دکتر محمدرضا باطنی
کلمات تیره و شفاف
(بحثی در معناشناسی)
مقصود از كلمات شفاف آن دسته از كلمات است كه از روی صدا یا ساخت آنها بتوان بهمعنی آنها پی برد یا معنی آنها را حدس زد. برعكس، كلمات تیره به آن دسته از كلمات گفته میشود كه تلفظ یا ساخت آنها ردِّپایی برای شناختن معنی آنها بهدست ندهد. بهبیاندیگر كلمات شفاف آنهایی هستند كه معنی آنها كاملن یا تا حدی از ظاهر آنها پیداست، درحالیکه كلمات تیره آنهایی هستند كه این خاصیت را ندارند.
از زمانهای بسیار قدیم تا همین اواخر این بحث همواره در فلسفهی زبان مطرح بوده و بارها به كشمكشهای فلسفی سخت انجامیده است كه آیا ظاهر كلمه با معنی آن ارتباط دارد یا نه. مثلن آیا دلیلی دارد كه به این صفحه كه من جملات خود را بر آن نوشتهام در زبان فارسی «كاغذ» میگویند؟ آیا رابطهای ذاتی بین ویژگیهای این شیء خارجی و ویژگیهای صوتی كلمهی «كاغذ» وجود دارد كه به این نامگذاری انجامیده است؟
فلاسفهی یونان به دو گروه تقسیم میشدند: یك گروه طبیعتگرایان (naturalist) بودند كه معتقد بودند بین لفظ و معنی كلمه پیوندی طبیعی وجود دارد و به این اعتبار كلمات خودبهخود بیانكننده و دربردارندهی معنی خویش هستند؛ گروه دیگر قراردادیان (conventionalists) بودند كه معتقد بودند پیوند بین لفظ و معنی كلمه یك پیوند طبیعی نیست بلكه پیوندی است قراردادی كه منشأ آن را باید در تصادف، سنت و عواملی ازاینگونه جستوجو كرد.
امروز ما میدانیم كه طرح سؤال به این صورت مطلق درست نیست كه آیا رابطهی بین لفظ و معنای كلمات رابطهای قراردادی یا طبیعی است؛ یا بهبیاندیگر، آیا كلمات زبان تیرهاند یا شفاف. هر زبانی را كه بررسی كنیم در واژگان آن كلماتی را خواهیم یافت كه بین لفظ و معنی آنها کوچکترین ارتباطی وجود ندارد. یعنی مطلقن قراردادی و تیره هستند؛ ازسویدیگر در واژگان هر زبان کلماتی میتوان یافت که لفظ و شكل ظاهری آنها، اگر نه كاملن لااقل تا حدّی، بیانکنندهی معنی آنهاست. بنابراین باید دید این القای معنایی از چه راههایی صورت میگیرد و هر زبانی چهگونه و تا چهاندازه از این راهها استفاده میکند. قسمت اعظم واژگان هر زبان را كلماتی تشکیل میدهند كه ظاهر آن بههیچوجه القاكنندهی معنی آنها نیست. این امر آنقدر بدیهی است كه نیازی به استدلال ندارد. اگر جز این بود، یعنی اگر رابطهی لفظ و معنی رابطهای ذاتی بود، باید همهی زبانها برای نامیدن شیء یا پدیدهی خارجی واحدی یك كلمهی واحد داشته باشند. دراینصورت لازم نبود برای نامیدن مثلن پناهگاهی كه انسان برای خود میسازد، در فارسی كلمهی «خانه»، در عربی «بیت»، در انگلیسی house، در فرانسه maison و در زبانهای دیگر نامهای دیگر وجود داشته باشد. بنابراین، در اینكه قسمت اعظم واژگان هر زبان را كلمات تیره تشکیل میدهند كه رابطهی لفظ و معنی در آنها صرفن وضعی است، جای تردیدی نیست. ولی چنانكه گفته شد، بعضی واژهها نیز هستند كه به نحوی القاكنندهی معنی خود هستند. این خاصیت القایی را انگیزشmotivation مینامیم. در این مقاله از سه نوع انگیزش گفتوگو خواهد شد: انگیزش آوایی، انگیزش ساختی و انگیزش معنایی.
انگیزش آوایی
انگیزش آوایی ویژگی آن دسته از كلماتی است كه به آنها «نام آوا» onomatopee گفته میشود. نام آواها كلماتی هستند كه تلفظ آنها تقلید گونهایست از صدایی كه این كلمات به آنها دلالت میكنند. این نوع واژهها در واژگان همهی زبانها یافت میشوند. به عنوان مثال در فارسی میتوان واژه های زیر را نام برد: شُرشُر، خِش خِش، وَغ وَغ، وِزوِز، هِرهِر و كِركِر، فِسفِس، غُرغُر، نقِنقِ و بسیاری واژههای دیگر. نام آواها از روی الگوهای خاصی ساخته میشوند و این الگوهای ساختی در اكثر زبانهایی كه بررسی شدهاند ،وجود دارند، ولی ممكن است زبانی از یك الگوی ساختی بیش از الگوهای دیگر استفاده كند.
