سقراط نخستین منتقد ادبی است كه اندیشه هایی از او در عرصه ی نقد ادبی به صورت مكتوب به جا مانده است. البته همانند سایر اندیشه های فلسفی و حكیمانه ی سقراط , اندیشه های او در زمینه ی نقد ادبی نیز نه به صورت مستقیم, بلكه از طریق آثار افلاطون و تنگاتنگ در هم آمیخته با افكار و اندیشه های او به ما رسیده است , و در حقیقت این اندیشه های سقراط افلاطون است كه در زمینه ی نقد ادبی برای ما به یادگار مانده است.
سه رساله ی " دفاع سقراط " ( آپولوژی) , " عشق و زیبایی" ( فایدروس) و " هنر راوی " ( ایون ) مهم ترین آثار افلاطون در زمینه ی نقل آرای ادبی و نقد آمیز سقراط هستند.
در رساله ی آپولوژی كه شرح دفاعیات سقراط در دادگاهی است كه او را به مرگ محكوم كرد, از قول سقراط چنین می خوانیم:
" پس از آن كه از آزمودن مردان سیاسی فراغت یافتم به شاعران روی آوردم تا بر خود روشن كنم كه من از آنان نادان ترم. از اشعارشان قطعه هایی برگزیدم كه با كوشش فراوان ساخته بودند و بهترین آثارشان به شمار می رفت. خواستم تا معنی آن شعرها را توضیح دهند تا من نیز چیزی بیاموزم. آتنیان! شرم دارم پاسخ آنان را بازگو كنم. همین قدر می گویم كه همه ی حاضران بهتر از خود شعرا در باره ی آن شعرها سخن گفتند. بدین سان دریافتم كه شاعران در شعر سرودن از دانایی مایه نمی گیرند بلكه آثارشان زاده ی استعداد طبیعی و جذبه ای است كه گاه گاه به آنان روی می آورد, درست مانند پیشگویان و سرود خوانان پرستشگاه ها, كه سخنانی زیبا به زبان می آورند بی آن كه معنی گفته های خود را بدانند. گذشته از این, بدین نكته نیز پی بردم كه شاعران چون شعر می سرایند, گمان می برند كه همه چیز را می دانند و حال آن كه هیچ نمی دانند."
(دوره ی آثار افلاطون ـ جلد اول ـ ص 17)
از این گفته ی منسوب به سقراط چنین بر می آید كه او بین نیروی فهم , نقد و تفسیر شعر, و قریحه ی آفرینش شعر و به نظم درآوردن كلام , تفاوت اساسی قائل بوده و بر این عقیده بوده كه منتقد شعر می تواند از سراینده ی آن, شعر را بهتر درك و نقد و تفسیر كند. و به دلیل اهمیت تاریخی این نظر, باید آن را سرچشمه و منشاً نقد ادبی در تاریخ ادبیات جهان دانست.
در یك نگاه كلی باید گفت كه از دید سقراط شعر و ادبیات حاصل نوعی حالت جذبه , وجد , خلسه و از خویش بی خویشی است , و در چنین لحظاتی است كه سروش غیبی , شعر و تخیلات شاعرانه را به شاعر, سخنور یا ادیب كه در حالت ناهشیاری بیدارـ خواب است, گویی دارد در بیداری روًیا می بیند , الهام می كند و او در دریافت این حالات و آنات اختیاری از خود ندارد. از این دیدگاه, سقراط شاعری را نوعی دیوانگی و جنون می پندارد ـ البته جنونی شریف كه هدیه ی خدایان به انسان است :
" نوع سوم دیوانگی ,هدیه ی خدایان دانش و هنر است كه چون به روحی لطیف و اصیل دست یابند آن را به هیجان می آورند و بر آن می دارند كه با توصیف شاهكارهای گذشتگان به تربیت نسل های آینده همت بگمارد. اگر كسی گام در راه شاعری بنهد بی آن كه از این دیوانگی بهره ای یافته باشد , و گمان كند كه به یاری وزن و قافیه می تواند شاعر شود , دیوانگان راستین هم خود وی را نامحرم شمارند و هم شعرش را كه حاصل كوشش انسان هشیاری است به دیده ی تحقیر می نگرند." ( دوره ی آثار افلاطون ـ جلد سوم ـ ص 1312و 1313)
