سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مسافر بیابان - قسمت چهارم
        ارسال شده توسط

        محمد رضا صالحی

        در تاریخ : دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۰:۴۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۶ | نظرات : ۸

        خواهـــــــــــــــــــــش میکنم نخونده نظر ندین!!! ممنون ...
         
        کمی جلوتر و بر سر چند راهی بیابان ، ایستگاهی هست که راهنمایانی هستند و توصیه های لازم را به مسافرین مسیر مربوطه می کنند تا با مسیر پیش رو آشنا شوند.
        مسافرهم میخواهد قبل از حرکت یک بار برای همیشه با این راهنما صحبت کند و از  راهنما کمک بخواهد.
        با حالتی گرفته و نگران کنار راهنمای خود می رود و سلام میکند و از او میخواهد تا برایش از اتفاقات احتمالی برایش بگوید.
        راهنما اول از مسافر خواست تا وضعیت خود را برایش شرح دهد تا بداند چه نیرویی دارد و چه امکاناتی دارد ، تا او را از سختی های راه آگاه کند.
        مسافر: " بعد از مدت ها که از خواب غفلت بیدار شدم و در این بیابان بودم نتوانستم که راه خود را پیدا کنم و در این بیابان حیران بوده ام . حال که این مسیر را انتخاب کرده ام نمیدانم چه خواهد شد .
        تمام روزهایی که در این بیابان بوده ام تنها بودم و اکثر اوقات هم از دور و از نزدیک سنگ خورده ام و خارهایی که آنان در مسیرم قرار داده بودند بدنم سراسر زخم کرده است ، به خاطر همین است که تصمیم گرفتم تنهایی سفر کنم و از همراهانی هم که از آنها ترسی ندارم هم با فاصله حرکت کنم.
        در این مدت که در را در بیابان بودم دوست و دشمن را نشناختم وشاید مهمتر از همه خودم را نشناخته بودم.
        این مسیر را انتخاب کردم تا شاید در این مسیر همراهانی پیدا شود که بتوانم با آنها همراه شوم و از وجود آنها کمک بگیرم . "
        مسافراین حرفها  و خیلی از خصوصیات دیگر خود را به راهنما گفت و از او راهنمایی خواست .
        راهنما خیلی سعی می کرد که راه دیگری را به او نشان دهد و از او بخواهد تا از مسیر دیگری برود و هر طور شده بود می خواست که او را از رفتن در این مسیر باز دارد اما نتوانست . در واقع خود راهنما فهمیده بود که این مسیر بهترین مسیر است اگرچه سخت است . و شروع به راهنمایی مسافر کرد .
        راهنما : " آری شاید بهترین راه برای تو این باشد که توی این سفر این مسیر را انتخاب کنی و از این راه بروی ، اما برای موفق بودن در این مسیر باید اصل احتیاط را رعایت کنی و از کارها و حرف های بیهوده دست برداری و فکرت را متمرکز سلامت خود کنی و این را هم باید بدانی که معلوم نیست که چقدر وقت داری و باید از این وقت باقیمانده به خوبی استفاده کنی . اگر بتوانی این کار را بکنی و آنچنان که شایسته هستی باشی ، در ادامه راه هم همسفر خود را پیدا میکنی و هم همراهان مناسبی پیدا خواهی کرد .
        در حقیقت باید خودت را به خودت بشناسانی  و استعداد های خود را شکوفا کنی.
        موفقیت های کوچک زمینه ساز موفقیت های بزرگ تر هستند.
        سعی کن ارزش هر کار و هر کس و هر چیز را خوب بدانی تا اولویت کارهایت را بتوانی به خوبی تنظیم کنی و وقت خود را برای کارهای با ارزش تر صرف کنی.
        اما مهمترین اصلی که باید رعایت کنی صبر است ؛ صبر بر سختی ها و خاطرات تلخ گذشته ، صبر بر تنهایی .
        همه چیز برای حرکت مسافر در این مسیر پر التهاب و سراسر اضطراب آماده است . با کوله باری از تجربه و اندیشه و علائم راهنمایی می خواهد مرحله جدیدی از سفر را آغاز کند.