چنانکه از مثالهای بالا فهمیده میشود، زبان فارسی از تكرار یك هجا reduplication در ساختن نام آواها فراوان استفاده میكند. از نام آواها در زبان فارسی فعل نیز ساخته میشود. گاهی هر دو جزء در ساخت فعل وارد میشوند، مانند «غرغركزدن» و گاهی یكی از آنها، مانند «غرزدن». گاهی از آنها فعل بسیط نیز ساخته میشود. مانند «غریدن» نمونههای دیگر عبارتند از: وغوغ كردن، وغ زدن؛ نقنق كردن، نق زدن؛ فینفین كردن، فین كردن) با اختلاف معنی(. زبان فارسی برای ساختن نام آواها از الگوهای دیگری نیز استفاده میکند. گاهی بین دو هجا، مصوت o كه در خط بهصورت «و» ظاهر میشود، واسطه میشود، ولی در گفتار تند این مصوت اغلب حذف میشود، مانند: وِنگووِنگ، لكِولكِ و بسیاری دیگر كه ممكن است بدون o تلفظ شوند. یكی دیگر از الگوهای معمول این است كه مصوت هجای دوم نسبت به مصوت هجای اول تغییر میکند: شارتو شورت، زاغوزوغ، نقونوق، وغوووغ، تقوتوق و بسیاری دیگر. یکی دیگر از الگوها این است كه صامت آغازی در هجای دوم نسبت به صامت قرینه در هجای اول تغییر میكند، مانند: جلزّوولزّ، جیروویر و امثال آن.
عدهای از معناشناسان به نوعی دیگر از انگیزش آوایی اشاره کردهاند كه در آن رابطهی بین لفظ و معنی پوشیدهتر و اثبات آن متناسبن مشكلتر است. در این نوع انگیزش، تلفظ كلمه تقلید صدایی نیست كه كلمه به آن دلالت میكند، بلكه وجود برخی از صداها (واجها) در ترکیب لفظی كلمه به وجود خصوصیتی در مدلول آن كلمه دلالت میكند. مثلن ادعا شده كه در بسیاری از زبانهای گوناگون در صفاتی كه معنی «خردی یا كوچكی» دارند مصوت iوجود دارد: در انگلیسیthin ؛slim ؛little ؛ در فرانسهpetit ؛ در ایتالیاییpiccolo ؛ در رومانیاییmic ؛ در لاتینminor ؛minimus ؛ در یونانیmicros ؛ pici ؛ در فارسی ریز، riz ریزه rize و مانند آن. اگر چه این ادعاها را نمیتوان یكباره بیاساس خواند، ولی در پذیرفتن آنها نیز باید بسیار محتاط بود زیرا نمونههای عكس هم برای آنها میتوان یافت: مثلن دلالت مصوت i به كوچكی در مورد big و small در انگلیسی نه تنها صادق نیست، بلكه برعكس است. فقط به عنوان سؤال میتوان مطرح كرد كه آیا انگیزشی وجود دارد كه در فارسی كلماتی مانند تپُل، كُپل، خِپل، كَپل، كُپ، كُپه و برخی دیگر كه همه دارای صدای «پ» هستند به چیزهایی دلالت میكنند كه میتوان گفت صفت چاقی دربارهی آن صادق است؟ شاید عدهای گرایش داشته باشند كه به این سؤال و نظایر آن جواب مثبت بدهند، ولی میزان آگاهی ما فعلن اجازه نمیدهد كه در اینگونه مسائل با قطعیت نظری ابراز كنیم. بعضی شاعران و نویسندگان نثر ادبی آگاهانه یا ناآگاه از كلمات نام آوا برای تشدید اثر عاطفی شعر یا نوشتهی خود استفاده میکنند. مثلن فردوسی از تأثیر آوایی فعل غریدن در توصیف صحنههای نبرد فراوان استفاده میكند:
بغرید غریدنی چون پلنگ...
بغرید چون رعد بر كوهسار...
چو ابر بهاران بغرید گیو...
همچنین از «چكاچاك» كه كلمهایست نام آوا و از صدای بههمخوردن شمشیر گرفته شده، فراوان استفاده میكند:
بیامد ز قلب سپاه اردشیر چكاچاك شمشیر و باران تیر
چكاچاك برخاست از هر دو سوی ز خون شد همه رزمگه همچو جوی همچنین شاعران و نویسندگان نثر ادبی از تأثیر آوایی بعضی صداهای زبان برای تشدید اثر عاطفی شعر یا نثر خود ماهرانه استفاده میکنند. مثلن فردوسی از اثر آوایی صدای «ر» مخصوصن «ر» غلتان یا مشدد در قالب كلماتی چون «ببرّید»، «بدرّید»، و مانند آن، حتا درجاهایی كه سخن از بریدن و دریدن واقعی نیست، فراوان استفاده میكند:
یكی نعره زد در میان گروه كه گفتی بدرّید دریا و كوه
بدرّید چنگ و دل شیر نر عقاب دلاور بیفكند پر
بدرّد دل شیر و چرم پلنگ هرآنگه كه گرز تو بیند به چنگ
استفادهی فردوسی از اثر آوایی صداهای زبان منحصر به صدای «ر» نیست؛ بهنظر میرسد كه در مصرع اول این بیت معروف از اثر آوایی «ش» استفاده كرده است:
شبی چون شبه روی شسته به قیر نه بهرام پیدا نه یكوان نه تیر
حافظ نیز از تأثیر آوایی بعضی صداها در شعرهای خود استفاده كرده است. مثلن از تكرار صدای «س» در بیت زیر استفاده شده است:
رشتهی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمینساق بود
و از تكرار صدای «ش» در مصرع اول بیت زیر:
فغان كاین لولیان شوخِ شیرینكار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل كه تركان خوان یغما را
لازم به یادآوری است كه هرگز گفته نشد كه سرّ هنری اشعار فردوسی یا حافظ صرفن مربوط به استفاده از اثر آوایی پارهای صداها است، بلكه گفته شد كه بعضی شاعران از تأثیر آوایی پارهای صداها برای تشدید اثر عاطفی شعر خود ماهرانه استفاده میكنند. در اینجا میتوان این سؤال را مطرح كرد: اگر نام آواها كلماتی هستند كه تلفظ آنها تقلیدی است از صداهایی كه این كلمات به آنها دلالت میكنند، از آنجایی كه این صداها در همهجا یکسان هستند آیا كلمات نام آوا نیز در همهی زبانها شكل یکسانی دارند؟ پاسخ این سؤال منفی است. بسیاری از كلمات نام آوا )یا آواسان) در زبانهای گوناگون با هم شباهتهایی دارند، ولی بههیچوجه یکسان نیستند. یکی از نمونههای جالب، اسمگذاری پرندهایست بهنام فاخته كه به اعتبار شباهت با آوازی كه میخواند آن را كوكو مینامند. خیام در رباعی زیبایی صدای فاخته را چنین توصیف میكند:
آن قصر كه بر چرخ همیزد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو دیدیم كه بر كنگرهاش فاختهای بنشسته همیگفت كه كوكو كوكو این پرنده در بسیاری از زبانهای دیگر نیز نامهایی دارد كه به كوكو بسیار نزدیك است: در انگلیسیcuckoo ، فرانسه coucou ، اسپانیاییcuclillo ، ایتالیایی cuculo ، رومانیاییcucu ، لاتینcuculus ، آلمانیkuckuck ، روسیkukushka ، یونانی kokkyx و غیره. حتا در بعضی زبانهای غیرهندواروپایی نیز این تشابه وجود دارد: در مجارستانی kakuk ، فنلاندیkaki . این بهترین مثالی است كه زبانشناسان برای نشاندادن تشابه نام آواها در زبانهای گوناگون توانستهاند ارائه كنند.
