= فوق سنگين
بار
cvcc
ـU= فوق سنگين
برد
cVcc
ـU= فوق سنگين
كارد
جدول 7: كميتهاي هجايي در وزن شعر فارسي
وزن شعر فارسي براساس نظمي شكل ميگيرد كه از توالي كميتهاي فوق در درون پايهها، و نيز تكرار آن پايهها بهوجود ميآيد. مثلاً وزن بيت زير بهعلت توالي يك كميت كوتاه و دو بلند در درون پاية فعولن (Uـ ـ)و نيز چهار بار تكرار آن پايه شكل گرفته است (براي بحث دربارة قواعد و اختيارت و استثنائات اين وزن رك. نجفي، 1352؛ طبيبزاده، 1382ب، ص 67-64):
غمـت در نهـانخـانة دل نشيـند:
Uـ ـ│Uـ ـ│Uـ ـ│Uـ ـ
بهنازي كه ليلي به محمل نشيند:
Uـ ـ│Uـ ـ│Uـ ـ│Uـ ـ
اهميت تمايز ميان مصوتهاي كوتاه و بلند در تشكيل كميتها و پايههاي وزن شعر فارسي، از ديگر دلايلي است كه نشان ميدهد كشش تمايزدهنده در زبان فارسي وجود دارد.
ادامه در کامنت زیر همین پست...