سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مثنوی شناخت
        ارسال شده توسط

        مهدی گوران اوریمی

        در تاریخ : پنجشنبه ۹ تير ۱۳۹۰ ۲۰:۰۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷۱۳ | نظرات : ۱۳

        به نام خدا
        مدتی است که  طی یک گفتگو با جناب حیدری نیا بر آن شدم تا مثنوی شناخت ایشان را که بالغ بر 1200 بیت است را بخوانم و البته واقفم به اینکه این مثنوی هنوز ویرایشش به پایان نرسیده ...لذا بر آن شدم تا این سلسله بحث ها را به نظر دیگر دوستان نیز برسانم تا در صورت تمایل به این گفتگوی دوستانه و به امید خدا مفید بپیوندند....لذا در صورت تمایل برای شرکت در گفتگو خواهشمند است مباحث مطرح شده ابتدا کامل خوانده شود تا از هر گونه تکرار سوال و یا پیش افتادن از جریان بحث اجتناب گردد....

        لینک مثنوی شناخت در وبلاگ جناب حیدری نیا.....http://rezahn.persianblog.ir/tag

        بهترمیدانم از ابتدایی که بحث شروع شد همه را بیاورم....
        بحث پس از درج نظر من زیر شعر جناب حیدری نیا به نام \"مشغله چشم تو\" شروع شد...

        و نظر من....
         سلام...
        شعر زیبایی خواندم و به قلمتون درود می فرستم...
        شعر شاعر چکامه ای است از خدا شناسی ایشان که به خوبی توانسته شاعر در خلوت خویش و با خدای خود به گفتگو بنشیند و صمیمانه با او از او بگوید....
        از آنجا که شعر را اینگونه یافتم لذا در بیت نهم به نظر در مصراع اول به جای (یاد خدا)...(یاد تو را) را بیاوریم به این فهم نزدیک تر خواهیم شد و از سویی تکرار یاد خدا در یک بیت نیز شاید زیاد جالب نباشد...
        و اما اوج این شعر را در بیت
        عشق تو از عالمی ، کرده رها این دلم
        حکمت خوبان چنین ، بسته رها کردن است؟
        میبینم که به خوبی خانم اسدی هم به آن اشاره نمودند چرا که شاعر در تبین این فهم که می گویند
        راه تو به هر روش که پویند خوش است
        با اشاره ضمنی به درست بودن این حرف در کل شعر باز تا کید می کند که این راه که او بر گزیده راهی زیباتر است...راهی که در آن خدا را بی نظر بر عقل و اندیشه می پذیرد و خدا را از جنس دنیا نمی داند که بشود با مصالح دنیایی آنرا به خوبی شناخت....تاکید که...به خوبی...هر چند شاید استفاده از عقل و ...برای عده ای کفاف خدا شناسی شان کند....
        در بیت آخر نیز شاعر به شیوه رندانه ای می گوید...
        کامی از آن لعل لب ، خود به رضایت بده
        راه خلاصی ز ما ، کامروا کردن است
        اما
        خدا خود نیز مشتاق تر است به عشق بازی بنده و به این راحتی کام نمی دهد تا باز به دنبالش دوان مانی...حال کی کام خواهد داد خود میداند و آنها که کام گرفته اند دانند....
        یاد آن حدیث قدسی افتادم...
        *در حديث قدسي است كه خدا مي فرمايد: من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعليّ ديته و من عليّ ديته فانا ديته : آن كس كه مرا طلب كند، من را مي يابد و آن كس كه مرا يافت، من را مي شناسد و آن كس كه مرا شناخت، من را دوست مي دارد و آن كس كه مرا دوست داشت، به من عشق مي ورزد و آن كس كه به من عشق ورزيد، من نيز به او عشق مي ورزم و آن كس كه من به او عشق ورزيدم، او را مي كشم و آن كس را كه من بكشم، خونبهاي او بر من واجب است و آن كس كه خونبهايش بر من واجب شد، پس خود من خونبهاي او مي باشم.