ویژگی های اولیه و ضروی شعر یا خطابه از دید سقراط چنین است: باید مختصر و مفید یاشد و از دراز نفسی و پر گویی زائد در آن پرهیز شده باشد. در همین رساله ی " فایدروس"
در نقد خطابه ی " لیزیاس" , سقراط چنین می گوید:
" اگر خطا نكنم هر مطلب دو سه بار تكرار شده است چنان كه گویی نویسنده ی خطابه یا نمی توانسته است در موضوع گفتار خویش مطالبی بیشتر بیاورد و یا اعتنایی به موضوع نداشته بلكه می خواسته است مانند نوجوانان خودنمایی كند و نشان دهد كه می تواند مطلبی را به صور گوناگون بیان كند." ( همان منبع ـ جلد سوم ـ ص 1301)
به نظر سقراط شعر و سخنوری را نباید با لفاظی و زیاده گویی اشتباه گرفت و باید مهار و لگام كلام را در اختیار داشت و به اندازه و هنجار آن را تازاند. هم چنین باید كلام در شعر یا خطابه دارای نظم و نسقی باشند و طوری نباشد كه جا به جا كردن اجزای شعر یا خطابه تاًثیری در معنا و مفهوم آن نداشته باشد و فرقی نكند كه كدام جزء را اول بخوانیم كدام را بعد.
" هر خطابه و گفتار چون موجود زنده ای است كه سر و تن و پا , و به عبارت دیگر آغاز و میان و پایانی دارد و از این رو اجزاء آن باید چنان به هم پیوسته باشند كه با یكدیگر و با تمام خطابه سازگار باشند." ( همان منبع ـ جلد سوم ـ ص 1338)
بنابراین اثر ادبی از دید سقراط باید متناسب و دارای ساختار موجود زنده باشد و اجزای آن با هم در هماهنگی و تركیب ارگانیك باشند و كل واحد و منسجمی را تشكیل دهند.
از دید سقراط یكی دیگر از ویژگی های لازم برای هر اثر ادبی اخلاقی بودن آن است. هنر باید پاك و نیك و شریف باشد, باید والا باشد و به پستی ها آلوده نشده باشد.
چون سقراط شعر و سخنوری را از منظر اخلاق می نگریسته و درباره ی ارزش آن ها بر مبنای ملاك ها و معیارهای اخلاقی حكم و داوری می كرده است , به همین دلیل هنری را كه هدف نهایی آن فقط ایجاد لذت و خوش آمدن باشد و در آن نشان از خیر خواهی و نیك خویی نباشد هنری بی فایده و نازیبا می شمرده است. سقراط شعر یا خطابه ای را كه در آن ها سخنان كفرآمیز, شرارت آمیز, وقیحانه , دور از شرم, و گناه آلود به كار رفته باشد هنری مضر, زشت , ننگین می شمرده و خالق آن را مستحق عقوبت و مجازات می دانسته است.
سقراط در رساله ی " فایدروس" بحث مفصلی در باره ی جاودانگی روح و مشاهده ی " خود حقیقت" و زیبایی مطلق , در سیر و سفر هزاران ساله ی خود, پیش از ورود به كالبد انسانی دارد و بر این باور است كه:
" از میان ارواحی كه به دیدار حقیقت نائل آمده اند, گروهی كوچك كه بیش از دیگران توفیق تماشا یافته اند در تن كسانی جای می گیرند كه دوستداران دانش و جویندگان زیبایی خواهند شد و یا كمر به خدمت فرشتگان دانش و هنر خواهند بست و خدمتگزاران عشق خواهند گردید."
