این مقاله دزدها
مدتی است که من هم مورد تهاجم این ادب دوستان ماهرالسرقه واقع شدهام. که بعضا حتی حق استاد و شاگردی را هم رعایت نمیکنند. پدیدهی کپی پست باعث شد که رفقا فراموششان شود حتی یکبار متن را از رو بخوانند و سوتیهایش را جمع کنند.
ماندهام صنعت کپی پست را تهدید اعلام کنم یا فرصت؟!
اولین بار اواسط سال 1389 متوجه شدت بحران شده بودم. قبلا فکر میکردم نمودار فرزانگی چقدر رشد خوبی داشته، مخصوصا خوش به حالم که با دانشجویان فرهیخته و اهل تحقیقی روبرو هستم. البته هنوز هم بد گمان نیستم.
یکی از شاگردان متن تحقیق و کنفرانسش را برایم میخواند و همهی اهالی کلاس به دقت گوش میکردند. یک سطر اول مقالهاش توضیح دربارهی زحماتش برای تهیه مقاله و اهمیت مقاله بود.
اما از سطر دوم متوجه شباهتهای عمیق جمله پردازی خودم و این مقاله شدم و کمی بعد کاشف بعمل آمد دقیقا این مقاله از خودم است. و طرف با گردنی افراشته دارد متاع خودم را به خودم قالب میکند.
گفتم: چند لحظه نخوانید سوال دارم. بد شانس فکر کرد باید دفاعیه داشته باشد.
گفت: ولی استاد دفاع را باید به من وقت بدهید. گفتم: نیازی نیست.
سوال: این مقاله را کی نوشتید؟
گفت: از یکماه پیش به اتفاق این آقا واون خانم سه نفری نوشتیم.
گفتم: پس چرا جای ویرگولها و مکثها را جدای از غلطهای افتضاح روخوانی به دقت ادا نمیکنی؟
گفت : آقا هول شدم.
گفتم: حماسهای به این بزرگی را رقم زدی هول نشدی اما روی روخوانی رو نداری؟
گفت: استاد متوجه منظورتان نمیشوم.
گفتم : شهود و همکارانتان بفرمایند جلوی سن. همکاران یا مباشران و عوامل جرم، فاتحانه و با غرور جلوی انظار ایستادند.
و گفتم: حضار شماهیئت منصفه!. آقایان و خانمها من این آقا و این دو نفر را متهم میکنم.
الف: به جرم سرقت عمد از یک مقالهی کاملا تخصصی.
ب: فریب و تشویش اذهان عمومی.
ج: تقلب و تخلف برای دریافت نمره و اعتبار.
د:وقت کشی و هتک جلسه.
ه: ضرب و جرح و تجاوز به عنف در واژههای اساسی جملههای مقاله.
و: توطئه برای براندازی امنیت تولید علم و حریم کلاس و جلسه و تخطئه و توهین به شعور استاد و جلسه و تخریب چهرهی مظلوم و خدوم پژوهشگری.
ز: اصرار بر پیجویی جرم و مشارکت در بزهی انتسابی.
و...
صدای نهیفی از حلقوم عامل اجرایی جرم در آمد و گفت: آقا به... ما خودمون نوشتیم.
گفتم: یک جرم دیگر هم به اتهامات شما اضافه شد.
ح: قسم دروغ و توهین به کتاب مقدس.
مباشر مونث با سلاح اشکهایش دنبال مصلحت طلبی رفت و گفت: آقا من فقط تایپ و ویرایشش کردم.
گفتم: خموش، تا به جرمت اضافه نشده. شما تایپ و یرایش شدهاش را برداشتهاید و...
گفت : چشم آقا. و کلاس درس حالت جلسه دادگاه بخود گرفت.
گفتم: من صفحهی بعد را برایتان میخوانم شما هم این صفحه همراهتان را بگذارید روی صفحهی مانیتور. و از روی متنم در فولدر لپ تاپ چند خط را خواندم. و صدای همهمه پیچید.
گفتم : ادامه بدهم؟
متهمان با گونههای رنگ پریده و چشمان سرخشان گفتند: نه استاد.
