شنبه ۳ آذر
وارد بحث شو...!
ارسال شده توسط منوچهر مجاهدنیا در تاریخ : چهارشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۳ ۰۱:۱۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۸ | نظرات : ۲۴
|
|
طنز هفته ...!
مینی مال های مرحوم ابوی
مرحوم ابوی همواره مرا نصحیت می کرد . می گفت : پسرم ! همیشه وارد بحث شو . من می پرسیدم : ابوی ! چگونه در بحث وارد شوم ؟ مرحوم ابوی می گفت : شخصأ در بحث وارد شو. می پرسیدم شخصأ در چه بحثی وارد شوم ؟ می گفت : در هر بحثی وارد شو. در بحث آب و هوا وارد شو. در بحث ترافیک وارد شو. در بحث آموزش وارد شو. در بحث جوانان وارد شو. در بحث معضلات اجتماعی وارد شو.در بحث قاچاق مواد مخدر وارد شو.دربحث دزدی وارد شو . در بحث پارتی بازی وارد شو.در بحث وام بانکی وارد شو.در بحث نفت و بنزین وارد شو. در بحث زمین و مسکن و بورس وارد شو. در بحث واردات وارد شو. در بحث صادرات وارد شو . می گفتم : ابوی ! من به تمام معنا یک آدم عامی بیسواد گوگولی مگولی نا وارد هستم . چه لزومی دارد که وارد این همه بحث شوم ؟ مرحوم ابوی می گفت : پسرم ! اگر تو وارد بحث نشوی ، بقیه وارد بحث می شوند و در غیاب تو بحث را جمعش می کنندو سر تو بی کلاه می ماند . بعد از این که مرحوم ابوی از دست رفت ، من دیدم که دستم به جایی بند نیست و سرم بی کلاه مانده است . صبح زود راه افتادم رفتم دنبال بحث شغل گفتند : متاسفانه دیر رسیدی ، ما بحث شغل را جمعش کرذیم . رفتم دنبال بحث وام . گفتند : دیر رسیدی ، ما بحث وام را جمعش کردیم . رفتم دنبال یک چهار دیواری . گفتند : دیر رسیدی ، ما بحث مسکن را جمعش کردیم . رفتم دنبال تجارت . گفتند : دیر رسیدی ، ما بحث صادرات و واردات را جمعش کردیم . رفتم دنبال وکالت . گفتند : دیر رسیدی ، ما بحث انتخابات را جمعش کردیم . رفتم دنبال " توخُول پوخُول " . گفتند : دنبال بحث چه آمده ای ؟ گفتم : دنبال بحث توخُول پوخُول آمده ام. گفتند : بحث توخُول پوخُول دیگر چه بحثی است ؟ گفتم : بحث توخُول پوخُول یعنی این که آدم ، خدای ناکرده یک جایی ، ناخنکی ، شامورتی بازی ای ، دست درازی ای ، خلاصه ، بفهمی نفهمی یک بحثی را جمعش کند . گفتند : دیر رسیدی ، بحث مفاسد اجتماعی را مدت هاست که به کل جمعش کرده اند . دیدم دارد نصفه شب می شود و من هنوز دنبال بحث یک لقمه نان ، توی شهر ویلانم ، تصمیم گرفتم که بحث را جمعش کنم و سوار اتوبوس بشوم و به خانه بر گردم . متوجه شدم که دیر وقت است و بحث حمل و نقل شهری را هم یکی - دو ساعتی است که جمعش کرده اند . ناچار پای پیاده به خانه بر گشتم و خسته و مانده وارد بحث خواب شدم ...!
الف - اینکاره
" نقل از گُل آقا پنجشنبه 9 خرداد 1387 "
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۴۳۵۴ در تاریخ چهارشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۳ ۰۱:۱۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.