        پاسخ رضا حیدری نیا به نوشته مهدی گوران اوریمی
        درود بر جناب گوران عزیز و بزرگوار.شما اگر 2000 بار هم این نقد کهنه و نو را بیان کنید از شما ناراحت نمی شوم.چون قبل از آن آنچه می خواهم بگویم را با دقت خوانده اید.نه اینکه بدون دقت به آنچه که در شعر گفته ام تا یک کلمه کهن دیدید شعر را رها کنید و دست بگذارید روی آن.تازه دیگر از این دسته از افراد هم نمی رنجم.ولی با شما گفتگو هر چقدر بخواهید با کمال میل در خدمتم و استفاده می کنم.اگر گفتگو با خالق را در اشعار من می جویید اشعاری دارم صرفا با چنین مضامینی.جناب گوران عزیز من برای زیبایی اشکال متفاوت قائل نیستم.همینطور برای عشق و ....
        از نظر من کسی که عاشق یک چیز است عاشق نیست.چرا که عشق کیفیتیست در حال و هوا و زیبایی کیفیتیست در نگاه من.نه در چیزی که به آن نگاه می کنم.این جمله ی در ظاهر ساده ایست ولی تمام معنی زندگی را بنظر من در خود دارد.وقتی زیبایی کیفیتی باشد در نگاه من ، آنگاه این منم که زیبایی می آفرینم.به قول سهراب.من نمی دانم که چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست؟گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد.چشمها را باید شست.
        همین بیان را برای عشق قائلم.یا من عاشقم یا نیستم.اگر هستم همه ی مظاهر عشق جلوه گاهی است پیش چشمانم.(که در خلق این مظاهر خودم دخیلم)پس اگر من عاشق باشم به این معنا که مد نظر است ،دیگر این عشق بخاطر جلوه ی معشوق نیست و رفتار او در عشق کاهش و یا افزایش عشق موثر نیست.به قول مولوی:
        عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
        بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
        چگونه عشق به دو ضد خلق میشود.آنگاه که منیت بیرون میرود .داشتن پایان می پذیرد و بودن پا به عرصه می گذارد.تا من درون انسان نفس می کشد ، عشق حقیقی پا به درون او نخواهد گذاشت.به قول حافظ:
        دیو چو بیرون رود فرشته درآید.
        و اما اینکه من اساسا چیست گفتگویی کلان است و گفتار در باب آن فراوان دارم ولی مجال اندک است.هر آنچه در این باب می خواهم بگویم را در یک مثنوی 1330 بیتی در وبلاگم دارم منظوم می کنم.فرصت کردید نگاهی بیاندازید.
        من اهل حدیث نیستم.وقتی خدا همه جا هست با خودش سخن می گویم و درک را از او می خواهم.نه از احادیث.البته نمی گویم کنکاش در کلام بزرگان کاری نیکو نیست که صد البته هست.من اهلش نیستم.برای حسن ختام با چند بیت از خودم کلام را به پایان می برم.
        واصفان جانم نه بد نیت بُدند
        واصفان نیت و وصف خودند
        جملگی شان راه و سیری داشتند
        در بیان نیات خیری داشتند
        پندشان یا گفتشان مردود نیست
        آتش آنان تو را جز دود نیست
        هر چه راوی اندر اینجا وصف کرد
        دید تنها آنکه راوی حذف کرد
        درود بر شما. از گفتگو با منطق کلامتان بسیار لذت می برم و نیز از عشقی که در بطن وجودتان همواره مواظب است کسی را نرنجاند. عشق یعنی توجه و لا غیر.
        توجه نه تمرکز.(تمرکز بخشی را حذف می کند ولی توجه چیزی را حذف نمی کند)درود بر قدوم سبزت دوست من.
        آنقدر حرف زدم مغز کلام فراموش شد.تا زمانی که یک \"من\" در درون داریم،هرچه از خدا بگوییم ذهنیتیست که آن \"من\" در مورد خدا دارد .

        مهدی گوران اوریمی
        سلام...
        پاسخی در ادامه نوشتم که حذف شد...متاسفانه...
        اصل کلام...خلاصه
        ابتدا باید به تعاریف مشترک از کلمات مورد بحث رسید...
        شاید با خواندن وبلاگتان این مهم حاصل شود...
        و اما در مورد مغز کلام....
        اگر آن من را بگیری که جز خدا نخواهد ماند در تو!!!!
        درود.