بهطوریکه مشاهده میشود، تشابه بین نام آواها، با وجود تفاوتهایی كه دارند، كاملن چشمگیر است. از سوی دیگر نام آواهایی هستند كه در زبانهای مختلف كوچكترین تشابهی با هم ندارند. مثلن صدای سگ را در انگلیسی bow-wow میگویند درحالیکه آن را در فارسی واغواغ مینامند كه كوچكترین وجه مشتركی ندارند. ولی میزان تشابه نام آواها در زبانهای گوناگون معمولن جایی بین این دو حد قرار میگیرد، یعنی بدوناینكه كاملن بر هم منطبق باشند در یك یا دو صدا )واج( با هم مشتركند. مثلن صدای زنبور و حشرات مانند آن را در انگلیسی buzz میگویند، ولی اینگونه صدا در فارسی وِزوِز نامیده میشود كه هر دو در صدای «ز» مشتركند. یا كلمهای كه برای خُرناس و خرناسكشیدن در زبانهای فارسی، انگیسی، آلمانی، هلندی، لاتین، فرانسه، اسپانیایی، روسی، مجارستانی و بسیاری زبانهای دیگر بهكار میرود، همه دارای صدای «ر» هستند. نیز كلمهی نام آوایی كه برای غرش و غریدن در بسیاری از زبانها، از جمله فارسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی، به كار میرود دارای صدای «ر» میباشد.
بهطوركلی میتوان این بحث را در دو نكته خلاصه كرد: ١) نام آواها تقلید ناقصی از صداهای جهان بیرون هستند.
٢ ) هر زبانی به شیوهی خاصی این صداها را برای خود تقلید میکند؛ بهبیاندیگر، حتا در مورد كلمات نام آوا نیز عامل قراردادی در پیوند لفظ و معنی دخالت دارد.
انگیزش صرفی یا ساختی
دستهی دیگری از كلمات هستند كه صورت صرفی یا اشتقاتی آنها تا حدی بیانكنندهی معنی آنها است. مثلن فرض كنید كسی برای اولینبار در زبان فارسی با واژهی «فروشنده» روبهرو شود، ولی از پیش معنی فروش و نقش دستوری پسوند « َ نده» را بداند. در این صورت با قطعیت میتواند معنی «فروشنده» را حدس بزند. بهبیاندیگر، وقتی قاعدهی اشتقاق آموخته شده باشد و معنی اجزای سازنده نیز روشن باشد، معنی صورتهایی كه بهدست میآید، قابلپیشبینی خواهد بود و به این اعتبار كلماتی را كه دارای اینگونه ساخت هستند، میتوان شفاف نامید.
باید توجه داشت كه انگیزش ساختی امری نسبی است، زیرا كلماتی كه از نظر ساختی شفاف هستند، در آخرین تحلیل به عناصر تیره ختم میشوند كه معنی آنها را باید از پیش دانست. در مثال بالا كلمهی «فروشنده» شفاف است ولی فروش و «َ نده » تیره هستند. كلمات ترکیبی نیز كه از بههمپیوستن دو كلمه یا بیشتر ساخته شدهاند، اغلب شفاف هستند، زیرا معنی آنها را از روی معنی اجزایشان میتوان حدس زد، مانند: مسافرخانه، جاكتابی، جاسیگاری، خوشلباس، بداخلاق و مانند آن. ولی بسیاری از كلمات تركیبی نیز هستند كه بهعلت فراموششدن وجهتسمیه یا به سبب تغییرات آوایی حالت شفافبودن خود را از دست دادهاند. مثلن «گلگاوزبان» برای اكثر فارسیزبانان نام گیاهی است جوشاندنی بدون اینكه بدانند این كلمه چهطور ساخته شده است؛ یا برای بسیاری كلمهی «چاروادار» دیگر شفاف نیست، زیرا بهعلت تغییرات آوایی، عناصر سازندهی آن كه «چهارپادار» است موجودیت مستقل خود را از دست دادهاند.
