جمعه ۲ آذر
خوابی که بیدارم کرد
ارسال شده توسط فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار) در تاریخ : يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۳ ۰۱:۲۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۰۷ | نظرات : ۸
|
|
خواب یه کلاغ رو دیدم که گریه می کرد بعد کلی درخت سپیدار رو دیدم که تا نزدیک کُنده بریده شده بودند و تیز تیز شده بودند بعد یه لحظه روی کُنده ها تعداد زیادی کلاغ دیدم که تیزیه کنده ها تو شکمشون رفت و از تو کمرشون در اومد. کلاغها دسته جمعی قار و قار می کردند. یه لحظه یه منقل بزرگ دیدم که سیخهای بزرگی روش بود و یه نفر که قد کوتاهی داشت و به زور دستش به منقل می رسید داشت کلاغها رو که با پر به سیخ زده بودند روی منقل کباب می کردو می گردوند. بوی پرسوختگی همه جا رو پر کرده بود و یه دود غلیظ داشت خفم می کرد ُ یه سفره ی بزرگ دیدم که کلی آدم دورش نشسته بودند . اونا سراشون شبیه آدم بود و تنشون مثل گرگ با پنجه وچنگالهایی که آهنی بودند و فقط بال کلاغ می خوردند. یه شتر داشت می دوید به سمت یه چشمه که ازش بخار بلند می شد. بعد چهارتا اسب که تا آرنج دست و پاشون بریده بود داشتند کتاب می خوندند و بلند بلند می خندیدند .بعد خواب دیدم که خوابیدم و یه کلاغ کنار بالشم نشسته و داره سوت می زنه ولی سایه اش که زیر نور چراغ خواب به دیوار تشکیل شده بود داشت پرهای خودش رو می کند در حالی که خودش حرکتی نمی کرد و داشت سوت می زد. دلم می خواست بلند بشم و فریاد بزنم ولی اون سایه پرده ی اتاق رو کنده بود و شکل یه طناب درستش کرده بود و یه سمتش رو سایه کلاغ گرفته بود و یه سمتش رو هم خود کلاغ و دور گردنم پیچوندنش و محکم می کشیدند داشتم خفه می شدم از خواب بیدار شدم ساعت ۴ صبح بود یه کلاغ داشت کنار خونه روی یه درخت قار و قار می کرد.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۳۷۱۱ در تاریخ يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۳ ۰۱:۲۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.