جمعه ۲ آذر
لطفا\\" این مطلب را نخوانید !
ارسال شده توسط حبیب الله نبی اللهی قهفرخی در تاریخ : سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰ ۱۲:۲۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۰۲ | نظرات : ۰
|
|
ای بابا تو که شروع کردی؟ مگه تیتر بالا رو ندیدی؟ پس چرا داری می خونی؟ من که گفتم نخون. برای اینکه بی خودی وقت خودت رو تلف می کنی.من از بیکاری دراز کشیده ام روی فرش و آخر شبه. هرچی توی ذهنم میاد می خوام روی کاغذ بنویسم. اول می خواستم یه قصه بنویسم اما پشیمان شدم. بعد می خواستم یه مقاله بنویسم ولی دیدم حوصله اش را ندارم وشروع کردم به نوشتن هرچی که توی ذهنم میاد. یعنی همین چیزها که می دونم اصلا\" به درد کسی نمی خوره. اگه واقعا\" تو هم بیکاری بخون ولی این رو بدون هیچ چیز تازه ای توش نیست. نه معلوماتی نه تجربه ای و نه سرگرمی. حالا من بیکارم و خوابم نمیاد، تو چرا؟ بیا تو رو به خدا دست بردار تا همین جا هرچه خوندی بسه. دیدی که تا اینجا حرفی، حدیثی نداشت.بقیه اش هم همینه. اگه قصه ای ، داستانی می خوای برو یه کتابی،مجله ای، روزنامه ای گیر بیار و قصه های اون رو بخون و لذت ببر. نمی دونم چرا چسبیدی به همین چند کلمه بی سروتهی که من دارم می نویسم. خواهش می کنم ، تمنا دارم دیگه نخون این چیزهایی که من می نویسم از بیکاری یه . وقت تو عزیزه ، دلم نمیاد وقت خودت رو برای چرت وپرت های من تلف کنی.اصلا\" ببین همین سایت شعرناب پراز مطالب متنوع، مقاله، داستان و شعرهای بسیار خوبیه. برو نگاه کن ببین راست میگم یا نه و از این نوشته ما دست بردار و خودت رو خسته نکن. نخیر دست بردار نیستی مثل اینکه به دیوار گفتم، گوش ا ت بدهکار نیست. عجب آدمی هستی تو و چه حوصله ای داری؟ با چه راحتی داری می خونی و می ری جلو، یک واو هم جا نمی اندازی. مگه چه چیزی توی اون هست. منکه دارم می نویسم خودم چیزی توی اون نمی بینم. نه گزارشی نه واقعه ای، نه نصیحتی. حالا تو چی پیدا کردی که اینقدر مشتاق شده ای و پلک هم نمی زنی من مات و مبهوت مانده ام. تورو به خدا به منهم بگو. خودم هم دارم شک می کنم. از اول اون رو خوندم اما چیزی نفهمیدم.قصه گفتم؟ نه. شعر گفتم؟ نه. جوک گفتم؟ نه . آخه اگه قصه بود که باید اسمش رو مثلا\" می گذاشتم غریبه یا بی تو هرگزو... بعد اینطوری شروع می شد: هوا کم کم داشت تاریک می شد وملیحه چشم به در دوخته بود و انتظار می کشید......یاچیزی توی همین زمینه ها. پس دیدی که چنین چیزی نبود. مقاله هم که نیست. چون اگه مقاله بود می نوشتم: انسان موجودی است پیچیده . شناخت انسان نیاز به کسب اطلاعات نسبی از وجود وی دارد. ماهیت انسانها با یکدیگر فرق می کند ودر دنیا هیچ دو نفری را پیدانخواهی کرد که مثل هم باشند و..... خوب حالا دیگه برات روشن شد که نه قصه بود نه مقاله. خوشحالم که دیگه از این به بعد نمی خونی.آفرین.... یعنی که چه؟ توکه داری ادامه می دی؟ مثل اینکه هنوز باورت نشده. لابد فکر میکنی من دروغ می گم و می خوام گولت بزنم و آخرش یه چیزی هست. اگه تا آخر هم بخونی نتیجه ای نخواهی گرفت. فقط از کار و زندگی می افتی و چیزی دستگیرت نمی شه. بعد کلی بدوبیراه به من می گی. امااین رو نمی گی که این بیچاره چند دفعه به من گفت نخون نخون نخون. الان بازهم می گم تا دیر نشده ول کن. به خاطر ریش سفید ما حرفمان را گوش کن ببین الان از خوندن چندتاشعرو مطلب خوب عقب افتادی. بسه دیگه حالا من بی خواب شدم تو دیگه چرا پای من داری می سوزی؟ نمی دونم توی چه سنی هستی و چکاره ای.آیا برنامه ای،کاری،درسی،چیزی نداری؟لابد توی بیست و چهار ساعت هر مطلبی ببنی حتی آگهی های تبلیغاتی، مناقصه و تسلیت و... را هم ببینی شروع می کنی به خوندن بدون توجه به این موضوع که به دردت می خوره یا نه؟ ولی من این کار رو نمی کنم. من هرچه به دردم بخوره می خونم. می دونم تو هم الان در شعرنابی اما از همه مطالب آن اومدی گیر دادی به این نوشته بی سروته ما. من از این ناراحتم که اون همه مطلب خوب رو ول کردی و چسبیدی به یه مطلب بی فایده که من از همون اول گفتم لطفا\" این مطلب را نخوانید. جون هر که می پرستی نخون دیگه من داره خوابم می گیره نمی تونم دیگه . نمی کشم ... اما خودمونیم خیلی کنجکاوی ازت خوشم اومد. کوتاه نیومدی ولی من خسته شدم خوابم میاد
نمی تو............نم....... بن...........ویسم......خوا........بم..........می........ یاد ................
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۴۶۲ در تاریخ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰ ۱۲:۲۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
۰ شاعر این مطلب را خوانده اند
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.