انحراف حسین ابن منصور حلاج از منظر امامیه
تقدیسی که در چند دهه اخیر برای حسین ابن منصور حلاج به عمل می آید، نزد مذهب امامیه جایی ندارد.وی مورد لعن امام عصر علیه السلام است و انکار اعاظم علمای شیعه امامی است.
ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر مشهور به حسین بن منصور حلاج (کنیه: ابوالمغیث) از معروفترین صوفیان سده سوم هـجری قمری است که در عصر غیبت صغری می زیسته است. او در ۲۴۴ هجری به دنیا آمد[1] . در سال ۲۴۴ هجری قمری در روستایی از توابع بیضای فارس در خانوادهای تازه مسلمان و سنی مذهب متولد شد و در دارالحفاظ شهر واسط به کسب علوم مقدماتی پرداخت. او در ۱۲ سالگی حافظ قرآن شد. سپس برای درک مفاهیم قرآن نزد سهل بن عبدالله تستری رفت و راه و رسم تصوف را از او آموخت و خرقه پوشید. در ۱۸ سالگی به بغداد رفت و از آنجا راهی بصره شد و نزد عمرو بن عثمان مکی ۱۸ ماه همنشین شد. در این ایام شطحیات حلاج آغاز گشت و از این رو بود که عمرو بن عثمان از او رنجید و او را از خود راند. او نیز راهی بغداد شد و در حلقه درس جنید بغدادی وارد شد اما جنید او را به سکوت و خلوت نشینی فراخواند.
مدتی بدین سان در سکوت گذراند ولی تاب نیاورد و برای زیارت کعبه راهی مکه شد[2] و یک سال مجاور بیتالحرام ماند. غذایش در هر روز سه لقمه نان و اندکی آب بود و جز برای قضای حاجت از آن خارج نمیشد. پس از مجاورت کعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه یاران جنید بغدادی پیوست اما به جهت دعوی «اناالحق» از جانب آنها طرد شد و رابطه خود را با صوفیه برید. بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابویعقوب و استادش عمروبن عثمان نیز از او بیزاری جستند[3] جنید نیز پس از ایجاد اختلاف و شنیدن سخنان حلاج به او گفت: تو در اسلام رخنهای و شکافی افکندهای که سر جدا شده از پیکرت میتواند آن را مسدود کند [4] از ایجاد اختلاف بین حلاج و اساتیدش او به سفرهایی به هند، خراسان، ماوراءالنهر، ترکستان، چین و... پرداخت و طرفداران و پیروانی را نیز با خود همراه کرد. طوری که مردم هندوستان او را «ابوالمُغیث» مردم چین و ترکستان «ابوالمعین»، مردم خراسان و فارس «ابوعبدالله زاهد» و مردم خوزستان او را «شیخ حلاج اسرار» خطاب میکردند[5]
او پس از سفرهای طولانی و دیدار با مانویان، بودائیان به بغداد بازگشت و نقطه تمرکز فعالیتهای خود را در آنجا قرار داد. او در میان مردم میگشت و با انجام اموری خارق العاده آنها را به عقاید خویش دعوت میکرد و به آنان اینطور میگفت که مهدی موعود از طالقان ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است[6]. به همین جهت بزرگانی چون شیخ توسی[7]، ابن اثیر[8] و ابن ندیم[9] او را در زمره مدعیان بابیت قرار دادهاند.
