در اين چند وقت مردم افغانستان در داخل و خارج از كشور دست به اعتراضات فراوانى زدند، اعتراض به محاكمه خيابانى و سوزانده شدن فرخنده، اعتراض به گروگانگيرى ٣١ شهروند مسافر هزاره، اعتراض به سلاخى سربازان اردوى ملى در بدخشان و... اعتراضاتی که هنوز ادامه دارد.
شاعران افغانستان نیز برای این مناسبتها آثارى اعتراضى پديد آورده اند.
چه روز تلخ و سیاهی به چشم دنیا بود
چه آشکار دل شهر زیر پاها بود
دلی که ناله برآورد سنگ خارا بود
زنی که سوخت به آتش میان دریا بود
(حميرا نگهت دستگير زاده)
پابلو پيكاسو نقاش شهير اسپانيايى تابلوى معروفى به نام "گرنيكا" دارد. بسيارى از صاحب نظران و شارحين هنر اين نقاشی را "معترضترين" اثر هنرى قرن بيستم ناميده اند. پيكاسو در دوران جنگهاى داخلى اسپانيا بعد از بمباران شهر کوچك "گرنيكا" از سوى نيروهاى فرانكو، اين نقاشى را به مثابه مرثيهاى بر آن قتل عام خلق كرده است.
خود او اين تابلو را چنين توصيف میكند: "در تابلوی گرنیکا به روشنی و وضوح، هول و دهشت خود را از دار و دسته نظامیانى که سراسر اسپانیا را در اقیانوسی از درد و مرگ غوطهور کرده اند، بیان کردهام."
بيان اين موج خشم و يأسى كه در تار و پود اين "روايتِ فاجعه" جریان دارد، باعث میشود، بيننده اين تابلو، به كسانى كه آن را معترضترين میدانند، حق بدهد. گرنیکا بيان صريح و تيرهاى از فجايع جنگ است و این بیان و بازنمايی شيوه اعتراض پيكاسو در آن است.
پيكاسو در دوران جنگهاى داخلى اسپانيا بعد از بمباران شهر کوچك "گرنيكا" از سوى نيروهاى فرانكو، اين نقاشى را به مثابه مرثيهاى بر آن قتل عام خلق كرده است
از ديدگاه تعداد زيادى از جامعهشناسان، اعتراض در دو قالب "مقابله" و "شكايت" شكل میگيرد. آلبرت هیرشمن در كتاب "خروج، اعتراض و وفاداری" اعتراض را با عبارت "انتقال صدای نارضایی" تعريف میكند. اين عبارت را میشود به نوعى همان شكايت دانست. زبان گشودن در برابر امر نامطلوب. گرنيكاى پيكاسو در يك كلام شكايت از جنگ است. شكايتى به شكل بازنمايى فجايع و زشتیهاى آن. شكايتى به شكل روايت اندوه به بار آمده از آن فجايع.
در شعر امروز افغانستان نیز اعتراض بیشتر به همین شیوهها یعنی بازنمایی و روایت فاجعه دیده میشود. روايتى كه هدف آن انتقال صداى نارضايى است:
"ناراضیم به حد تمام غم زمين
از آنچه خواستيم و به ما آسمان نداد
تقسيمگر به خلق دگر هر چه را كه داد
ما را به غير سُخره شدِ مردمان نداد
يارا اگر تو روى كنى، میرود زياد
آنچه به ما مقسّم نامهربان نداد"
(رضا محمدى)
وسعت اين نارضايتى آسمان تا زمين را در بر میگيرد. شكايت از خالق به مخلوق و از مخلوق به خالق:
"آفریدگارا!
کجایی تو؟
خودت را نشان بده
بزرگ
نه مثل بوجیهای گندم اهدایی
مهربان
نه چون قوطیهای روغن خیراتی
خداوندگارا!
