سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        عشق ابدي قسمت ششم
        ارسال شده توسط

        ژيلا شجاعي (يلدا)

        در تاریخ : چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲ ۱۳:۰۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۲۲ | نظرات : ۲

        داستان دنباله دار
        عشقي ابدي
        قسمت ششم
        محمود سال آخر دانشگاه رشته كارشناسي ارشد بود كه بورس تحصيلي گرفت و براي سفر به خارج آماده شد اشك پهناي صورت زمانه خانم رو فرا گرفته بود و آهسته و زير لب گفت: خدا به همرات پسر گلم  اميدوارم با موفقيت بر گردي. اينجا مريم بود كه دل تو دلش نبود و نمي دونست از دوري محمود بايد خوشحال باشد يا گريه كنه پيش خودش گفت: شايد دور شدن اون باعث شه من كمي بي خيال بشم.  بالاخره محمود با پرواز ساعت پنج بعداظهر ايران را به مقصد آلمان ترك كرد و بدون اينكه بدونه دل مريم رو هم با خودش برد. مريم اشك ريخت و اشك ريخت و از دوري محمود بي تاب تر شده بود فكر مي كرد دوري اون براش بهتره اما اينطور نشد همش ياد محمود بود صداي محمود تو گوشش بود و با همين چيزها دلخوش بود تا اينكه بعد از شش ماه نامه اي با اين مضمون به دست زمانه خانم رسيد . سلام مامان گلم و آبجي خوشگلم من دارم به ايران بر مي گردم يه كم كار داشتم و يه مرخصي كوچولو گرفتم راستي مي خواستم فرانك رو بهتون معرفي كنم نامزدم فرانك هم  با من مي ياد. زمانه خانم با خوندن نامه از خوشحالي فرياد زد واي محمود من داماد مي خواد بشه. نامزد داره. چه عالي. مريم جيغ زد چي ؟؟؟ زمانه جون چي گفتي؟ شش ماه نشده زن گرفته؟  زمانه خانم با خنده گفت نترس اون هنوز زن نگرفته اما انگار به دام افتاده نامزد كرده مريم فوري رفت اتاقش انگار آوار روي سرش خراب شده بود سرش به شدت درد مي كرد
         پايين تختش نشست و سرش روي  تختش گذاشت آهسته شروع كرد به اشك ريختن بعد از ده دقيقه رو تختي مخمل زرشكي كه زمانه خانم براش از تركيه آورده بود از اشك خيس خيس شده بود (زمانه خانم در سال دو سه بار به مسافرت مي رفت و بيشتر هم به تركيه و دبيه و اين جور جاها و هر بار هم سوغاتي هاي نفيسي براي مريم و محمود مي آورد  خلاصه مريم نفهميد كي خوابش برد.
        دو روز بعد محمود با كوله باري از سوغاتي براي زمانه خانم و مريم از راه رسيد همراهش يه دختر با نمك با بيني برآمده و دندانهاي خرگوشي و كمي ريز نقش به نام فرانك هم  بود كه در نگاه اول زياد زيبا به نظر نمي اومد محمود اون رو به زمانه خانم و مريم  معرفي كرد و گفت قراره تا يكسال آينده  با هم ازدواج كنيم.زمانه خانم حسابي خوشحال شد و گفت: خوب چه عالي پس من صاحب عروس شدم. اونم عروس به اين ماهي. در اين بين  فقط مريم بود كه غصه اون صد برابر شده بود اخه چطور مي تونست بار اين مصيبت بزرگ رو به دوش بكشه به دل خودش تسليت گفت. رفت اتاقش ( فرانك دختر خون گرمي بود اون از خته سرسبز شمال بود و براي تحصيل به خارج رفته بود و اونجا با محمود آشنا شده بود و خودش به محمود پيشنهاد داده بود كه با هم ازدواج كنند و محمود هم از بي ريايي و سادگي فرانك خوشش اومده بود و تصميم گرفته بود انقد ناگهاني نامزد كنه تا به اصطلاح اون دختر بامزه و دوست داشتني رو از دست نده)
