سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        آرام ناآرام - مسافر خیال 13
        ارسال شده توسط

        حسین وفا (آسمان آبی)

        در تاریخ : جمعه ۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۵:۳۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۲۱ | نظرات : ۱۲

        بنام خدا
         مطلب شماره 16 : آرام ناآرام – مسافر خیال 13
        **************************
        بعد از آن شب و آن قضیه تنها چیزی که برایم مانده بود حس تهی شدن از درون بود .
        حبیب و مادرش برای مراسم ازدواج نازنین رفته بودند . بعد از برگشتن ، حبیب تماس گرفت تا از دیده ها و مشاهدات خود تعریف کند . اما به او گفتم هیچ وقت راجع به آن سفر و مراسم چیزی به من نگوید .... و او منظور مرا گرفت.
        ******************
        سردرگمی وناآرامی کُشنده ای در وجودم لانه کرده بود . دائم به خودم تلقین میکردم که دیگر نباید به او فکر کنم .
        ماجراهای این چند سال اخیر را هر روز و هر شب در ذهنم مرور میکردم . تنها چیزی که به آن می رسیدم این بود که نباید این نتیجه بدست می آمد . هرطور که حساب می کردم جواب غیر از این می شد که الان شده بود .
         
         
         
        شب1
        *****************************************
        مرا به بی خیالی و بی رحمی متهم نکنید
        من شاهد دارم .. می توانند گواهی بدهند به بی تابی های من و شکستنهای مکررم
        ای شب .... تو شاهد من بودی ... بگو که در هیچ ساعتی از تو نیاسودم و به اندازه امتداد تو بیخوابی و بی تابی کشیدم
        ای ماه .... تو شاهد هستی که نگاهم همیشه در روی تو خیره ماند و تا سحرها به یاد او تماشایت کردم
        شما ... ای ستاره ها ... شما همه تان گواهید که هیچگاه به شما نگاه نکردم .... بگویید که هیچکدامتان چشم مرا نگرفتید
        و یا تو ای بستر آرامشم تو شاهدی که هرگز رنگ آرامش و خواب ناز را در آغوش تو تجربه نکردم ... تو شاهد کابوسهای من بودی و از اشکهای شبانه ام دلتنگ بودی ...
        بخشی از دلنوشتۀ طولانی و 3 قسمتی خودم با نام « قلبهای تقسیم شده » به تاریخ 20 دی 1390
        ************************************
        یک پروژۀ بزرگ کاری در استان کرمانشاه  پیش آمد و من به خواست خودم راهی آنجا شدم . فکر می کردم سفر و دوری از شهر و محله  خودمان می تواند برایم آرامش به ارمغان بیاورد .
        اما اولین شبی که آنجا رسیدم ، دلتنگی خفه کننده ای تمام وجودم را فرا گرفت .
        آن شب خیلی سخت گذشت . دلم میخواست همان لحظه برگردم .
         سفر نه تنها از بار غمهای من کم نکرد بلکه خراب ترم کرد .
        از فردا سعی کردم با پرداختن به کار ، خودم را سرگرم کنم تا فرصتی برای افکار دیگر نباشد.
        اما مگر می شد ... چهرۀ نازنین لحظه ای از مقابل چشمانم محو نمیشد .
        یک شب با خودم عهد کردم که دیگر به او فکر نکنم و هر حسی را که به او داشتم به فراموشی بسپارم .
        بعد از این بر نازنین شعری نخواهم ساخت
                       بعد از این بر حُسن رویش دل نخواهم باخت
        نغـمـه ی مضراب او در ناامیدی محو شد
                        قبله و محراب او بی پایه بود و سهو شد
         سجده بر پایش نمودن یک جنون خام بود
                          هر دعائی در جوارش ذکر بی فرجام بود
        ظاهرا بی نازنین بودن صفایش بهتر است
                       می نویسم او عطایش از لقایش بهتر است
        چند بیت از شعر « بدعهدی1» سروده خودم که یکی دو هفته قبل در همین سایت گذاشته بودم
        برای خواندن کامل این شعر روی لینک زیر کلیک کنید:
         **************************************
        اما صبح فردا آنچنان از این تصمیم خود پشیمان شدم که حس گناه و شرم تمام وجودم را گرفت .
        *******************
        صبح فردا بس پشیمان گشتم از گفتار خود
                    بیقرار و سر گریبان ماندم از انکار خود
        حرفهای دیشب من با خودم بیگانه بود
                       ارمغـان زخمـهـای همدلی دیـوانـه بود
        یاد او مستی فشاند بر حریم یادها     
                   گرچه بر دل می نشاند زخمه ی فریاد ها
        عاشقی در شکلِ نابش،بازتاب رنجهاست
                رنج و دردش بس گرانتر از تمام گنجهاست
        چند بیت از شعر « بدعهدی 2 » مربوط به مدتها پیش که به زودی آن را در همین سایت به اشتراک خواهم گذاشت     
        ********************
         رخوت و سکون غم انگیزی بر زندگیم سایه انداخته بود . پازلهای فکری و روحی خودم را با زحمت زیادی به هم وصل میکردم . اما هیچ چیز ثبات نداشت . امیدوار بودم با گذشت زمان بیشتری این پازلها در جای خود سفت و سخت بشوند .
        ************************
        یکسال و نیم با این وضعیت گذشت .
         تا اینکه حبیب تماس گرفت و تعریف کرد مادرش رفته بوده دیدن فروغ خانم و دیروز برگشته است . حبیب گفت : « مامان از نازنین یه خبر آورده که میخوام بهت بگم » . گفتم « نه حبیب ... لازم نیست ... اصلا نمیخوام چیزی درباره ی اون بشنوم . بهت که گفته ام اون ماجرا برای من تموم شده است ».
        حبیب گفت :« یعنی نمیخوای بشنوی ؟ » گفتم : « نه .» و او دیگرچیزی نگفت .
        نمیخواستم آرامش کذایی که در طول این مدت با هزار بدبختی درست کرده بودم به هم بریزد .
        با وجود این بدجوری دلم گرفت ....  خیلی ...
        یکماه بعد حبیب دوباره زنگ زد و باز هم گفت خبری از نازنین دارد . من با ناراحتی گفتم که نمیخواهم بشنوم . اما حبیب گوشی را به مادرش داد و او بی معطلی قضیه را گفت ...
        یادم هست روی تخت دراز کشیده بودم و حرف میزدم . از شنیدن خبری که شنیدم  شوکه شدم و  درجا از جایم بلند شدم ...
        دیوار تنهاییِ سست و ضعیفی  که دور خود کشیده بودم همه از هم پاشید ... و آرامش پوشالی که به تدریج در این مدت بدست آورده بودم متلاشی گردید ...
        جای معطلی نبود . سریع همۀ کاراهایم را به یکی از همکارانم که مورد تاییدم بود سپردم و ساعتی بعد با افکاری مشوش در جاده های پیچ در پیچ کردستان با سرعت تمام بسوی تبریز می راندم ...
         
        پایان قسمت سیزدهم ....

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۶۹۸ در تاریخ جمعه ۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۵:۳۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2