( همان منبع ـ جلد سوم ـ ص 1317)
بنابراین از دید سقراط هنر و ادبیات اموری روحانی و مقدس هستند و پردازندگان به آن ها نیز در حقیقت دیوانگانی هستند كه دیوانگیشان باید دیوانگی خدایی نامیده شوند. اینان با دیدن زیبایی در این جهان , زیبایی حقیقی را كه در سیر و سیاحت روحانی پیش از هبوط زمینی, در آسمان ها و در ملازمت خدایان دیده اند ـ آن زیبایی شكوهمند هوش ربا و مسحور كننده كه هرگز فراموش شدنی نیست ـ به یاد می آورند, می خواهند به پرواز در آیند ولی در خود توان و بال پرواز نمی بینند , ناچار چون مرغی شكسته بال, غرق در جنون و خواهش و حرمان به هنر روی می آورند و عشق به زیبایی را از طریق آن باز آفرینی و یادآوری می كنند.
سقراط در رساله ی " فایدروس" نظراتی نیز در باره ی راه خوب سخن گفتن و خوب نوشتن ارائه كرده است و معیار های تشخیص سخن خوب از بد را از دید خود بیان نموده است. نخستین شرط از دید او این است كه گوینده یا نویسنده ماهیت و حقیقت موضوعی را كه در كلامش به آن می پردازد, نیك بشناسد. او باید خود به درستی, خوب و بد, حق و ناحق, پست ووالا, و زشت و زیبا را بشناسد تا بتواند به روشنی آن ها را در آثارش برای مخاطبانش از هم تفكیك كند و به آن ها بازشناساند.
سقراط دو اصل اساسی را برای خلق سخن خوب چنین می داند:
" اصل نخست این است كه سخنور جزئیات كثیر و پراكنده را یك جا و با هم ببیند و بدین سان به صورتی واحد برسد تا هرگاه كه در باره ی موضوعی سخن می گوید نخست موضوع سخن خویش را تعریف كند و بر شنونده روشن سازد كه درباره ی چه چیز سخن خواهد گفت... اصل دوم این است كه صورت واحد را به نحو درست به اجزای طبیعی آن تقسیم كند و هنگام تقسیم چون قصابی نوآموخته قطعه ها را نشكند..." ( همان منبع ـ جلد سوم ـ ص 1340)
سقراط خود را طرفدار روش جمع و تقسیم چه در سخن پردازی و نوشتن, و چه در اندیشیدن می داند و كلامی را خوش دارد كه بتواند در واحد جزئیات كثیر را ببیند و در جزئیات كثیر و پراكنده صورت واحد را, و چنین هنری را او هنر" اهل دیالكتیك" می نامد.
از دید سقراط ادیبی كه فاقد حس و حال " هنر دیالكتیك " است هنرمند واقعی نیست, بلكه بیشتر به صنعتگر, یا تازه وارد راه هنر شباهت دارد. از نظر سقراط كسی كه می تواند در باره ی مطلبی كوچك گفتاری دراز بپردازد و در موضوعی مهم خطابه ای كوتاه بنویسد و هر وقت هم بخواهد می تواند سخنان غم انگیز یا دهشتزا بگوید, تنها با مقدمات تراژدی آشنا است و نمی توان او را استاد تراژدی دانست و با امثال سوفوكلس و اریپیدس ـ این استادان مسلم تراژدی ـ مقایسه كرد.
سقراط شعر را میوه ی غلبه ی بیخویشی و ناهشیاری پر از جذبه و وجد و سرشار از خلسه و خواب می داند و می گوید كه برای القاء و الهام شعر و خنیا و ترانه باید شاعر سعادت برخورداری از چنین حالات و آناتی را داشته باشد وگرنه, بی بهره از جذبه ی غیبی , ساخته اش بی روح, خشك, صنعتگرانه و عبارت پردازانه می شود و نه اثری خواهد داشت, نه شور و حس و حالی بر خواهد انگیخت, نه ارزشی را دارا خواهد بود.
رساله ی " ایون" یا " هنر راوی" از دیگر آثار افلاطون است كه در آن نظریات ادبی سقراط بررسی شده است. در این رساله سقراط به بحث در باره ی حماسه می پردازد و نقدی نیز بر اشعار هومر ارائه می دهد, و بحث مفصلی هم در باره ی شعر در آن مطرح می شود.