از مثال «فروشنده» كه از ترکیب مادهی مضارع و پسوند «َنده» ساخته شده و مانند نمونههای مشابه خود همیشه به انجامدهندهی فعل دلالت میكند، نباید چنین استنباط كرد كه الگوهای ساخت واژه و ارتباط آنها با معناهایی كه از آن الگوها فهمیده میشود، همیشه از قانونهای بیچونوچرایی پیروی میكند: بهبیاندیگر، در ساخت واژه و معنایی كه با آن ملازمه دارد، مانند جنبههای دیگر زبان، بینظمیهایی مشاهده میشود. مثلن بر قیاس كلماتی چون فندقشكن، یخشكن، قندشكن، موجشكن و نظایر آن، انتظار میرود كه «هیزمشكن» نام ابزاری باشد كه با آن هیزم میشكنند، ولی میبینیم كه چنین نیست: هیزمشكن نام شخصی است كه هیزم میشكند و ابزار هیزمشكنی را در فارسی تبر میگویند.
البته هیزمشكن تنها مورد از این مقوله نیست كه بر شخص فاعل دلالت میكند و نه بر ابزار فعل. كلماتی مانند خانهدار، سخنگو، كارفرما، ماشینپا و گروه كثیری دیگر كه همه ظاهرن دارای ساخت واحدی هستند )یعنی از تركیب یك اسم با مادهی مضارع درست شدهاند( به فاعل اشاره میكنند و نه به ابزار فعل. این دو دسته اسم، چه آنهایی كه نام ابزار هستند )كه علاوه بر مثالهای قبلی میتوان دهها مثال دیگر نیز از آنها ذكر كرد: گلگیر، مدادتراش، زمینشور، مدادپاککن، دربازكن...( و چه آنهایی كه صفت یا نام شخص هستند) كه میتوان مثالهای فراوان دیگری نیز برای آنها ذكر كرد: نامهرسان، جوابگو، پیامبر، فرمانده، نانآور...( از راه گشتارها )یا تأویلهای) مشابه از زیرساختی مشابه مشتق شدهاند. مثلن «یخشكن» به عنوان نام ابزار، «نامهرسان» به عنوان نام فاعل )یا كنشور( به ترتیب از جملههای زیرساختی «چیزی كه یخ را میشكند» و «كسی كه نامه را میرساند» به كمك گشتارهای زیر به دست آمدهاند: ١- گشتار حذف فاعل:
چیزی كه یخ را میشكند ← یخ را میشكند
كسی كه نامه را میرساند← نامه را میرساند
٢ - گشتار حذف «را»:
یخ را میشكند← یخ میشكند
نامه را میرساند← نامه میرساند
٣- گشتار حذف عناصر صرفی فعل:
یخ میشكند ← یخشكن
نامه میرساند← نامهرسان
یك گروه كلمات دیگر هستند كه عینن همین ساخت را دارند) یعنی از تركیب اسم و مادهی مضارع ساخته شدهاند( ولی معنی آنها با دو گروهی كه ذكر آنها رفت، تفاوت فاحش دارد. بهمعنی این كلمات توجه نمایید: دستكش، دستنویس، گلوبند، روپوش، زیرپوش، روكش. این كلمات، برخلاف دو گروه بالا، معنی مفعولی دارند: مثلن «دستكش» نام چیزی یا كسی نیست كه دست را میكشد بلكه نام چیزی است كه به دست كشیده میشود. «گلوبند» نام چیزی یا كسی نیست كه گلو را میبندد، بلكه نام چیزی است كه به گلو بسته میشود. این كلمات با آنكه روساختی همانندِ روساخت دو گروه بالا دارند، از راه گشتارهای متفاوتی از صورت زیربنایی دیگری مشتق شدهاند. مثلن برای گلوبند میتوان جملهی زیر ساختیِ «چیزی كه آن را به گلو میبندند» را فرض كرد و از راه گشتارهای زیر گلوبند را از آن به دست آورد: ١- گشتار حذف مفعول:
چیزی كه آن را به گلو میبندند← به گلو میبندند
٢ - گشتار حذف حرف اضافه:
به گلو میبندند ← گلو میبندند
٣ - گشتار حذف عناصر صرفی فعل:
گلو میبندند← گلوبند
گاهی اتفاق میافتد كه كلمهای با این ساخت هم در معنی فاعلی یا ابزاری بهكار میرود و هم در معنی مفعولی، مانند «پابند» كه هم میتواند نام ابزاری باشد كه پای را میبندد و هم نام كسی باشد كه پای او بسته شده یا مجازن گرفتار شده است. دراینصورت باید گفت پابند نمای روساختی دو زیرساخت متفاوت است و ابهام آن نیز از همینجا ناشی میشود. نتیجهای كه از بحث بالا باید گرفته شود، این است كه اگرچه در اكثر موارد الگوهای ساخت واژه با معانی كاملن مشخصی ملازمه دارند، بهطوریكه از روی ساخت، معنی كلمه را میتوان دریافت، ولی رابطهی یكبهیك بین این دو در همهی موارد وجود ندارد و در این مورد نیز، مانند زمینههای دیگر زبان، بینظمیهایی مشاهده میشود.
دیگر از نكاتی كه در مورد كلمات تیره و شفاف باید بهیاد داشت این است كه واژههای قرضی اگرچه ممكن است در زبان قرضدهنده شفاف باشند، برای مردمیكه آنها را قرض میگیرند عمومن تیره و فاقد انگیزش ساختی هستند، مگر برای كسانی كه با قواعد اشتقاق در زبان قرضدهنده آشنا باشند. مثلن شاید اكثر فارسیزبانانی كه با قواعد اشتقاق در زبان عربی آشنایی ندارند، ندانند كه عطار با عطر، معلوم با علم، مدرسه با درس ارتباط ساختی دارند. گاهی اتفاق میافتد كه بهجای كلمات شفاف كه در زبان بومی معنی ناخوشایندی دارند، اهل زبان ترجیح میدهند از كلمات قرضی استفاده كنند كه معنی آنها صریح نباشد و در نتیجه ناخوشایندی آنها تا حدی در پرده بماند: مثلن بهجای مردهشور، غسال و بهجای بچهانداختن، سقطجنین یا كورتاژ ترجیح داده میشود.
