سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        عشقی ابدی قسمت پنجم
        ارسال شده توسط

        ژيلا شجاعي (يلدا)

        در تاریخ : سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۳۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۶۷ | نظرات : ۱

        داستان دنباله دار
        عشقي ابدي
        قسمت پنجم
        صبح روز بعد ساعت شش قرار شد آقاي عباسي بياد دنبال محمود . محمود وقتي ماشين دوستش رو از پشت پنجره ديد به مريم گفت: زودباش مريم جون دوستم اومد. زمانه خانم كوله پشتي رو كه پر از خوراكي كرده بود از روي اوپن آشپزخونه برداشت و در حاليكه با چشمهاي خواب آلودش به سختي مي تونست جايي رو ببينه گفت: بيا مريم جان اين كوله پشتيتون. مريم فوري كوله پشتي رو از زمانه خانم گرفت و گفت مرسي زمانه جون چرا زحمت كشيديد زمانه خانم گفت گشنه كه نمي تونين بمونين مادر جون.
        بعد مريم رفت دم در. محمود داشت با دوستش شوخي مي كرد وقتي مريم رو ديد خبردار ايستاد و گفت آي سعيد مودب باش. مريم كه خندش گرفته بود سرش رو پايين انداخت و سلام كرد. سعيد گفت ايشون ؟ محمود گفت اي بابا گفتم كه با خواهرم مي يام مگه بتو اس نزدم كه با خواهر مي يام هواست كجاست. آقاي عباسي انگشتش رو روي پيشونيش گذاشت و گفت آهان يادم اومد. بعد گفت : خوبين شما آبجي. مريم گفت ممنونم تو زحمت افتادينا. آقاي عباسي گفت : نه خواهش مي كنم محموده ديگه چكارش كنم يه دوست كه بيشتر تو اين دنيا نداريم.
         آقاي عباسي فوق ليسانس صنايع مي خوند هم دوره اي محمود بود تو وزارت صنايع كار مي كرد و چون خيلي پسر زرنگي بود تونسته بود خيلي زود يه پست مهم تو وزارت صنايع بگيره خيلي هم پسر آروم و متيني بود و تمام مدتي كه در كوه بودن با مريم و محمود هم كلام شده بود
        حسابي از مريم خوشش اومده بود اما جرات نكرد حتي يه كلام به محمود كه دوست صميميش بود حرف بزنه محمود و سعيد يعني آقاي عباسي از زمان سربازي با هم دوس بودن و از همونجا بود كه ديگه دوستاي جون جوني شده بودن و خيلي با هم رفيق بودن آقاي عباسي چون محمود رو خيلي دوس داشت دلش مي خواست يه جوري با هم فاميل بشن و بيشتر هدفش اين بود و وقتي مريم رو ديد به فكر فرو رفت  اما با اين حال مريم با اون چشماي سياه و جذابش و قد نسبتا بلند و قامت موزونش به دل سعيد نشسته بود ولي آقاي عباسي اهل عاشق شدن نبود و بيشتر از اين ها به عقلش رجوع مي كرد زمانه خانم زن تنهايي بود اما با اين حال ثروت زيادي داشت چون در جواني زياد تلاش كرده بود و ارث و ميراث همسر خدابيامورزش هم به ثروتش اضافه شده بود حالا اون  يه زن ثروتمند بود و واسه خودش دو تا  مزون لباس عروس داشت و كلي حساب بانكي داشت كه همش رو اوراق خريده بود و هر سه ماه يكبار سودش رو از بانك دريافت مي كرد و محمود هم دو دهنه مغازه از پدرش بهش به ارث رسيده بود كه اجاره داده بود  و هر ماه پولش رو مي گرفت همين باعث شده بود كه سعيد كمي روي مريم بيشتر تمركز كنه.وقتي كه پدر و مادر مريم تو تصادف رانندگي كشته شدن هيچ كدوم از فاميل زير بار نرفتن كه سرپرستي كودك هشت ساله اونا رو قبول كنن و مريم هشت ساله بايد روانه يتيم خونه مي شد پدر مريم كلي بدهي داشت و بخاطر همين فاميل نمي خواستن خودشون رو درگير كنن و همه خودشون رو كنار كشيدن اما در اين ميان زمانه خانم همسايه ديوار به ديوار اونا كه تازه همسرش رو از دست داده بود سرپرستي مريم هشت ساله رو قبول كرد و بعد از كلي دوندگي از اين دادگاه به اون دادسرا تونست بالاخره قيم قانوني مريم بشه و اون زن مهربون و خوش قلب كه با مرگ همسرش كلي ارث بهش رسيده بود تمام بدهي هاي پدر مريم رو پرداخت كرد و بصورت قانوني مريم دختر خودش شد و مريم از همون روز اول وقتي محبت و مهربوني زمانه خانم رو ديد ديگه جاي خالي پدر و مادرش اذيتش نميكرد. زمانه خانم باعث شد كه مريم به يتيم خونه نره و از اون زمان تا الان در حق مريم مادري كرده بود و مي شد گفت كه از مادر براي مريم دلسوز تر بود.