        فرانك دائم به اتاق مريم  سرك مي كشيد و به خودش اجازه مي داد كه سوالهاي جور و واجور كنه. عروسك هايي رو كه محمود براش گرفته بود رو مي گرفت تو دستش بعد بلند داد مي زد واي چه بامزه منم عاشقه عروسكم . بعد سگ قرمز رنگ رو به مريم نشون داد و گفت  واي چه بامزه است كي برات خريده  بعدش با زيركي تمام گفت:Boy friend داري؟ مريم هم زير چشمي با كينه  بهش نگاه مي كرد و گفت نه جونم ما Boy friend نداريم. همه اينا رو داداش محمودم برام گرفته. فرانك به مريم نگاه كرد و گفت تا حالا عاشق شدي؟ بعد ادامه داد من كه فقط تو زندگيم عاشق محمود شدم واقعا داداش تو مرد با مراميه هيچ كجاي دنيا عين اون پيدا نمي شه به موقع شوخي مي كنه به موقع جديه خيلي ماهه خيلي ماه. مريم وقتي ديد فرانك دست از سرش بر نمي داره گفت: ببخش منو فرانك جون من دارم براي كنكور سال آينده آماده مي شم بعد خنديد و گفت مي شه از اتاقم بره بيرون . فرانك كه خيلي دلخور شده بود گفت باشه مي رم اما مي خواستم پيشت باشم و سرت و گرم كنم اگر تو مي خواي باشه . مريم گفت آره من دوس دارم پيشم باشي اما مي بيني كه خيلي گرفتارم. فرانك هم خيلي سريع از اتاق رفت بيرون و بعدش رفت تو آشپزخونه سر وقت زمانه خانم .
         مريم اشك تو چشاش جمع شده بود  به محض اينكه فرانك از اتاقش رفت در اتاقش رو قفل كرد . عروسك محبوبش رو برداشت و با اون اشك چشماش رو پاك كرد و رفت تو تخت بعد از ده دقيقه بالشش خيس خيس شده بود خودش هم نفهميد چند ساعت گريه كرده يه دفعه به خودش گفت : اي واي چرا من با فرانك اين رفتار رو كردم اون بيچاره كه نمي دونه عشق من رو دزديده پس چرا اينطوري باهاش رفتار كردم. بعدش رفت جلوي آيينه قوطي كرمش رو باز كرد و كمي به صورتش زد بعدش رفت و در اتاقش رو باز كرد و گفت : فرانك جون ببخشيد ناراحتت كه نكردم. فرانك كه پيش زمانه خانم تو آشپزخونه بود گفت: مريم بيا داريم براي محمود شيريني درست مي كنيم تو هم بيا پيش ما مريم گفت نه من كمي سرم درد مي كنه اگه اجازه بديد كمي استراحت كنم . زمانه خانم بلند گفت اي واي مريم جون چرا؟ خوب برو استراحت كن براي شام صدات مي كنم. بعدش به دنبال حرف زمانه خانم مريم گفت ببخشيد كه نمي تونم كمك كنم . فرانك رو به زمانه خانم كرد و با خنده گفت: اين مريم هميشه از زير كار در مي ره. زمانه خانم گفت: نه مريم گله، خانمه خانم. مريم خنديد و گفت پس تا شام بعد در رو بست.
        دو ساعت از وقتي كه زمانه خانم و فرانك تو آشپزخونه بودند مي گذشت روي ميز آشپزخونه يك ديس پر از شيريني كه فرانك و زمانه خانم به كمك هم درست كرده بودند وجود داشت و بوي شيريني تازه همه جا رو پر كرده بود.
         
        ادامه دارد

         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۵۲۱ در تاریخ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲ ۱۳:۰۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1