مخاطب سقراط در این رساله فردی است به نام" ایون " كه از بهترین و ماهرترین راویان و مفسران شعر هومر است. این راویان كه آنان را " راپسودس" می نامیدند, اعیانی بودند با زندگی مرفه كه مهم ترین سرگرمی زندگیشان مطالعه در آثار شاعران گذشته بود. اینان در عید ها و جشن های عمومی رداهای اطلس و مخمل زربفت می پوشیدند, تاج زرین جواهرنشان بر سر می گذاشتند و اشعاری از هومر و هزیود و دیگر شاعران نامدار گذشته را با هم تلفیق می كردند و از خود نیز قطعاتی بر آن ها می افزودند و از مجموعه ی آن ها منظومه های جذاب و گیرایی می ساختند و به صدای رسا برای شنونگان انبوه خود در مجالس و اجتماعات و صحنه های رقابت و مسابقه می خواندند و تفسیر می كردند و در آن ها شور و حال می آفریدند. راپسودس ها كه در حقیقت وصله پینه كنندگان و رفوگران شعر بودند, مهم ترین شعر شناسان یونان باستان بودند و به خاطر آشنایی عمیقشان با اسلوب های شعری و وزن و آهنگ و موسیقی كلام و ظرایف و دقایق شعر و تنگناها و پیچیدگی هایش, در حقیقت جزو نخستین منتقدان شعر در تاریخ ادبیات به شمار می روند.
سقراط با" ایون" كه از جشن" آسكله پیوس" در شهر " اپی داورس" برگشته و در مسابقه ی شعرخوانی در آن شهر برنده ی جایزه ی نخست شده است , در باره ی اشعار حماسی هومر و مضمون آن ها بحثی جالب می كند." ایون" می گوید كه از نظر او اشعار هومر زیباترین و شیواترین و كامل ترین اشعاری هستند كه سروده شده اند و از این نظر , اشعار هیچ شاعر دیگری از هزیود گرفته تا آرشیلوخوس به پای اشعار هومر نمی رسد.او مدعی است كه شعر هومر را بهتر از هر راوی دیگر می فهمد و تفسیر و تاُویل می كند, و در عین حال, در طی بحث با سقراط اعتراف می كند كه فقط از عهده ی تفسیر اشعار هومر به خوبی بر می آید و در باره ی آن ها به نیكویی و استادی می تواند داد سخن دهد ولی از تفسیر اشعار دیگر شاعران بر نمی آید و با همه ی شناختی كه از شعر دیگر شاعران دارد اما در باره ی اشعار آن ها زبانش بسته می ماند و هیچ چیز نمی تواند بگوید و در باره ی این معما و معضل از سقراط كسب نظر می كند. گفتگوی مفصل و جذاب سقراط با او در این باره به این نتیجه گیری ختم می شود كه مهارت" ایون" در تفسیر اشعار هومر هنری ناشی از نیروی درونی خود او نیست بلكه نیرویی خدایی, همچون نیروی جاذبه ی مغناطیسی, او را قادر به تفسیر اشعار هومر می سازد . وبعد سقراط همین اندیشه را درباره ی شاعران هم تعمیم می دهد و چنین می گوید :
" خدای شعر نیز كسانی را مجذوب می سازد و مجذوب شدگان جذبه ای را كه به ایشان روی آورده است به دیگران منتقل می كنند و بدین سان زنجیری از مجذوبان پدید می آید. مقصودم این است كه شاعران بزرگ حماسه سرای شعرهای شیوای خود را به یاری هنری كه در آنان باشد و خود به وجود آن واقف باشند نمی آفرینند بلكه آن اشعار زاده ی جذبه ای است كه به آنان دست می دهد. شاعران غزلسرا نیز تابع همین قاعده اند. همچنان كه كاهنان " كوریبانت " در حال پایكوبی از خود بی خبرند , غزلسرایان نیز غزل های دل انگیز خود را هنگامی می سرایند