یکی از دغدغه های روشن بین و درونگر ، گذشت زمان است ،گذشت ثانیه ها ،گذشت دقیقه ها و ساعت ها.گذشت روزان و شبان گریز پا.
در این میان مردم بی خیال لحظه های عمر را بر باد میدهند،بی آنکه به گذران لحظه های آن نیمه نگاهی اندازند.
ولی یک شاعر آگاه چون (هوفمانستال ) پیش گام مکتب ادبی سمبولیسم و شاعر ارزنده اتریش و آلمان ،گذشت زمان را خیام وار درک میکند و سایه روشن نیم رنگ گذران زندگی را در می یابد بی آنکه بخواهد خود را در هاله رویاها گم کند آنجا که می سراید"
میوه های کال آرام آرام می رسند
ودر خاموش شب از شاخه فرو می افتند
ساعتی چند بر زمین می مانند
سپس می بوسند و به خاک می پیوندد
و کودکان ، بی آنکه چیزی در یابند بزرگ می شوند و بزرگتر
و جاده ی زندگی را به آرامی به پایان می برند
راستی این همه خنده و گریه برای چیست آیا ما همه ، کسانی نیستیم که جاودانه تنهاییم؟ ودر میان جمع همدمی نداریم؟
خواجه اهل راز ،حافظ شیرازهم آنجا که به گذر عمر اشاره دارد مخاطبان را به نشستن کنار جوی آب روان فرا می خواند تا به گذر روزان و شبان عمر بنگرند و آن را بیهوده از دست ندهند،چه فرصت ها دیر بدست می آید ولی زود از میان میرود.
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت به جهان گذرا ما را بس
(آوا رضایی)فتوحی که مجموعه سروده هایش با نام سایه های آویزان انتشار یافته است در باره گذر زمان با زبانی دیگر این باور را بازتاب می دهد و می گوید عقربه ها در انحصار زمان است و ما انسانها چه زن و چه مرد غنوده بر پهنه ی زمینیم و نظاره گر تراشه های حسرت که بر هستیمان سایه افکنده و گاه و بیگاه ما را آزار می دهد
خود را نمی یابم
عقربه ها
در انحصار زمان
زنان و مردان خوابیده در پیکر زمین
تراشه های حسرت
در ضیافت ترانه ها
نگاهی از آه ماه
افتاده بر آفتاب
این گونه سروده ها که رنگ سمبولیسم به خود گرفته نمایشی از دغدغه ی نسل امروز استیا دست کم دغدغه ی بخشی از نسل امروز که تلاش میکند اندیشه را بصورتی که حواس پنجگانه را مخاطب قرار
دهد بیان کند وآنچه را که بر حواس اثر میگذارد، به اندیشه و خرد پیوند زند
آنچه روشن است شاعر میخواهد پدیده ها را از پشت روحیه ی خیال انگیز بنگرد روحیه ای که نمایی مه آلود دارد و فضا را نیمه تاریک احساس میکند.
آوا رضایی در سروده های دیگرآهنگ ثانیه ها را هراسان به وصف میکشد و حرکت عقربه ها را بر صفحه ی ساعت بوسه ای می پندارد که بر چهره ی زمان نقش گرفته است.
هراسان است
ساعت
در شکل هندسی خویش
به قاعده
عقربه ها
بوسه میزنند
زمان را...
شاعر در جایی دیگر ، نوع نگاه خویش را تغییر می دهد و جلوه گری ایهام آمیز زندگی را از تیررس نگاه تیز بین خود به یک سو می افکند تا به زندگی و هرچه در آن است لبخند زند و امید وارانه بگوید :
آنگاه که ایمن می شوم از کلامت
می رویم /از نگاهت
و روزانه این امید را تا آنجا می گشاید که در رگه های تصورش،درختانی که در زمستان سرد فسرده اند ، با گرمی و روشنی دیدار دلدار از خواب گران زمستانی بیدار می شوند و همچون بهاران شکوفه می دهند:
وقتی، تو با منی
درختان
در سپیدی سرد
هم
شکوفه می دهند
شاعر با راز و رمز عشق و شراره های سوزان محبت آشناست و این آشنایی را به نوعی( شناخت ) رسانده است، شناختی که با دمدمه های هستی آفرین عشق دمساز است و شاعر را وا می دارد آوای موسیقی را چاشنی ترانه اش کند و با احساسی که از درونش زبانه می کشد به
سمبل ها و آهنگ ها بنگرد.او در این حالت تکرار عشق را چون امواجی می داند که ناگهان بر پهنه ی دل دریایی اش رخ می نماید و خود را با دلداری روبرو می بیند که تاکنون نمی شناخته ولی انتظار دیدار او را داشته است
تکرار عشق را امواج می داند
تویی که نمی شناسمت یک روز می آیی
ومن
با دل دریائیم
امواج را
هموارخواهم کرد.
گریستن و ریزش اشک های اندوه با چشم سرو کار دارد ولی نوعی از گریستن هست که (زبان افسوس) نام گرفته و جلوه های نمادین آن از دید ژرف نگران پنهان نمی ماند به ویژه زمانی که مسئله ی دردو هجران وسایه فراق در میان باشد و شاعر فرصت می یابد هجران یار را به گریستن لبان تشبیه کند و چنین نغمه سر دهد :
با لبانم گریستم
سایه ات
مدام
ریزش میکند
بر فاصله ها
بر باور آوا رضایی شعر جسی است خوابیده که مخاطبان را بیدار میکند و تا زمانی که شعر در ذهن شاعر است در چهره ی تصویر
(خود آگاهی شاعر ) جلوه گری دارد ولی هنگامی که روی کاغذ می آید و بر صفحات کتاب نقش گرفت دیگر به خوانندگان پیوند می یابد تا در زیرو بم سروده های شاعردرد زیستن را که او احساس کرده ، دریابند و راز دلبستگی ها و اضطراب ها را در رقص واژه ها و آرایه ها و تصویر های ذهنی خود شکل دهند و در هم آمیزند مگر نه آنست که خود شاعر می سراید
بر جبین شعر حک می شوم
یک خط در میان
ومی نشینم
در دهان زمان
تا جاری شوم
بین دو واژه ی شیار
که نوشته نشده هرگز.