انگیزش ساختی منحصر به زبانهایی مانند فارسی نیست كه در آنها عناصر سازندهی واژه زنجیروار كنار هم قرار میگیرند. زبانی مانند عربی نیز كه اشتقاقهای آن از راه تغییراتی در درون كلمه صورت میگیرد، یا بهبیاندیگر از راه وزنها یا قالبهای خاصی بهدست میآید، از انگیزش ساختی فراوانی برخوردار است. از سوی دیگر زبانی مانند چینی كه اكثر واژههای آن صورت بسیط دارند و از یکدیگر مشتق نمیشوند، از انگیزش ساختی بسیار كمی بهرهمند است.
میزان انگیزش ساختی در واژگان یك زبان از یك طرف مربوط به امكاناتی است كه ساختارِ زبان در اختیار دارد و از سوی دیگر مربوط به میزان تمایل اهل زبان در بهرهگیری از این امكانات است. مثلن اگر واژگان زبانهای آلمانی، انگلیسی و فرانسه با هم مقایسه شود، بهراحتی میتوان نشان داد كه میزان كلمات شفاف كه دارای انگیزش ساختی هستند، در واژگان زبان آلمانی بیشتر از آن است كه در واژگان زبانهای انگلیسی یا فرانسه یافت میشود. چنانکه گفته شد، این صرفن بهعلت امكانات بیشتر زبان آلمانی نیست، بلكه به سنت و گرایش آلمانی زبانان نیز مربوط میشود. مثلن زبان آلمانی برای اكثر اصطلاحات علمی از راه اشتقاق یا ترکیب از عناصر بومی خود واژه ساخته است كه بسیاری از آنها بهجای اصطلاحات علمی و برخی دیگر مترادف با آنها به كار میروند. به عنوان مثال برای هیدروژن Wasserstoff ساخته شده كه تركیبی است از Wasser بهمعنی آب و Stoff بهمعنی جوهر یا ماده. در زبان فارسی باآنكه امكانات سازندگی وجود دارد،
متأسفانه مقاومت روانی در برابر واژهسازی بسیار نیرومند و بازدارنده است. مثلن فرض كنید كه از روی انگارهی زبان آلمانی برای هیدروژن در فارسی واژهی «آبمایه» یا «آببُن» یا چیزی نظیر آن پیشنهاد شود. دراینصورت بلوایی بهراه خواهد افتاد كه تجسم آن برای ما دشوار نخواهد بود. بهطوركلی میتوان گفت كه هرچه میزان واژههای قرضی در واژگان یك زبان بیشتر باشد، شفافیت واژگان آن زبان كمتر است. تیرهشدن واژگان یك زبان دو نتیجهی نامطلوب بهدنبال خواهد داشت: از یك سو باعث زنگخوردگی و فرسودگی ابزارهای واژهسازی در زبان میشود و به نوعی تنبلی ذهنی و مقاومت منفی در میان اهل زبان میانجامد كه توامن كار واژهسازی برای مفاهیم و پدیدههای تازه را با دشواری مواجه میكند، و از سوی دیگر كار یادگیری واژگان زبان را چه برای اهل زبان و چه برای خارجیانی كه بخواهند آن زبان را بیاموزند، مشكلتر میكند. واژههای عربی در فارسی بدون تردید به غنای واژگان فارسی كمك كرده است و انكار این امر انكار یك حقیقت مسلم است. ولی زبان عربی یك زیان بزرگ نیز برای فارسی داشته است: چون منبع آمادهای بوده، در گذشته هروقت به واژهی تازهای نیاز داشتهایم، بیدریغ دست به سوی آن دراز كردهایم و زحمت واژهساختن را به خود ندادهایم. در نتیجه امروز ابزارهای واژهسازی و مخصوصن روحیهی واژهسازی در فارسی سخت زنگار گرفته است.
انگیزش معنایی
انگیزش معنایی در آن دسته از كلمات وجود دارد كه ارتباط معنایی آنها با كلمات دیگر به روشنشدن معنی آنها كمك میکند، یا بهبیاندیگر، از راه ارتباط معنایی با كلمات دیگر شفاف میشوند. بهطوركلی انواع كاربردهای مجازی كلمه را میتوان در این گروه قرار داد. برای ذكر نمونههایی از استعمال مجازی كلمات لازم نیست، چنانکه مرسوم است، به دیوان شعرا و شواهد دور از ذهن متوسل شویم. زبان روزمرهی ما مثل زبانهای دیگر پر است از اینگونه نمونهها. یکی از كاربردهای مجازی زبان كه به انگیزش معنایی میانجامد استعاره است. استعاره یعنی استعمال كلمه در مفهومی غیر از آنچه معمولن به آن دلالت میكند؛ بهبیاندیگر، یعنی عاریهگرفتن كلمه برای مفهوم یا برای نامیدن پدیدهای تازه كه با مفهوم اصلی وجه تشابهی دارد. مثلن در ترکیبات «بال هواپیما«، »شمع اتومبیل»، » تاج خروس«،» پروانهی موتور». بعضی كلمات ممكن است از انگیزش ساختی و معنایی هردو برخوردار باشند. مثلن پسوند e كه در خط فارسی بهصورتهای غیرملفوظ نوشته میشود، به دنبال بسیاری از كلمات میچسبد و معنی مانند به آنها میبخشد، مانندِ: پا، پایه؛ دست، دسته؛ دهان، دهانه؛ دامن، دامنه؛ دماغ، دماغه؛ لب، لبه؛ چشم، چشمه؛ زبان، زبانه؛ و بسیاری دیگر. این كلمات به اعتبار ساختشان دارای انگیزش ساختی هستند ولی درعینحال معنی استعاری نیز دارند:
مثلن دهانه به اعتبار ساخت یعنی چیزی شبیه به دهان ولی مجازن یعنی مدخل؛ همچنین «چشمه» به اعتبار ساخت یعنی چیزی شبیه به چشم ولی مجازن یعنی جای درآمدن آب. مثال دیگر ماهیچه است. این كلمه از ترکیب ماهی و پسوند «چه» ساخته شده و به اعتبار ساخت یعنی ماهی كوچك، ولی به اعتبار شباهت تقریبی عضله با ماهی كوچك، ماهیچه معنی استعاری دارد و بهمعنی عضله بهكار میرود.