كه از عقل و هوش بیگانه اند و چون تحت تاً ثیر وزن و آهنگ قرار می گیرند جنونی به آنان روی می آورد مانند جنونی كه از خدای شراب ناشی است. چه هم چنان كه خادمه های پرستشگاه های خدای شراب در حال جذبه از آب رودخانه ها شیر و انگبین می گیرند و در حال هوشیاری از این كار ناتوانند, روح شاعران غزلسرا نیز چنین است.... پس سخن های زیبا كه شاعران درباره ی موضوع شعر خود می سرایند و تو در باره ی اشعار هومر می گویی زاده ی هنر انسانی نیست بلكه ناشی از الهامی است خدایی, و از این رو هر شاعر فقط موافق الهامی كه از خدای هنر می گیرد, شعر می تواند سرود, یكی تنها غزل می سراید و دیگری در ساختن سرودهایی كه همراه رقص خوانده می شوند مهارت دارد و سومی در شعر حماسی استاد است و از سرودن انواع دیگر شعر ناتوان, و همین خود دلیلی روشن است بر این كه شاعران به یاری هنر انسانی شعر نمی سرایند بلكه آنان را نیرویی خدایی بر این كار می انگیزد. چه اگر خود هنری داشتند و می توانستند از روی دانایی در باره ی موضوعی سخنان زیبا بگویند درباره ی موضوعات دیگر نیز بدان زیبایی سخن می توانستند گفت. ولی راستی چنین نیست بلكه خدا عقل و هشیاری را از شاعر می گیرد و او را چون كاهنان و پیشگویان پرستشگاه ها آلت بیان سخنان خود می سازد, چه كسی كه عقل و هوش ندارد نمی تواند سخن بدان بلندی و استواری به زبان آورد, بلكه سخن خداست و خدا به زبان او با ما سخن می گوید." ( همان منبع ـ جلد دوم ـ ص 611و 612)
مطابق نظر سقراط شاعران نخستین حلقه از زنجیری مغناطیسی هستند كه به خدا متصلند. راویان حلقه ی دوم و شنوندگان حلقه های آخر هستند و از این حلقه ها زنجیر روحانی درازی به وجود می آید كه از خدای شعر و هنر آویخته است و خدای شعر كه مغناطیس اصلی است به وسیله ی این زنجیر روح آدمیان را به هر سو كه می خواهد می برد:
" در كنار این زنجیر, زنجیرهایی دیگر از خوانندگان و آموزگاران گروه های آوازخوان و مانند آنها وجود دارد كه همه به شاعر پیوسته اند و شاعر , چنان كه گفتم, حلقه ی نخستین است كه نیروی خود را بی واسطه از خدای شعر می گیرد. هر شاعر با یكی از خدایان شعر پیوند دارد و ما در اصطلاح خود می گوییم مجذوب آن خداست و مراد از این جمله همان معنی است, یعنی این كه شاعر تحت جذبه و نیروی آن خداست. حلقه های بعدی نیز چنین اند: بعضی به اورفه اوس پیوسته اند و برخی به موزایوس, ولی نیروی جذب كننده ی هومر از همه بیشتر است و حلقه های بیشتری از او آویخته اند و تو نیز خود یكی از آن حلقه های مجذوب هومر هستی و از این رو وقتی كه شعری از شاعری دیگر می خوانند چنان می شوی كه پنداری آن را در خواب می شنوی و زبانت بسته می شود و نمی توانی در باره ی آن سخن بگویی ولی همین كه مضرابی به سازهومر می زنند زود بیدار می شوی و روحت از شادمانی و دهانت از سخنان زیبا لبریز می گردد... علت این كه تو در تفسیر سخنان هومر در نمی مانی ولی درباره ی دیگر شاعران هیچ نمی دانی این است كه آن چه درباره ی هومر می گویی زاده ی دانش و هنر تو نیست بلكه ناشی از اراده و جذبه ی خداست."