        پاسخ رضا حیدری نیا به نوشته
        درود بر جناب گوران.از لحن بیان معلوم بود که می خواهید بگویید چون اگر من برود خدا می ماند پس غیر ممکن است.دوست من این جمله را و این استدلال را هم \"من\" درون شما ارائه می کند.
        می نگردد نزد تو معنی بیان
        تا که باشد بودنت اندر میان
        من دارم از حالت و ساحتی سخن می گویم که \"من\" در آن در غیبت محض است.با \"من\" آن حالت درک نمی گردد.
        دلیل دوم:
        مگر غیر از خدا چیزی هست که اگر من برود فقط خدا بماند؟

        پاسخ مهدی گوران
        نه غیراز خدا چیزی نیست اما همان خدا ذره ای از اختیارش را در جسمی که تکه ای از خود را در آن دمیده بود داده.... اگر من آن تکه ی خدایی را که در من دمیده شده بشناسم...به خدا شناسی نیز خواهم رسید .... شاید همینجا بگویید که باز به ذهنیات و محفوظاتت مراجعه کردی؟؟؟ اما برادر ! آن منطقی را هم که شما با آن استدلال میکنید را روزی آموخته اید.... البته از ادامه این بحث استقبال میکنم و دوستش دارم... درود....فعلن باید برم سر سفره شام وگرنه کتک می خورم....


        رضا حیدری نیا
        دوست عزیزم نمی خواهم اشکال لغتی بگیرم ولی اختیار در جایی مطرح است که در برابر آن جبری باشد.جبری در برابر خداوند نیست که خدا در مقابل آن اختیاری داشته باشد.خداوند کل است.اگر بگوییم خداوند از روح خود در بشر دمید ، یعنی بشر چیزی غیر از روح خداوند بوده است.و این یعنی چیزی غیر از خداوند هم بوده و این یعنی خداوند کل نیست.پس این فرض اساسا باطل است.شام گوارای وجود.اینهم از مزایای مجردی.کسی نیست مرا توبیخ کند.

        ............................................

        و بحث تا اینجا پیش رفت و من بر آن شدم که مثنوی شناخت را بخوانم تا با دریافت اصل حرف از جناب حیدری نیا به بحث ادامه دهم....
        و پس از خواندن مثنوی بحث بدینگونه ادامه یافت.....


        مهدی گوران اوریمی
        سلام...
        تا اینجا را تمام خواندم....
        فقط این را میدانم که نهایت هر کسی را خودش ثبت خواهد کرد....
        با نظر شما در مورد \"من\" تمام و کمال موافقم....
        و یک نکته آنکه...آنچه که از دین در این مثنوی خواندم شاید ابتدایی ترین تعریفی هست که از دین وجود دارد...
        در عرفان و به قول معروف طی طریق الی الله...تا جاهایی منیت ومیل مصداق دارد...و این نسخه همه انسانها نیست....در مراحلی هست که آنرا فنا فی الله به گفته ای تعبیر می کنند....
        اما آنچه لحظه من به من می گوید....
        اگر بتوانم میلها را از خود و به عبارتی من را از خود حذف کنم آنگاه در واقع نا خالصی را از خود پاک کرده ام و همچون قطره شبنمی که به سرعت جذب دریا میشود من نیز به اصل خود باز خواهم گشت....اما این مرحله به این راحتی ها به دست نخواهد آمد...
        در این راه به قول شما هدف و یا همان میل به چنین شدن خود اولین و بزرگترین سد راه پیش روست....

        رضا حیدری نیا:
         درود بر دوست عزیز و بزرگوار.بسیار منت گذاردید و مسئولانه برخورد کردید دوست من.لذت بردم از کار زیبایتان.اگر هر نقدی باشد به گوش جان می شنوم.

        مهدی گوران اوریمی
        در مورد مثنوی تون چیزهای زیادی به ذهنم میاد....
        اگه اشکالی نداره...گه گاه چیزهایی خواهم گفت...هر چند در مباحث از این پس از شعر عبور خواهیم کرد...
        یه بحثی در اون مثنوی داشتید به عنوان ذهنیات....
        و تاکید بر اینکه باید اونرو نادیده گرفت تا به مرحله بعدی سخن شما در اون مثنوی رسید....
        نظر شما در مورد ذهنیات رو می پذیرم اما یه نکته میمونه...
        این ذهنیات تا کجا بسط داره....مگر غیر از اینه که من همینکه بخواهم استدلالی رو بشنوم نیاز به زیر ساختی برای تحلیل اون در ذهنم دارم؟
        اصلن ذهنیات رو تا کجا میشه گسترش داد؟
        اون چیزهایی که من زمانی میدونستم و حالا فراموش کرده ام هم داخل این جا میگیرند یا خیر؟
        احساس میکنم شما در این بحث یک چیز رو اصل قرار داده اید و اون وجود ما در این دنیاست و هر چه غیر اون رو می خواهید پاک کنید واز همین چیزهایی که میبینید به نتیجه برسید...خود یا خداشناسی....
        البته این هم یه نوع رویکرده که رد هم نمیشه کرد....
        اما این به نظرم همه اون چیزی که باید باشه نیست....
        اگر \"من\" در این دنباله رو سیری باشد چه؟
        مثلن سیری که همه گذرانده ایم ولی یادمان نمی آید....
        مثلن آنچه که امروز به عنوان ماده...ذهن....فکر....ترس و....روبروی ماست چنان ذهن ها رو درگیر خودش کرده که یادها رو از یاد برده باشیم....
        یه شعر تو این زمینه دارم...