جالب توجه است كه در زبان لاتین نظیر همین تحول معنایی رخ داده است. در لاتین mus بهمعنی موش است و musculus كه مصغر آن است بهمعنی «موش كوچك» است. كلمهی musculus مجازن بهمعنی عضله بهكار میرفت و صورت muscle در انگلیسی امروز )و با اختلاف تلفظ در فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی و غیره( یادآور همان استعاره است.
تلفیق انگیزش ساختی و معنایی ممكن است از نوع دیگر باشد. مثلن شانهبهسر نام پرندهایست كه كاكلی شبیه به شانه دارد و نام دیگر آن هدهد است. اصطلاح «شانهبهسر» از نظر ساخت شفاف است، ولی وقتی این نام كه نام كاكل پرنده است، برای نامیدن خود پرنده بهكار میرود از نوعی مجاز استفاده میشود كه آن را اطلاق جزء به كل میگویند و نمونههای آن در زبان فراوان است. انگیزش آوایی، ساختی و معنایی قدر مطلقی ندارد، زیرا میزان آنها برای همهی اهل زبان یکسان نیست. اصولن حساسیت فرد نسبت به زبان و درجهی آگاهی او از زبان خویش عامل مهمی در درك این انگیزش هاست. بسیاری از كلمات كه برای اهل فن و تحصیلكردهها شفاف هستند، ممكن است برای مردم كوچه و بازار تیره باشند و هیچگونه انگیزشی نداشته باشند.
از میان رفتن انگیزش
زبان دائمن در تغییر است. در نتیجهی این تغییر ممکن است کلماتی که روزی شفاف بودهاند به کلمات تیره تبدیل شوند، یعنی انگیزش خود را از دست بدهند. این حالت ممکن است برای انگیزش آوایی، انگیزش ساختگی و انگیزش معنایی پیش بیاید.
١- ازمیانرفتن انگیزش آوایی
ازمیانرفتن انگیزش آوایی بهعلت تغییرات صوتی زبان است. تغییرات صوتی بهصورتهای گوناگون روی میدهد: ممکن است صدایی بهکلی حذف شود، یا صدایی اضافه شود و یا صدایی به صدای دیگر تبدیل شود. این تغییرات اگر در ساخت آوایی کلمات نام آوا رخ دهد، موجب ازدسترفتن انگیزش آوایی آنها میشود، یعنی باعث میشود که دیگر تقلید یا تقلیدگونهای از صداهای جهان خارج نباشند. به عنوان مثال میتوان کلمهی barbaros را در یونانی قدیم ذکر کرد. این کلمه نام آوا بوده و یونانیان آن را در تقلید از سروصدای زبانهای غیریونانی که آنها را نمیفهمیدند، ساخته بودند و برای نامیدن زبانهای خارجی و خارجیان بهکار میبردند. این کلمه بهصورت barbarus و بههمین معنی در لاتین بهکار رفته است. کلمات brave در انگلیسی، brave در فرانسه، brav در آلمانی، bravo در ایتالیایی و دیگر صورتهای مشابه بهاحتمال قریببهیقین از راه تغییرات آوایی ازbarbarus لاتین مشتق شدهاند، ولی دیگر نه اثری از انگیزش آوایی آنها باقی مانده و نه از معنی اصلی آنها. از طرف دیگر میبینیم که کلمات barbarous و barbaric در انگلیسی وbarbare در فرانسه که بعدها از راه قرض مستقیم از لاتین گرفته شدهاند، و نه از راه تحول طبیعی صداها، انگیزش آوایی و معنی اصلی خود را تا حدی حفظ کردهاند.