( همان منبع ـ جلد دوم ـ ص 614و615)
از دیدگاه سقراط هنر شعر شناسی و سخن سنجی از جنس معرفت و آگاهی نیست بلكه موهبتی خدایی است و قابل یادگیری و آموزش نیست. این هنر برخاسته از شور و هیجانی است كه شعور در آن راه ندارد و حالاتش از دایره تسلط آگاهی و معرفت بیرون است و در حقیقت به نوعی هذیان گویی شباهت دارد. سقراط شعر سرایی را امری ذوقی می داند كه به صورت جذبه بر دل های مستعد می نشیند . در هنگام جوشش آن بر عقل پرده كشیده می شود و نیروی منطق و استدلال به خواب می رود. سقراط نیروی خلاقیت ادبی را نیروی آهنربایی می داند كه حلقه های آهن را به سمت خود جذب می كند و رشته ای زنجیر وار از حلقه ها ایجاد می شود كه سرچشمه ی اصلی آن خدای شهر و حلقه های واسط آن به ترتیب شاعران, راویان و شنوندگان هستند. و به این ترتیب هر حلقه در حال جذبه و شور و وجد , تحت تاًثیر نیروی مغناطیسی حلقه ی بالاتر قرار می گیرد و حالات و آنات خدایی به او الهام و القاء می شود. به این دلیل است كه شاعران هنگام سرودن و راویان هنگام خواندن و شنوندگان هنگام شنیدن این شعرها دچار حالت از خویش بی خویشی و جذبه می شوند و احساسات و عواطف شدید بر آن ها غلبه می كند و به نوعی ناهشیاری و از خویش برون شدگی و بی اختیاری دچار می شوند, همراه با حالات گوناگون شعر بی اختیار زار زار می گریند یا قاه قاه می خندند , به شدت شاد یا اندوهگین می شوند , می ترسند و احساس بیم و نا امنی می كنند یا احساس آرامش و تسلی خاطر می نمایند, و همه ی این حالات ناهشیارانه ثمرات حالت خدایی و روحانی شعر است.
از نظر سقراط شعر نه علم است كه آموختنی باشد و نه فن و صنعت است كه دارای قواعد و قانون های خاص باشد و به توان آن ها را به طور اكتسابی به دست آورد, بلكه امری الهامی و از اسرار خدایان است.
نظریات افلاطون در باب شعر و ادب, وآرای او در باب نقد ادبی در حقیقت همان نظریات و آرایی است كه در رسالات " ایون " و " فایدروس" از قول سقراط بیان شده است و در واقع نظرات او و سقراط در این رساله ها از هم تفكیك ناپذیر است. با این حال افلاطون نظران مستقل خود را در زمینه ی نقد ادبی به طور مفصل در كتاب " جمهوری " شرح داده است, و در این كتاب با اندیشه های خاص تری از افلاطون در زمینه ی نقد ادبی و فواید شعر و داستان مواجه می شویم كه تا حدودی با عقاید منسوب به سقراط در رساله های نامبرده ی پیشین تفاوت دارد. اهم این نظریات در پایان كتاب دوم و آغاز كتاب سوم "جمهوری" تشریح شده است. درطی این بخش ها مطالبی در باره ی شیوه ی بیان داستان ها, تربیت روح به وسیله ی شعر و موسیقی به عنوان مهم ترین جزء تربیت, در باره ی این كه شاعران در باره ی جهان بعد از مرگ, خدایان و پهلوانان, و انسان چگونه باید سخن بگویند و آنها را چگونه باید توصیف كنند؟ , و در باره ی نظارت بر كار هنرمندان , و داستان هایی كه كودكان مجازند بشنوند, به رشته ی تحریر در آمده است . در طی بسط و گسترش این مباحث دیالوگ های زیبا و جذابی بین" سقراط و گلاوكن" مطرح و در باره ی آن ها به تفصیل بحث و بررسی شده است.