        کاش خواب من
        قلم به دست بود و
        می نوشت
        از بهشت
        از هزار توی
        زشت
        از ناکجا
        سخن شنیدن آرزوم شد
        دیده ام
        ولی
        یاد مرده است روی خاک
        زمان
        زمین زدست
        کشته است
        یادهای ما..

        و اما در ادامه بحث شما در اون مثنوی وقتی همه پرده ها رو یکی یکی شمردید و بر لزوم حذف اونها تاکید کردید ...من در همونجا به نتیجه ای رسیدم...
        وقتی تمام آن پرده ها...از میل و ترس و هدف ....کنار برود...چه خواهد ماند...
        آنچه نمیدانیم و از آن به نام خدا یاد می کنیم...
        اصلن در آموزه های دینی (آنچه که من آموخته ام) نیز همین مفهوم وجود دارد...منتها فهم آن برای هر فردی ممکن نیست و از این روست که در قران به نظرم در یک کلام اما به گونه ای سخن رانده می شود که هر فهم کامی که باید بگیرد....اما آن فهمی که مثلن در مرتبه 2 قرار دارد به راحتی میتواند فهم 1 را نیز برداشت و آنرا با استدلال نفی کند اما اگر به فهمی که به اندازه درک خود اوست برسد آنگاه قانع خواهد شد...و همینطور این فهم به تناسب مخاطب پیش خواهد رفت....تا جایی که بهشت در نهایت طوری تعریف می شود که می گوید آنرا من هر چقدر بخواهم جمع اش کنم تا بشود در ذهن این دنیایت بگنجد امکان ندارد...و آن آخرین جایگاه آن است...فنا...ما چمیدانیم فنا چیست؟لذتش چیست؟
        اصلن تعریف لذت متفاوت خواهد شد....
        اما آنجا که شما در مثنوی تمام پرده ها را کنار گذاشتید به نظرم بهشتی خلق کردید...بهشتی که در همین دنیا هم امکانش بعید نیست که در آن هیچ ترس و میلی نباشد....هیچ....و تنها یک چیز باشد...چه؟؟؟
        می گویم تنها خدا....
        خدا چیست؟؟؟؟؟ نمیدانم....چیستی خدا را نمیدانم....
        و حتی به آن فکر نخواهم کرد چرا که به راحتی ثابت می شود کرد که فکر در چیستی خدا غیر ممکن است....
        مثل ماهی ای که بخواهد بی آبی را درک کند...بی آبی برایش جز مرگ نیست....بی آبی را سیاه میبیند...
        ما هم وقتی از همه چیز بگذریم...در نهایت دو چیز را میتوانیم تصور کنیم...
        یا تاریکی
        یا نور
        امیدوارم سرتون رو درد نیاورده باشم....اگر پراکنده بود سخنم ببخش.
        درود