٢ - از میان رفتن انگیزش ساختی
از میان رفتن انگیزش ساختی ممکن است به یکی از سه علت زیر باشد:
الف: تغییرات آوایی
تغییرات آوایی ممکن است عناصر سازندهی واژه را بهطوری دگرگون سازد که دیگر قابلتجزیه و تشخیص نباشد. مثلن واژهی «شهریور» امروز عمومن برای فارسیزبانان انگیزش ساختی ندارد و فقط نام ماه ششم از ماههای دوازدهگانهی سال است. ولی این واژه در اوستا از دو جزء ترکیب شده و دارای انگیزش ساختی بوده است: xshathra-vairya بهمعنی «پادشاهی برگزیده». همچنین واژهی بهمن که نام یازدهم سال است، امروز انگیزش ساختی ندارد درحالیکه در اوستا از دو جزء ترکیب شده و دارای انگیزش ساختی بوده است:
vohu-manah بهمعنی «اندیشهی نیک» و نیز نام شهر «اصفهان» امروز انگیزش ساختی ندارد، ولی وقتی سپاهان تلفظ میشده واژهای شفاف بوده و انگیزش ساختی داشته است. املای کلمه نیز که در آن «ص» جانشین «س» شده به تیرگی کلمه کمک کرده است. بر همین قیاس واژهی «سنکنجبین» امروز قابلتجزیه نیست و عناصر آن شناخته نمیشود، ولی این واژه معرّب «سکنگبین» است که خود از ترکیب سک بهمعنی سرکه و انگبین بهمعنی عسل ساخته شده است. نام سکهها و واحدهای پول بهعلت کثرت استعمال بهسرعت دستخوش تغییر آوایی میشوند و انگیزش ساختی خود را از دست میدهند: «دوزاری»، «پنجزاری«،» سنّاری» sannari نام سکههای «دو هزاری«،» پنج هزاری» و «صد دیناری» هستند که روزی رایج بودهاند.
ب: ازاستعمالافتادن اجزای سازندهی کلمه
اگر اجزای سازندهی کلمهای دیگر بهصورت فعال بهکار نرود، آن کلمه انگیزش ساختی خود را از دست خواهد داد و دیگر شفاف نخواهد بود. مثلن کلمه «نشستن» از سه جزء ni+sast+an ترکیب شده است. پیشوند ni - بهمعنی «زیر، پایین» بوده است. «نشستن» به اعتبار ساخت خود در فارسی میانه )پهلوی( معادل است با فعال to sit down در زبان انگلیسی. ولی چون ni – بهعنوان پیشوند در فارسی امروز دیگر سازنده )و به احتمال قوی در پهلوی نیز چنین بوده است(، واژهی «نشست» نیز برشپذیر نیست و فاقد انگیزش ساختی است. بهعنوان مثال دیگر میتوان کلمهی «آبستن» را ذکر کرد. این کلمه در پهلوی بهصورت abustan بوده که خود از صورت باستانیapucatanu مشتق شده و از سه جزء تشکیل یافته است: پیشوند a- نقش سازندگی خود را از دست داده بهطوریکه در پهلوی نیز معنی آن کاملن مشخص نیست؛ جزء bus ) مشتق از puca (بهمعنی «پسر، فرزند» بوده و tan) مشتق از tanu -(نیز معنی امروز خود «تن، بدن» را داشته است. بنابراین کلمهی «آبستن» به اعتبار ساخت یعنی «فرزند در تن». ولی چون پیشوند a- دیگر سازندگی ندارد و bus نیز با تلفظ و معنی گذشته در فارسی امروز بهکار نمیرود، در نتیجه واژهی «آبستن» فاقد انگیزش ساختی است و تیره شده است. دیگر از پیشوندهایی که امروز بازشناخته نمیشوند pa -)یا pat یا pad (است که در فارسی امروز به «به» تبدیل شده است. مثلن این پیشوند را در آغاز واژهی «پدید» (pat-dīt pa-dīt ( مییابیم. در واقع معنی واژهی «پدید» از روی ساخت قدیمی آن میشود «بهدید» یعنی «آشکار»؛ ولی بهعلت ناشناختهبودن پیشوند pa - کلمهی پدید دیگر امروز انگیزش ساختی ندارد. همین پیشوند را در آغاز کلمهی پنهان pa- nihan مییابیم. باز باید گفت معنی واژهی پنهان از روی ساخت قدیمی آن میشود «بهنهان» یعنی «نهفته» ولی بهعلت ناشناختهبودن پیشوند pa - این کلمه تیره شده است. این پیشوند در آغاز کلمهی «پنداشتن» نیز وجود دارد. این کلمه از سه جزء تشکیل شده است: pa-ēn-daštan . معنی این کلمه از روی ساخت پهلوی آن میشود «به این داشتن» یعنی «گمان کردن، فرض کردن» ولی ناشناختهبودن پیشوند pa - همراه با تغییرات آوایی به تیرگی این کلمه انجامیده است. ممکن است یکی از دو جزء یک کلمهی مرکب از استعمال بیفتد و منجر به تیرگی آن کلمه شود. مثلن «شوربا» از دو جزء تشکیل شده است: شور+ با. «با» در گذشته بهمعنی «آش» بوده و ازاینرو شوربا بهمعنی «آش شور» بوده است. ولی امروز «با» دیگر بهمعنی «آش» بهکار نمیرود و در نتیجه شوربا نیز برای فارسیزبانان یکپارچه و فاقد انگیزش ساختی است.
پ: جوشخوردن عناصر سازندهی کلمه
ممکن است عناصر سازندهی کلمه بهتنهایی زنده و فعال باشند ولی در بعضی موارد آنچنان بههم جوش خورده باشند که تجزیه آنها جز با موشکافی ممکن نباشد. مثلن «دیوانه» از سه جزء دیو+ ان )جمع) + ه )نسبت( ساخته شده است، ولی این عناصر آنچنان در این کلمه به هم جوش خوردهاند که دیگر یکپارچه بهنظر میرسند. یا در اصطلاح «عزیزدُردونه»، کلمهی «دُردونه» از ترکیب دُر+ دانه ساخته شده و بهمعنی «دانهی دُر،گوهر یکتا، درّ بیهمتا» است، ولی جوشخوردگی این اجزاء انگیزش ساختی آنها را از بین برده و باعث تیرگی کلمه شده است.
٣ - ازمیانرفتن انگیزش معنایی
انگیزش معنایی یا تعبیر مجازی که در ساخت یک واژه یا ترکیب بهکار رفته ممکن است بهعلتهای گوناگون از میان برود و کلمه یا ترکیب تیره شود.