پس از انزوا و دوری حلاج از اهل تصوف وی سعی کرد در میان امامیه برای خود طرفدارانی پیدا کند و با وجودی که حلاج اهل تسنن بود، با ارسال نامههایی به بزرگان امامیه چون ابوسهل نوبختی و ابوالحسن بابویه خود را نائب امام زمان معرفی میکرد. حلاج پس از ادعای بابیت تصمیم گرفت ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (متکلم امامی) را به مسلک خویش آورد که در نتیجه هزاران شیعه امامی که تابع او بودند را به عقاید حلولی خویش معتقد سازد. به ویژه آنکه جماعتی از درباریان خلیفه، به حلاّج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند. ولی ابوالحسن بابویه که پیری مجرّب بود، نمیتوانست ببیند او با مقالاتی تازه، خود را معارض حسین بن روح نوبختی وکیل امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) معرفی میکند.[10]
ابوسهل نوبختی در پاسخ به حلاج گفت: «وکیل امام زمان باید معجزه (گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست میگویی، موهای مرا سیاه کن. اگر چنین کاری انجام دهی، همه ادعاهایت را میپذیرم». حسین بن حلاج که میدید ناتوان است، با تمسخر مردم روبهرو شد و به قم شتافت و به مغازه علی بن بابویه(پدر شیخ صدوق) رفت و خود را نماینده امام زمان خواند. مردم قم نیز بر وی شوریدند و او را با خشونت از شهر بیرون افکندند. ابن حلاج، پس از آنکه جمعی از خراسانیان ادعایش را پذیرفتند، دوباره به عراق رفت.[11 و 12]
رفتار شطحگونه و رفتار عجیب و خارقالعاده حلاج باعث شد که معتزلیان به حیلهگری و شعبده محکوم کنند. به خاطر عقایدش[13] عدهای از علمای اسلامی آموزههایش را مصداق کفرگویی دانسته، او را تکفیر کردند. ابن داوود اصفهانی، قاضی شرع بغداد به دستور ابوالفضل جعفر مقتدر، خلیفه عباسی حکم اعدامش را صادر کرد. در سهشنبه ۲۴ ذیقعده سال ۳۰۹ هجری قمری، به جرم «کُفرگویی و الحاد» در ملاعام به دار آویخته شد. گُماشتگان مقتدر، او را پس از شکنجه و تازیانه، به دار آویختند، سپس سلاخیاش کردند و دست و پا و سرش را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به رود دجله ریختند.سرانجام حلاج بر اثر فتوای ابوبکر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پیگیریهای ابوالحسن علی بن فرات وزیر شیعی مقتدر عباسی در سال ۳۰۱ هجری قمری در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاکمه در سال ۳۰۹ هجری قمری به فرمان حامد بن عباس وزیر وقت عباسی به دار آویخته شد.[14]
شکی نیست که از نگاه امامیه ، شاعران و صوفیان ستاینده وی همچون عطار نیشابوری، حافظ، سنایی، مولوی، ابوسعید ابوالخیر، فخرالدین عراقی، مغربی تبریزی، محمود شبستری، قاسم انوار، شاه نعمتالله ولی و اقبال لاهوری و صوفیان دنباله رو وی از جمله احمدغزالی، عین القضات همدانی، ابن عربی، ابن غانم ، مولوی و غیره به خطا رفته اند.
از جمله مصادیق بارز کفر حلاج می توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف) سحر و جادوگری: عروس حلاج در دادگاه چهل مورد از آن ها را نقل کرده است که در کتاب تراژدی حلاج بسیاری از آن ها مطرح شده است.
ب) ادعای خدایی: ادعای خدایی حلاج شاید معروف ترین شطح در تاریخ اسلام است. حلاج در ادعاهایش می گفت که الله خدای اسمان است و من خدای زمین هستم. نامه ای در منطقه ای به نام دینور کرمانشاه از یکی از مریدان وی به دست آمد که حلاج در آن نوشته بود: از رحمن رحیم، به فلان بن فلان. در تذکره الاولیا عطار نیشابوری آمده است که عمر بن عثمان، حسین منصور حلاج را دید که چیزی مینوشت گفت: "چه مینویسی" گفت که "چیزی مینویسم که با قرآن مقابله کنم" عمروبن عثمان او را دعا بد کرد و از پیش خود مهجور کرد پیران گفتند هرچه بر حسن آمد از آن بلاها به سبب دعاء او بود.
ج) تبدیل عبادات به ویژه حج: وی برای مریدانش جایگزین درست کرده بود؛ که به جای رفتن به مکه در خانه احرام کنید و در جایی نیت و به جای حج آن جا را طواف کنید.[15] نقل شده منصور حلاج نامه ای به دوست خود، شاکر بن احمد فرستاد و در آن نوشته بود «اَهدِم الکعبه» یعنی کعبه را ویران کن![16]
د) دفاع از شیطان وفرعون: حلاج می گوید، صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است؛ به آتش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی خود بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی بازنگشت. حلاج مدعی است بر خلاف سخن خدا در قرآن فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد. [17]از این رو حلاج را می توان پدر انحراف به شیطان پرستی در جهان اسلام تلقی کرد.