نگاه افلاطون به ادبیات نگاهی كاملا اخلاقی ـ اجتماعی است. نقد ادبی او نیز از همین دیدگاه, یعنی بررسی آثار اخلاقی ـ اجتماعی ادبیات صورت گرفته است. او ادبیات را در خدمت تهذیب اخلاقی و تزكیه و تعالی روحی فرد در اجتماع می خواهد و آن را تا آن جا قبول دارد كه خدمتگزار و ابزار پیشرفت اخلاقی و معنوی انسان باشد و نه بیشتر. در جامعه ی آرمانی او كه همان مدینه ی فاضله است, ادبیات هیچ نقشی نمی تواند داشته باشد مگر نقش والایش انسان و به كمال رساندن او, شستن آلودگی ها و پستی ها از ضمیر انسان , پیراستن و زدودن زنگار ها از روح و روان بشر و آراستن او به اخلاقیات شریف و والا و تعالی بخش. ادبیاتی كه بد آموزی دارد و روح و روان آدمی به خصوص كودكان و جوانان را كه تاًثیر پذیر تر از بزرگسالان هستند آلوده و فاسد می سازد, ادبیاتی كه از خدایان چهره ای پست و شریر و منحط ارائه می دهد و حرمت ایشان را خدشه دار می سازد, ادبیاتی كه خدایان را متهم به فریبكاری, تبهكاری, خدعه, نیرنگ, دروغ گویی, بی عدالتی , زورگویی , كینه توزی و امثال آن ها می كند و به طور غیر مستقیم سرمشق شرارت و تبهكاری به جوانان می دهد, ادبیاتی كه آدمی را گمراه می كند, موجب ضلالت و اغفال او می شود, او را پست و تنبل و هرزه بار می آورد, ادبیاتی كه به جوانان درس بزهكاری و كینه توزی می دهد, ادبیاتی كه با ایجاد ترس از مرگ و دنیای پس از مرگ باعث می شود كه جوانان , بر اثر ترس از مرگ , زندگی به هر صورت را , حتی همراه با ننگ و خفت شكست و تسلیم و تحقیر , بر مرگ ترجیح دهند و در جبهه های جنگ به جای جانفشانی و مقاومت جانبازانه, ننگ فرار یا تسلیم را بپذیرند, ادبیاتی كه در آن قهرمانان هنگام بروز سختی ها و تنگناها و مصیبت ها, یا شكست ها و مرگ عزیزان, از خود ضعف نشان می دهند, گریه و سوگواری می كنند, تضرع و زاری می كنند, فریاد و ناله ی وامصیبتا سر می دهند و بی تابی و ناشكیبایی می كنند, ادبیاتی كه در آن شر بر خیر, بیعدالتی بر عدالت, زشتی بر زیبایی, پستی بر والایی و سیاهی بر سپیدی پیروز می شود و نشان از این دارد كه گویا در جهان عدالتی وجود ندارد, هر چقدر هم زیبا و هنرمندانه و ماهرانه ساخته وپرداخته شده باشد و آثاری شور انگیز و دلنشین داشته باشد, به خاطر آثار سوء اخلاقی ـ اجتماعی مذموم و ناپسند است و باید ممنوع باشد و از نشر آن در جامعه جلوگیری شود. جامعه ی آرمانی نباید بگذارد كه این گونه آثار ادبی اعم از شعر و قصه و منظومه , در دسترس كودكان و نوجوانان و جوانان قرار گیرد و ذهن آن ها را منحرف و فاسد كند. ادبیات باید تحت نظارت جامعه قرار گیرد و به شدت مورد مراقبت و سانسور باشد و نباید به آثار ادبی با بار مضمونی و اخلاقی منفی , علیرغم همه ی زیبایی ها و ارزش های هنری اجازه ی انتشار داده شود.
افلاطون هم چنین آثار هومر و هزیود را به خاطر مطالب غیر اخلاقی و بد آموزی كه دارد مورد انتقاد قرار می دهد و آن ها را با همه ی زیبایی و جذابیتشان محكوم می نماید. به عنوان مثال به قطعاتی از این اشعار اشاره می كند كه به جنگ های خدایان پرداخته و كینه توزی ها و انتقام گیری های بیرحمانه ی ایشان را توصیف كرده است و آن ها را خلاف اخلاق و گمراه كننده می داند.
در مجموع سقراط و افلاطون به علت این كه شعر و ادبیات را محصول نیروی الهام می دانستند و اندیشه و تفگر و آگاهی ادیب را در آفرینش ادبی زیاد دخیل و صاحب نقش نمی دانستند , و از لحاظ عقلانی اهمیت زیادی برای ادبیات و شعر قائل نبودند , به همین دلیل به این فكر هم نیفتادند كه قوانین و اصولی برای ادبیات وضع و مشخص كنند و تنها چارچوبی كه برای آثار ادبی قائل بودند چارچوب اخلاقیت بود و در این چارچوب معتقد به محدود كردن ادبیات و نظارت سخت گیرانه و مقید كننده نسبت به آن بودند. و نقد ادبی آن ها در نگاه كلی نقدی اخلاقی و محافظه كارانه بود.