        وقتي مريم و محمود از كوه برگشتن مريم رفت به اتاقش و در رو بست داشت ديوونه مي شد بيش از پيش عاشق محمود شده بود و محمود با اون مرام مردونش اون رو بيشتر شيفته كرده بود و بيشتر از روزهاي قبل خاطرش رو مي خواست خيلي خوشحال بود كه با محمود رفته بود كوه.  دوس داشت بازم باهاش بيرون بره كمي خودش رو جمع و جور كرد و رفت توي حال كنار زمانه خانم و محمود نشست زمانه خانم گفت: به به در باز شد و گل آمد بابا تعريف كنيد ببينم چطور بود. خوش گذشت؟ محمود شروع كرد به تعريف كردن بعدش رسيد به آقاي عباسي و گفت مريم راستي اين آقاي عباسي از اون آدمهاي نيك روزگاره خيلي پسر خوبيه زمانه خانم گفت مجرده، محمود گفت: آره بابا  طفلك عزبه. زن نمي گيره اصلا تو كلش نمي ره مادرش از دستش دل خون داره مريم كمي خندش گرفته بود اما خودش رو كنترل كرد و گفت: كي به اون پسر لوس زن مي ده آخه. محمود گفت آي آي به دوست من توهين نكنيا اون پسره خوبيه يه كم فقط خوله همين. بعدش خنديد مريم هم خندش گرفت و گفت ببخشيد آليجناب. بعدش رفت تو اتاقش زمانه خانم گفت: اي بابا كجا مي ري مريم از دست ما فراري هستي جونم، تازه چايي آورده بودم مريم گفت نه مرسي من خيلي كار دارم مريم كار نداشت اما نمي تونست بمونه اونجا آخه محمود با شيرين زبونياش حسابي دل اون رو برده بود مريم رفت تو اتاقش تا گريه كنه
        زمانه خانم تو گوش محمود گفت انگار مريم يه چيزيش هست چشه محمود نظر تو چيه. محمود  دوباره دستي به موهاش كشيد و  گفت: والا چي بگم نكنه عاشق شده ما خبر نداريم يعني يه عروسي افتاديما. زمانه خانم گفت بي شوخي تو ته توش رو در بيار ببين چشه اگر عاشق شده خوب بالاخره يه رسمي رسومي چيزي داره اينطوري دختره از دست مي ره. محمود گفت: باشه اطاعت امر پس  ما رفتيم تحقيق براي آبجي كوچيكه
        از روز بعد بود كه محمود همه جا مريم رو تعقيب مي كرد مريم همش تو خودش بود با هيچ كي حرف نمي زد حتي ساناز دوستش هم از دستش دلخور بود آخه مگه چقدر مي تونست اخم و ادا اصوله مريم رو تحمل كنه. البته ساناز دختر فهميده اي بود شايدم اون رو تنها گذاشته بود چون فكر مي كرد مريم اينطوري راحت تره. محمود همين طوري كه مريم رو تعقيب مي كرد مريم اون رو ديد بهش گفت محمود اينجايي؟ تو تو ...  اينجا چرا اومدي محمود گفت به دستور مامان تعقيبت مي كنم مي بيني چه پسر آدم فروشي هستم البته اين رو بدون كه مامان نگرانته فقط همين و بس ازش دلخور نشياا، يه وقت به دل نگيري. مريم گفت: نه بابا اين چه حرفيه اما به خدا من هيچيم نيست محمود گفت: منم نگفتم  چيزيته مي گم يه كم بيا درد و دل كن با من. نا سلامتي من داشِتم چطوره؟  بيا بريم بشينيم روي اون نيمكت واسه آبجي خودم يه بستني بگيرم با هم درد و دل كنيم چطوره، مريم گفت:  نه من گلوم درد مي كنه نمي تونم بستني بخورم محمود گفت اي واي نكنه سرما خوردي مريم گفت شايد، بعدش به چشماي محمود خيره شد و زود سرش رو پايين انداخت و گفت: تو برو. من كتابخونه كار دارم بر مي گردم محمود گفت: اگه كاري داري بگو من در خدمتت هستم. مريم گفت نه ممنون  محمود ابروش رو بالا انداخت و گفت باشه هر طور تو راحتي پس مي بينمت و بعدش دستي روي موهاي لخت و مشكيش كشيد و شونه هاش رو بالا انداخت و رفت و  مريم همچنان نگاهش مي كرد مي خواست داد بزنه ديوونه عاشقتم عاشقتم ديووووونه من ديوونتم بعدش به خودش كه اومد چشاش پر از اشك شده بود محمود همچنان دور مي شد و دل اون  رو با خودش مي برد.
        يك سال به همين وضع گذشت مريم روز به روز عشقش به محمود بيشتر مي شد ولي صبوري مي كرد. چون به اين موضوع عقيده داشت كه خدايي كه عشق محمود رو تو دلش انداخته خودش درست مي كنه پس بهتره صبر كنه  و ببينه گذشت زمان چه سرنوشتي براش رقم زده
        ادامه دارد
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۵۰۵ در تاریخ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۳۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1