چهار زانو مینشیند . سرش را پایین می اندازد وآب دهان را قورت داده و در ریتمی یکنواخت و با صدایی آرام شروع میکند :
داری شبیـــه شمــــــع شبـــــم آب میشوی
من گـــریه میـــکنم وَ تو بــی تاب میشوی
"سجاد جان !
کمی بلندتر لطفن !
و در ضمن ، قشنگ احساست را هم با واژگانت بخوان برای شنونده ! "
سرش را بلند میکند و با حجب همیشگی خودش ، به آهستگی تکانش داده و میگوید :
" اگه بتونم ! "
دوباره سرش را پایین انداخته و دواره زل میزند به خودکاری که بین دوستش دارد میچرخاند و باز همان با همان سیاق قبلی ولی کمی بلندتر ادامه میدهد :
اصلا دلیــل گریه ی من گریه های توست
وقتــــــی رقیـب اصلـــــیِ سیلاب میشوی
" بهتر شد ؟؟ "
لبخند ملایم و با حیایش را دارد هنوز !
" کمی تا قسمتی فقط ! ادامه بده . "
وباز هم خم میشود و دوباره زل میزند به خودکار چرخان دردستش و دوباره بی آنکه کاغذی در دست داشته باشد ازبر میخواند . همیشه حفظ است شعرهایش را . جوان باید فرقی با پیرمردانی چون ما داشته باشد !
تا اشــــک و خـــطّ چشــم تو تلفیق میشود
باور نمیـــــــکنی کــه چــه جذاب میشوی
هر قطره اشک چشم تو چشمک که میزند
خوشگلتــرین ستاره ، نه ، مهتاب میشوی
تو گویی که این قسمت باید مخاطبی خاص داشته باشد ....سکوت میکند . سرش را بلند نمیکند ..... خودکار در دستانش هنوز میچرخد .ادامه میدهد :
سوگنـــد میخــــورم به غـزل ، بر نگاه تو
روزی فلــک غــــلام و تو ارباب میشوی*
سرش را بلند میکند و به دوستانی که دور اتاق نشسته اند نگاهی سریع انداخته و دوباره زمین را با چشمهایش میکاود .
"تمام ! "
رو به من میکند که به دکلمه اش گیر داده ام :
" دفعه بعد با احساس بیشتری خواهم خواند ! "
اما ....
دفعه بعدی نیست . برای او نیست !
جلسه دو هفته بعد را غایب است .
مریض شده است . جلسات بعد را نیزغایب است .
میگویند مشکلی در ناحیه مغز دارد و تشنج کرده است .
از تلفن همراه و کامپیوتر دوری باید بکند .
تنها 3 یا 4 جلسه با هم بودیم . هربار حدود 3 ساعت .
انجمن شعرمان جوان است و او از آغاز با ما بود . با ادب . با وقار . از همان جلسه اول تا
آخرین لحظه ای که او را دیدم .
چهارشنبه18 مهر که به او زنگ زدم ، گوشی را برنداشت و ساعاتی بعد پیامکش را دریافت کردم .
"ممنون که به فکرمید .
سلامت باشید ! "
او اینکه بهتر میدانست سلامتی یعنی چی ؟!
ظاهرن از 4-5 روز پیش در بیمارستان زیر دستگاه نگهداری میشد و دیروز پزشکان امید را
از دست داده و ....
سجاد شعرهای ما ، جوانسا ل مُرد !
و آنگاه ...
زندگی میکنیم تنهایی خود را .
خلوتمان را ....
و رویا های دوردست ..
ناممکن .
و چون مرگ شبیخون میزند .....
تنها خاطرات است همه حجم قلبی بی طپش
تنها... همانها ...
که در خلوت .. همدم ما بوده اند ...
خاطره ...رویا ..عشق .
روحش شاد .
------------------------------------------
* غزل سوگند میخورم . آخرین شعر سجاد در سایت .
عکس بالا از تجمع برای تشییع جنازه شادروان سجاد کهنسال در گورستان بقاییه گرفته شده است .