الف: تغییرات آوایی
تغییرات آوایی ممکن است یکی از این علتها باشد. مثلن کلمهی «شاه» در بسیاری از ترکیبات مجازن بهمعنی بزرگ بهکار رفته است تا جایی که میتوان گفت در این مورد نقش یک پیشوند را به عهده گرفته است: از اینجملهاند کلماتی مانند «شاهتوت«،» شاهرگ»، «شاهراه» ،» شاهکار» و بسیاری دیگر. از آنجایی که در گفتار معمولن صدای «ه» در پایان کلمه شاه در این نوع ترکیبات حذف میشود، در بعضی موارد اجزای سازندهی کلمه دیگر از هم بازشناخته نمیشوند و آن نوع مجازی که در ساخت آن بهکار رفته است نیز دیگر فهمیده نمیشود. مثلن «شاباجی» از ترکیب «شاه» بهمعنی بزرگ و «باجی» که در ترکی بهمعنی خواهر است، درست شده و مجازن بررویهم بهمعنی «خواهر بزرگتر» است. ولی امروز بهعلت استعمالنشدن باجی در معنی خواهر و از طرف دیگر بهعلت حذف صدای «ه» از پیشوند شاه دیگر این معنی از آن فهمیده نمیشود و در نتیجه این تعبیر مجازی که روزی شفاف بوده امروز تیره شده است. شادونه )شاهدانه( و شاتره )شاهتره( مثالهای دیگری از همین مقوله هستند، زیرا بدون توجه به خط برای بسیاری از فارسیزبانان یکپارچه هستند. جالب اینکه «تره» )جزء دوم شاهتره( خود روزی دارای انگیزش ساختی و معنایی، هردو، بوده است زیرا از ترکیب صفت «تر» با پسوند اسمساز «ه» درست شده و در معنایی عامتر از امروز بهکار میرفته و بهمعنی «سبزی» بوده است.
ب: فراموششدن معنی حقیقی
اکثر کلمات زبان بیش از یک معنی دارند. معمولن یکی از این معانی معنی حقیقی کلمه است و معنای دیگر در قیاس با آن مجازی شمرده میشوند. مثلن معنی حقیقی کلمهی بابا «پدر» است ولی دانشآموزان معمولن به فرآش یا سرایدار مدرسه نیز بهخاطر سنوسال او و یا ازرویمحبت بابا میگویند که معنایی است مجازی برای این کلمه. یا امروز معنی حقیقی کلمهی «سیاه» رنگ مشکی است، ولی سیاه مجازن بهمعنی بد، زشت، شوم و مانند آن در ترکیبات بهکار میرود، مانند: روسیاه، بازار سیاه، لیست سیاه، اعمال سیاه و بسیاری دیگر.
در مورد دو مثال بالا معنای حقیقی و معانی مجازی دوشبهدوش هم بهکار میروند. ولی گاه اتفاق میافتد که معنی حقیقی بهتدریج فراموش میشود و یکی از معانی مجازی جای آن را میگیرد. مثلن «خواجه» در قدیم بهمعنی بزرگ، سرور، رییس و مانند آن بوده، ولی امروز بهمعنی مرد اخته است. این تحول معنایی را دکتر معین چنین بیان کرده است: «...خواجه در هردو مورد بهمعنی بزرگ و سرور و صاحب است با این تفاوت که در مورد دوم در قدیم «خواجهی سرا» میگفتند، یعنی بزرگ و سرور اندرون، و چون مرد نامحرم نمیتوانسته است در حرم راه یابد، در دستگاههای استبدادی قدیم مردانی را که باید برای خدمت تربیت شوند، خصی ]اخته[ میکردند. کمکم مردم در استعمال، لغت «سرا» را از دنبال خواجه انداخته و به همان لفظ خواجه اختصار کردهاند و در اصطلاح عامه خواجه بهمعنی خصی شده...» بنابراین تحول معنایی این کلمه را میتوان چنین نشان داد:
خواجه (آقا، سرور، بزرگ)، خواجهی سرا (بزرگ و سرپرست حرم که اخته شده)، خواجه (اخته). نظیر همین تحول معنایی نیز در مورد کلمهی «مهتر» رخ داده است. این کلمه که از ترکیب «مه» و «تر» ساخته شده در گذشته بهمعنی بزرگتر بوده است، ولی امروز «کسی که در طویله خدمت و تیمار اسبها را میکند ») گویند: این تحول چنین رخ داده که مجازن به کسی که سرپرستی اسبها را به عهده داشته و در واقع در این کار سمت «بزرگتری» داشته نیز مهتر گفتهاند. بهتدریج از کاربرد کلمهی مهتر در معنای حقیقیاش کاسته شده ولی معنای مجازی همچنان باقی مانده و کاربرد لفظ را بهخود اختصاص داده است. بهعنوان مثالی دیگر میتوان کلمهی «خدا» را ذکر کرد. این کلمه قبل از اسلام بهمعنی پادشاه، صاحب، سرور و مانند آن بوده است. پس از ظهور اسلام خدا با گسترش معنایی در مفهوم «الله» عربی نیز بهکار رفته است. ولی این معنای ثانوی بهتدریج معنی اصلی را از میدان بهدر کرده و لفظ را به خود اختصاص داده است. امروز خدا در معنی پروردگار و الله بهکار میرود و معنای اصلی اولی فراموش شدهی آن در کلماتی چون «کدخدا» و «دهخدا» باقی مانده است.
پ- فاصلهافتادن بین معنی حقیقی و مجازی
ادامه مطلب در کامنت زیر.......!!