دلنوشته شماره 1 : تاراج در سیاهی
تاریخ نگارش : 90/5/28
ارسال به سایت شعر ناب : 92/8/3
**********************
زمانی که تنها میشوم و فارغ از هرکسی ... بانگ سکوت مرا در بر می گیرد و فریاد بیصدایی را با گوش جان می شنوم
زمانی که سیاهی شب مرا در آغوش می کشد و از چشم هر جنبنده ای مخفی می شوم و همه از چشمم نهان می گردند
زمانی که دلتنگی های همیشگی به سراغم می آیند .... آن غم همزاد من ... که با من زندگی میکند و روح و جانم را با اندوه بی پایانش در بر میگیرد
زمانی که خسته از طعنه دل خراشان و شکسته از تحقیر بد خواهان به خلوت خود پناه می برم
زمانی که آبرو و معصومیتم در باد بی حیایی هتاکان و سیه رویان به تاراج فنا می رود
دنیایم در تلاطم امواج خروشان ، دستاویز گم گشتگی و بی ساحلی می شود و بسوی آنجایی که غروب اتفاق می افتد ، پیش می رود
یلدای سختی در انتظارم است
می دانم ....
که روزهای سختی انتظارم را می کشد
و. .. باید صبور باشم و دریا دل ....
و خدا را بسیار بخوانم ...
بسیار زیاد ...