          رضا حیدری نیا
        درود بر جناب گوران.از تعارفات بگذریم.بحث اینقدر گیرایی داره که به احوال پرسی مختصر بسنده کنیم.
        اول از یک سوال که از من پرسیدید از درون گفتار خودتان پاسخ می دهم.
        فرمودید ذهنیت چیست؟بدون اینکه کلامی اضافه کنم در گفتار خودتان آن را نشان می دهم.تماما از متن خودتان و فقط جملات داخل پرانتز از من است.این متن شماست:
        نظر شما در مورد ذهنیات رو می پذیرم اما یه نکته میمونه...
        این ذهنیات تا کجا بسط داره....مگر غیر از اینه که من همینکه بخواهم استدلالی رو بشنوم نیاز به زیر ساختی برای تحلیل اون در ذهنم دارم؟
        اصلن ذهنیات رو تا کجا میشه گسترش داد؟
        اون چیزهایی که من زمانی میدونستم و حالا فراموش کرده ام هم داخل این جا میگیرند یا خیر؟
        (تا اینجا سوال مطرح است.تا جایی که به یاد دارم من یعنی رضا حیدری نیا پاسخی هنوز ندادم ولی از اینجا به بعد را بخوانید.)
        احساس میکنم شما در این بحث یک چیز رو اصل قرار داده اید و اون وجود ما در این دنیاست و هر چه غیر اون رو می خواهید پاک کنید واز همین چیزهایی که میبینید به نتیجه برسید...خود یا خداشناسی....(این بخش از نوشته تان بدون اینکه منتظر پاسخ من شود و بعد قضاوت کند از طرف من پاسخی را حدس زد)
        البته این هم یه نوع رویکرده که رد هم نمیشه کرد....(در این قسمت شما به پاسخ حدس زده شده خودتان دوباره از طرف خودتان مهر تأیید یا رد می زنید)
        اما این به نظرم همه اون چیزی که باید باشه نیست....(دوباره گفتگوی خودتان و خودتان)
        می بینید ذهنیت شما در مورد پاسخ احتمالی من اصلا نگذاشت من پاسخ بدهم.
        جملات کامنت بالای شما اصلا با ذهنیت آغاز شد و با این جمله:
        من رنج شما را می شناسم
        جناب گوران من گفتم رنج می برم؟
        آیا شما مطمئن هستید که می شناسید؟(اگر من رنج می برم) و مابقی ماجرا.دوست من تا ذهنیت حضور داشته باشد شما نخواهید شنید.من هم همینطور.گر چنین باشی چنان است عاقبت.و یا در جای دیگری از همان مثنوی گفتم :
        تا که پاسخ گوی و پرسنده تویی
        هر جوابت دور باشد از نویی
        و اما بر می گردیم به سوالاتی که قرار بود من پاسخ دهم.
        سوال اول:
        این ذهنیات تا کجا بسط داره....مگر غیر از اینه که من همینکه بخواهم استدلالی رو بشنوم نیاز به زیر ساختی برای تحلیل اون در ذهنم دارم؟
        بله کاملا غیر از این است.(در باب علم نه ولی در بحث درون صد البته غیر از این است.)مثال:
        فرض کنید من دارم با شما صحبت می کنم.اگر شما همزمان با گفتگوی من در حال قیاس گفته های من با دانسته های خود باشید، نتیجه چیست؟
        دو فرض داریم.
        اول اینکه اینقدر مشغول تطبیق و سنجش با دانسته های درونتان هستید که اصلا نمی شنوید من چه می گویم.
        دوم اینکه می شنوید و این گفته ها را باید بسنجید.اگر بسنجید چه می شود؟
        شما دانسته هایی دارید که X را صحیح می داند و Y را غلط.
        کلام من وارد ذهن شما می شود.شما منطبق با X را تایید می کنید و مغایر با آن را رد.ببینید چه اتفاقی می افتد.شما دوباره درستهای خود را تایید می کنید و غلط های خود را رد می کنید.پس از گفتگوی ما چه چیزی عاید شما میشود؟هیچ.شما در دانسته های اولیه در جا خواهید زد.مدام همانها را تایید می کنید و مغایرش را رد می کنید.
        ولی حقیقت از این هم دردناک تر است.شما اصلا نخواهید شنید کلام من را که بخواهید وارد فرض دوم شوید.چون در طول گفتار من شما در حال سنجش و گفتمان درونی هستید.نمی دانم منظورم را رساندم یا نه.؟
        ضمنا هر جا گفتم شما شمای نوعی را عرض کردم.
        سوال دوم:
        رفتم الان سوال دوم را دیدم.وارد بحث دیگری خواهد کرد ما را.تحلیل و منی که می اندیشد تا راهکار پیدا کند را می گذاریم برای گفتمان بعدی.اگر در مورد ذهنیت گفتگویمان پاسخ یافت می رویم سراغ آن.
        از نظرتان مرا مطلع فرمایید.درود.

        مهدی گوران اوریمی....
        در مورد رنج....بحث ابتدایی که در کامنت قبلی بود(زیر شعر قطره و دریا) مربوط به بحث ما در مورد این مثنوی نبوده بلکه در مورد نظری که زیر مطلب شعر امروز برایم گذاشته بودید عرض کرده بودم لذا از آنجایی که مربوط به این بحث نیست آن بخش را از آن در این پست حذف نموده ام....

        لذا منتظرم تا این پست در صورت تایید توسط مدیریت محترم سایت در بخش نظرات ادامه یابد.
        البته در صورت مخالفت جناب حیدری نیا این پست حذف خواهد شد......

        درود..............................................................................گوران

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۱۹ در تاریخ پنجشنبه ۹ تير ۱۳۹۰ ۲۰:۰۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۰ شاعر این مطلب را خوانده اند

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2