نتیجه تحقیقاتی که روی رفتار سالمندان صورت گرفته نشان میدهد که اگرچه بسیاری از افراد تمامی زندگی خود را بدون داشتن تعصب خاصی سپری میکنند، اما اگر تعصبی وجود داشته باشد، این تعصب با افزایش سن شدت میگیرد.
پیش از این، روانشناسان معتقد بودند که تعصب بیشتر سالمندان از آنجا ناشی می شود که در محیطی پرورش یافته اند که به اندازه دوره های بعد، از آزاد اندیشی و مداراگری برخوردار نبود. اما ویلیام فون هیپل، استاد روانشناسی دانشگاه کوئینزلند استرالیا، معتقد است که دلیل رابطه بین تعصب بیشتر و سن بالاتر این است که تغییراتی که با گذشت زمان در مغز افراد روی میدهد باعث کاهش توانایی آنان در جلوگیری از افکار و رفتارهای تعصب آمیز میشود.
با گذر از دوره کودکی و نوجوانی، لوبهای قدامی یا بخشهای جلوی مغز آخرین قسمت از مغز است که تکامل مییابد و همچنین، اولین بخشی است که با افزایش سن، فرتوت و گرفتار "کاهیدگی" میشود. این تغییر البته به معنی کاهش هوشمندی نیست اما باعث ضعف در قسمتهایی از مغز میشود که وظیفه آنها بازدارندگی از افکار و رفتارهای "نامربوط" و "نامناسب" است.
به گفته پروفسور فون هیپل، به همین دلیل هم افراد سالمند در یافتن آنچه که در جستجوی آن هستند با دشواری بیشتری مواجه میشوند و افکاری را ابراز میکنند که پیش از این آنها را نامناسب میدانستند.
البته برای افراد مشهور، شروع روند کاهیدگی یا تحلیل رفتن لوبهای قدامی مصیبتبار است زیرا اظهارات آنان معمولا گزارش و ثبت میشود اما برای افراد عادی هم، بر زبان راندن اظهارات تعصب آمیز ممکن است مشکل آفرین باشد. پرفسور فون هیپل میگوید که هنگام تدریس در یک موسسه علمی در ایالت ماساجوست، آمریکا، یک دانشجوی سیاهپوست به او گفت که پدر بزرگش اخیر او را "نوه کاکا سیاهم" خطاب میکند که صفتی بسیار توهینآمیز محسوب میشود.
این دانشجو میگفت که از برخورد پدر بزرگش ناراحت و متعجب است زیرا میداند که او را دوست دارد و هشیاری خود را هم کاملا حفظ کرده است و نشانهای از ناتوانی و اختلال فکری و ذهنی در او مشاهده نمیشود.
تحقیقات ویلیام فون هیپل حاوی شواهد فراوانی از مشکلاتی از این دست است. به عنوان مثال، مشخص شد که افراد مسنتر به مراتب بیش از جوانان گرفتار استنباط کلیشهای هستند و قدرت بازدارندگی از افکار کلیشهای در آنان کمتر از جوانان است. همچنین، احتمال اینکه افراد مسنتر نسبت به "حساسیتهای اجتماعی" بیتوجه باشند بیش از جوانان است. اما نکته مهم این است که این خصوصیات تنها در سالمندانی دیده میشود که میتوان در آنان علایم ضعف عملکرد لوب قدامی مغز را تشخیص داد.
در مورد علت بروز این پدیده میتوان دو نظر مختلف را مطرح کرد. آیا اظهارات و رفتار تعصبآمیز برخی افراد سالمند به معنی ظهور شخصیت واقعی آنان است که لوب قدامی مغزشان، پیش از آنکه تحلیل رود، قادر به بازدارندگی از آن بوده است؟ به عبارت دیگر، آیا این افراد همیشه گرفتار تعصب بودهاند اما با عبور از سنین جوانی، قدرت بازدارندگی مغزشان کاهش یافته و دیگر قادر به جلوگیری از بروز این خصوصیت نیستند؟
در مقابل، میتوان پرسید که آیا قدرت بازدارندگی مغزی، شخصیت حقیقی افراد را پنهان نمیکند بلکه آن را شکل میبخشد. به عبارت دیگر، ضعف لوب قدامی مغز است که شخصیت افراد را شکل میدهد و باعث بروز تعصب در آنان می شود.
پرفسور فون هیپل میگوید که در دوره دبستان، بعضی از همکلاسیهایش برای تفریح، داخل لباس یکی از شاگردهایی را که دچار ضعف عضلانی بود و نمیتوانست از خود دفاع کند، پر از برف میکردند. به احتمال زیاد، همین شاگردان سابق امروزه و در بزرگسالی از یادآوری آزار همکلاس معلولشان احساس شرمساری میکنند و آن را کاری قابل دفاع نمیدانند. در عین حال، این تردید هم وجود دارد که آیا این افراد برای جلوگیری از افکار و رفتار "ناپسند" دوران کودکی خود، متکی به بازدارندگی مغزی هستند؟ به عبارت دیگر، آیا ممکن است که آن احساسات نابود نشده باشد بلکه قدرت بازدارندگی مغزشان وارد عمل شده باشد؟
از این منظر، آنچه که روی می دهد این نیست که توانایی بازدارندگی افراد، مانع از بروز عقاید واقعی آنان می شود بلکه آن را سرکوب میکند. و به این ترتیب، افراد مسنتر در مقایسه با جوانها، با دشواری بیشتری در سرکوب افکار و رفتار تعصبآمیز مواجه هستند.