گفتم :اقلا تحلیلی از خودتان مینوشتید و حتی زرنگی می کردید و در حمله به سایت مربوطه به نام مولف دقت بیشتری میکردید که جلوی قاضی معلق بازی نمیشد!!
صدا از در و دیوار در آمد اما صدای هیچکدام از حضار و متهمان به اختلاس مقالهی 20صفحهای نیامد. و گفتم: بفرمائید. فقط بخاطر اینکه باعث شدید این مقاله دوباره توی ذهنم مروربشه حذفتون نمیکنم.
اما یک فرصت برای شما میگذارم:
باید با رویکرد آسیب شناسی تولید علم، موضوع علل تقلب و تخلف در مقالات و پایان نامههای دانشجویی، تحقیق مفصلی را انجام دهید.
ظریفی از ته کلاس گفت: آقا شما در این رابطه مطلب و مقالهای دارید؟
گفتم: تا حالا خیر. اما این دفعه منتظر می مانم تا از تحقیق سروران بهرهبرداری کنم...
وقتی که پای احضار نفرات بعد برای ارائه مقاله آمد، کلهم اجمعین درخواست استمهال کردند.
گفتم: شما هم؟..
(اینجا بود که کشف کردم یک دلیل جدید به علت وحشت دانشجویان عزیز از من اضافه شد. و همچون اتهام به سنگدلی و نداشتن احساس و... خاطر عزیز دانشجویان را از بنده مکدر ساخته است...
متأسفانه این روند برای تخریب چهرهی تحقیق و پژوهشگری ادامه دارد. غالب سرقتهای ادبی و علمی و پژوهشی کمر همت را برای شکستن کمر تولید علم نشانه رفته و بصورت یک عرف و هنجاری معروف نهادینه شده، و در حال تبدیل به فرهنگ سازمانی است .
حتی گاه اعتنایی هم به مولف نمیشود. به راحتی فیلم نامه و شعر و مقاله و رسالههایی که با دود چراغ و عرق جبین گردآوری شدهاند، کپی پست شده و بلافاصله هر ابوجهلی، فرهیخته و فرزانه و ابو فضل محسوب میشود. و تمام زحمات مولف و صاحب اثر بر باد میرود.
اما امروز یک مطلب سه خطی برای پیجم نوشته بودم دقیقا 27 دقیقهی بعد در پیج بازدید عمومی دیدم همان مطلب توسط یکی از اهالی پیج شده. بدون هیچ کم وکاستی.
بصورت گلایه نوشتم: دوست عزیز چرا منبعش را ننوشتید؟ گفت: من این متن را از منبعش گرفتم البته بای منبعش را هم نگذاشته بود.
گفتم: کمتر از نیم ساعت پیش من این اثر را زائیدم شما 18 دقیقه بعدش آنرا پسندیدی و برای خودت عقد کردی!.
گفت: من ازمصاحبت و دوستی با شما خیلی خوشوقتم...
یعنی اینکه رفاقت برای همین وقتهاست دیگه!!
جالب اینجاست اسمم را به یاد نمیآورد!!
بگذریم
با این اوصاف من این بساط را کجای دلم بگذارم که این قدر حرص نخورم.
رفقا، بزرگواران، ایها الناس باور کنید گزش این دزدی کم از آن نیش دله دزدیها ندارد.
لااقل یه جایی بنویسید منبعش از کجاست. تا شأن و احترام مولف هم حفظ شود. گرچه خیلی خوشحالم که متاعم بدرد دزدیدن میخورد. که از همین جا بخاطر توجهشان به موضوعات و مطالب نهایت سپاس و قدردانی را دارم.
موضوع بعدی سبک گویش و نوشتن بر اساس واژهسازیهای خودم است. که هیچ مخالفتی با آن ندارم. حتی خوشحال هم میشوم که دوستان لطف دارند و به این سبک مینویسند و حرف میزنند.
ضمن اینکه باعث پیدایش همفکران و همگرایانی نو نیز خواهد شد.بنابراین از این طبقهی منصف نیز نهایت سپاسگذاری را دارم.
حمید رضا ابراهیم زاده تهران 1392/1/28