        این دقایق قبل از حرکت را سکوت کرده است تا آرامش لازم را پیدا کند .
        غم و غصه خاطرات گذشته را از ذهن پاک کرده است و آنها را درون کوله پشتی خود جای داده است .
        مهمترین چیزی که این بار در دست دارد ، یک نقشه است که از آن راهنما گرفته است و هزاران قانون نوشته که باید در مسیر خود آن ها را رعایت کند .
        او یک سال فرصت دارد که در این راه شایستگی اش را ابتدا به خود و بعد به دیگران ثابت کند .
        هیچ کسی در این بیابان وسیع نباید از تغییر مسیر او با خبر شود و برای همین مجبور است که مخفیانه و گاهی هم شبانه مسیر را طی کند . تا می تواند از اطرافیانش دور می شود تا مبادا تمرکز و آرامشش را بر هم زنند .
        بهتر است این دقایق ابتدایی حرکت خود کمی از نان و آبی که همراه دارد بخورد تا انرژی داشته باشد تا قدم های اول را محکم و با اقتدار بردارد .
        ایستگاه این مسیر ، ایستگاهی خلوت بود ، اما امروز دقیقا زمانی که مسافر میخواهد حرکت کند ، مسافران زیادی اطراف این ایستگاه ایستاده اند . نمی دانم چرا ، شاید هم همراه مسافران دیگری هستند و میخواهند دیگران را بدرقه کنند، شاید هم تا قسمتی یا پایان مسیر با مسافر همسفر هستند . شاید هم گرگ هایی هستند که به کوله پشتی مسافر طمع دارند . مهم نیست که این ها که هستند ، مسافر باید به راه خود ادامه دهد .
        تا میتواند باید از خارهای بی رحم دور شود و باید در مسیر صاف برود چرا که با این پاهای مجروح و زمین ناهموار احتمال لغزش بسیار هست .
        از نگاه مسافر میشود فهمید که نسبت به آینده اش نگران است و آرام و قرار ندارد .
        اگر چه مسیر خلوت تر و کم رفت و آمدی است اما باید با این تعداد کم مسافران نیز برخورد و رفتار مناسب و متعادلی داشته باشد .
        کمی جلوتر و بر سر چند راهی بیابان ، ایستگاهی هست که راهنمایانی هستند و توصیه های لازم را به مسافرین مسیر مربوطه می کنند تا با مسیر پیش رو آشنا شوند.
        مسافرهم میخواهد قبل از حرکت یک بار برای همیشه با این راهنما صحبت کند و از  راهنما کمک بخواهد.
        با حالتی گرفته و نگران کنار راهنمای خود می رود و سلام میکند و از او میخواهد تا برایش از اتفاقات احتمالی برایش بگوید.
        راهنما اول از مسافر خواست تا وضعیت خود را برایش شرح دهد تا بداند چه نیرویی دارد و چه امکاناتی دارد ، تا او را از سختی های راه آگاه کند.
        مسافر: " بعد از مدت ها که از خواب غفلت بیدار شدم و در این بیابان بودم نتوانستم که راه خود را پیدا کنم و در این بیابان حیران بوده ام . حال که این مسیر را انتخاب کرده ام نمیدانم چه خواهد شد .
        تمام روزهایی که در این بیابان بوده ام تنها بودم و اکثر اوقات هم از دور و از نزدیک سنگ خورده ام و خارهایی که آنان در مسیرم قرار داده بودند بدنم سراسر زخم کرده است ، به خاطر همین است که تصمیم گرفتم تنهایی سفر کنم و از همراهانی هم که از آنها ترسی ندارم هم با فاصله حرکت کنم.
        در این مدت که در را در بیابان بودم دوست و دشمن را نشناختم وشاید مهمتر از همه خودم را نشناخته بودم.
        این مسیر را انتخاب کردم تا شاید در این مسیر همراهانی پیدا شود که بتوانم با آنها همراه شوم و از وجود آنها کمک بگیرم . "
        مسافراین حرفها  و خیلی از خصوصیات دیگر خود را به راهنما گفت و از او راهنمایی خواست .