خودت را نشان بده
وگر نه
باور میکنم
تو همدست با این رئیس جمهور سهل انگار
کمکهای جهانی را
بین خویشاوندانت تقسیم میکنی"
(محبوبه ابراهیمی)
اين نارضايتى گاهى مانند مثالهاى فوق به زبان و لحن شكايت ابراز میشود و گاهى در روايت و بازنمایی موقعیتها مستتر میماند. مانند اين دو بيتى مشهور سميع حامد كه جنگ را به گزندهترين شكل به تصوير مىكشد:
"دو رهبر خفته در بين دو بستر
دو عسكر خسته در بين دو سنگر
دو رهبر پشت ميز صلح خندان
دو بيرق بر سر گور دو عسكر"
تلفات نیروهای امنیتی افغانستان در سالهای اخیر افزایش یافته و اعتراضها به آن نیز روبه افزایش بوده
اين دوبيتى مانند گرنيكا روايت فاجعه است. فاجعهاى كه جنگ آفريده و درد و رنجى كه ماحصل جنگ است. شاعر در بطن اين روايت، اعتراض خود را با ارائه تصویری از سرشت و سرنوشت جنگ بيان میكند. تصویری آشنا برای مردمیکه این سالها جنگ و صلح های زیادی را با چنین سرنوشتی دیده اند.
در گستره این بازنماییها و روایتها است که تصویر آوارها و خرابیهای جنگ را در آثار اکثر شاعران افغانستان میتوان دید. آنچنانکه در مجموع، بازتاب این تصاویر به شعر امروز افغانستان سیمایی غمگین داده است. امواج این اندوه را حتی در شعرهای عاشقانه میتوان دید:
"محبوبم
اگر مرگ به سراغت میآید
کاش به هیئت سیل بیاید
به هیئت سرما
نه حمله انتحاری
باید وقت داشته باشی
مرور کنی خاطراتت را
تنت را
رفتنت را
نه اینکه با پاهای خودت از خانه برآیی
و تنها کفشهایت را بیابیم در بازار
و دستهایت را پیدا نتوانیم"
(الیاس علوی)
جنگ پديده دراز دامنى است و عواقب گستردهاى دارد. ويرانى به عنوان يكى از اصلیترين عواقب جنگ، تنها نمود فيزيكى ندارد و محدود به تخريب ساختمانها، جادهها و پلها نمیشود. صورت خطرناكتر ويرانیهاى ناشى از جنگ در باطن يك جامعه خود را نشان میدهد. در نظام اعتقادات و اخلاقيات آن و در مناظر شناختى و سازههاى هويتى آن.
گروگانگيرى ٣١ شهروند مسافر هزاره نیز اعتراضهای در داخل و خارج افغانستان در پی داشت
وقتی پرتو نادری در مواجههای شخصیتر در شعری با بیانی طنزآلود از خود شکایت میکند، در واقع به دگرديسى هويت در من نوعىاش اعتراض میکند. دگرديسیاى كه ثمره نامطلوب جنگ و جامعه جنگزده است:
"وقتی سگ همسايه به سوی من پارس میزند
کلاه غيرت از سر برمیدارم و با صدای ابريشمينی میگويم
بفرمایيد! منتظر شما بودم
در کوچه اگر با خرسی مقابل میشوم
با لبخندی مضحکی میگويم
از ديدارتان خيلی خوشحالم"
ويرانىِ جنگ، تيغه ديگرى به نام آوارگی دارد که مردم افغانستان را به مقیاس وسیعی در چهار گوشه جهان زخم زده است. بالتبعِ اين واقعيت، روايت اندوه غربت يكى از موتيفهای شايع شعر امروز افغانستان است. قنبر علی تابش در شعرى نیمایی به شکلی نمادین این اندوه را روایت میکند:
"آدمی پرنده نیست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشت برگ دارد آدمی
برگ وقتی از بلند شاخهاش جدا شود،
پایمال عابران کوچهها شود"
تعبیرِ "پایمال شدن" نقطه ثقل عاطفی این شعر و گرانیگاهِ اندوهِ آوارگی است. شاعر اعتراضش را نسبت به امر نامطلوب در این عبارت ریخته است. عبارتى که البته صرفا يك يا دو کلمه نیست، بلکه تجربه جمعی چندین ساله یک ملت است.
براى ارائه مثالهای بیشتر میتوانيم گونههای دیگر شعر امروز افغانستان را اینجا بياوريم و در آن، انواع اعتراضها را واكاوى كنيم. مانند غزلی که وهاب مجیر در سوگ فرخنده سروده و در آن با کلماتی دردمند به یک میزان از خالق و مخلوق شکایت کرده است:
"آن جسم پاک، لایق آن زخمها نبود
فریاد میزدی و دگر اعتنا نبود
در آن میانه هیچ کسی مهربان نشد
در آن میانه هیچ کسی آشنا نبود
وقتی که میزدند سرت را به سنگ جهل
در آسمان شهر، خدا بود یا نبود؟"...
نویسنده سید ضیا قاسمی