مرحوم شیخ طبرسی در کتاب احتجاج روایت کرده که: توقیع از طرف حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر شد بر دست جناب حسین بن روح که از جمله سفرای ان حضرت بود، به لعن جماعتی که یکی از انان حسین بن منصور حلاج بود.[18] و مرحوم مقدس اردبیلی در کتاب حدیقة الشیعه می فرمایند: توقیعات ان حضرت که به خواص خود نوشته در کتب معتبره مذکور است از ان جمله توقیعی است که به لعن حسین بن منصور حلاج بیرون امده و نسخه ان در “قرب الاسناد” علی بن الحسین مسطور است[19].یکی از کسانی که فتوی به قتل وی داد و به خط مبارک خود نوشت که او واجب القتل است حسین بن روح وکیل و نماینده خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود[20] و علمای بزرگ شیعه که معاصر حلاج بودند یعنی ابو سهل نوبختی و علی بن بابویه و مرحوم شیخ صدوق و قطب راوندی رحمة الله علیهم چهار تن از پیشوایان شیعه حلاج را ساحر و ملعون و مطرود خدا و رسول و امام علیه السلام دانستند و فتوی به قتل حلاج دادند(رجوع شود به کتاب عرفان و تصوف، تالیف مرحوم داوود الهامی). شیخ طوسی رحمة الله می فرماید: حلاج ساحر بوده و به دروغ ادعای وکالت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نموده است[21]. شیخ صدوق رحمه الله مذهب حلاج را باطل دانسته و وی را تارک نماز می داند. شیخ مفید و علامه حلی علیهما الرحمة نیز او را لعن نموده اند.[ 22و23و24]
مراجع :
- حلاج شهید عشق الهی، دکتر جواد نوربخش، انتشارات یلدا قلم. ISBN ۹۶۴-۵۷۴۵-۰۰-۴
- مبانی عرفان و تصوف و احوال عارفان، علی اصغر حلبی، تهران، انتشارات اساطیر، صفحه۳۰۲
- جستجو در تصوف ایران. عبدالحسین زرین کوب. انتشارات امیرکبیر، صفحه۱۳۶
- مصائب حلاج. لوئی ماسینیون، صفحه ۳۲۰
- تراژدی حلاج در متون کهن، قاسم میرآخوندی، انتشارات شفیعی، صفحه ۲۳
- آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی. صفحه ۲۷۵۰
- الغیبه، شیخ توسی، صفحه۲۶۲
- الکامل ابن اثیر، جلد۸، صفحه ۱۲۶-۷
- الفهرست، ابن ندیم، صفحه ۲۸۴
- آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، صفحه۲۷۵
- سید محسن امین، اعیان الشیعه، جلد ۲، صفحه ۴۸
- صدر، سید محمد، تاریخ الغیبة الصغری، صفحه ۵۳۲.
- جرم و گناه حسین بن منصور حلاج، وبگاه مکتب وحی
- فرهنگ فرق اسلام، محمد جواد مشکور، آستان قدس رضوی، صفحۀ ۱۶۳
- لویی ماسینیون - مصائب حلاج، شـهید عارف اسـلام
- لویی ماسینیون - مصائب حلاج، شـهید عارف اسـلام
- حلاج، حسین بن منصور، ج۱، ص۵۶، 43،47، 53،52،44، طواسین، به کوشش لوئی ماسینیون، پاریس، ۱۹۱۳م
- احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۴۷۴ـ۴۷۵، چاپ محمدباقر موسوی خرسان، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱
- حدیقة الشیعه مرحوم مقدس اردبیلی ص ۷۳۷
- محمد بن محمد نصیرالدین طوسی، اوصاف الاشراف، ج۱، ص۴۰۵، چاپ مهدی شمسالدین، تهران ۱۳۷۳ش.
- تحفه قدسی، ترجمه غیبت شیخ طوسی رحمه الله ص ۳۱۶
- محمد بن محمد مفید، تصحیح اعتقادات الامامیة، ج۱، ص۱۳۴ـ۱۳۵، چاپ حسین درگاهی، قم ۱۳۷۱ش
- محمد بن محمد مفید، المسائل الصاغانیة، ص۵۸،چاپ محمدقاضی، (قم) ۱۴۱۳
- حسن بن یوسف علامه حلّی، رجال العلامة الحلی، ج۱، ص۲۷۴، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