        راهنما خیلی سعی می کرد که راه دیگری را به او نشان دهد و از او بخواهد تا از مسیر دیگری برود و هر طور شده بود می خواست که او را از رفتن در این مسیر باز دارد اما نتوانست . در واقع خود راهنما فهمیده بود که این مسیر بهترین مسیر است اگرچه سخت است . و شروع به راهنمایی مسافر کرد .
        راهنما : " آری شاید بهترین راه برای تو این باشد که توی این سفر این مسیر را انتخاب کنی و از این راه بروی ، اما برای موفق بودن در این مسیر باید اصل احتیاط را رعایت کنی و از کارها و حرف های بیهوده دست برداری و فکرت را متمرکز سلامت خود کنی و این را هم باید بدانی که معلوم نیست که چقدر وقت داری و باید از این وقت باقیمانده به خوبی استفاده کنی . اگر بتوانی این کار را بکنی و آنچنان که شایسته هستی باشی ، در ادامه راه هم همسفر خود را پیدا میکنی و هم همراهان مناسبی پیدا خواهی کرد .
        در حقیقت باید خودت را به خودت بشناسانی  و استعداد های خود را شکوفا کنی.
        موفقیت های کوچک زمینه ساز موفقیت های بزرگ تر هستند.
        سعی کن ارزش هر کار و هر کس و هر چیز را خوب بدانی تا اولویت کارهایت را بتوانی به خوبی تنظیم کنی و وقت خود را برای کارهای با ارزش تر صرف کنی.
        اما مهمترین اصلی که باید رعایت کنی صبر است ؛ صبر بر سختی ها و خاطرات تلخ گذشته ، صبر بر تنهایی .
        همه چیز برای حرکت مسافر در این مسیر پر التهاب و سراسر اضطراب آماده است . با کوله باری از تجربه و اندیشه و علائم راهنمایی می خواهد مرحله جدیدی از سفر را آغاز کند.
        این دقایق قبل از حرکت را سکوت کرده است تا آرامش لازم را پیدا کند .
        غم و غصه خاطرات گذشته را از ذهن پاک کرده است و آنها را درون کوله پشتی خود جای داده است .
        مهمترین چیزی که این بار در دست دارد ، یک نقشه است که از آن راهنما گرفته است و هزاران قانون نوشته که باید در مسیر خود آن ها را رعایت کند .
        او یک سال فرصت دارد که در این راه شایستگی اش را ابتدا به خود و بعد به دیگران ثابت کند .
        هیچ کسی در این بیابان وسیع نباید از تغییر مسیر او با خبر شود و برای همین مجبور است که مخفیانه و گاهی هم شبانه مسیر را طی کند . تا می تواند از اطرافیانش دور می شود تا مبادا تمرکز و آرامشش را بر هم زنند .
        بهتر است این دقایق ابتدایی حرکت خود کمی از نان و آبی که همراه دارد بخورد تا انرژی داشته باشد تا قدم های اول را محکم و با اقتدار بردارد .
        ایستگاه این مسیر ، ایستگاهی خلوت بود ، اما امروز دقیقا زمانی که مسافر میخواهد حرکت کند ، مسافران زیادی اطراف این ایستگاه ایستاده اند . نمی دانم چرا ، شاید هم همراه مسافران دیگری هستند و میخواهند دیگران را بدرقه کنند، شاید هم تا قسمتی یا پایان مسیر با مسافر همسفر هستند . شاید هم گرگ هایی هستند که به کوله پشتی مسافر طمع دارند . مهم نیست که این ها که هستند ، مسافر باید به راه خود ادامه دهد .
        تا میتواند باید از خارهای بی رحم دور شود و باید در مسیر صاف برود چرا که با این پاهای مجروح و زمین ناهموار احتمال لغزش بسیار هست .
        از نگاه مسافر میشود فهمید که نسبت به آینده اش نگران است و آرام و قرار ندارد .
        اگر چه مسیر خلوت تر و کم رفت و آمدی است اما باید با این تعداد کم مسافران نیز برخورد و رفتار مناسب و متعادلی داشته باشد .
        پایان قسمت چهارم
        ادامه دارد ..

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۷۳۸ در تاریخ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۰:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0