تاملی در رباعیات نیما یوشیج (اندیشه های خیامی)
نوشته عباس حسن پور(شيون نوري)،شاعر و پژوهشگر نوري،به بهانه 21 آبان ماه، يکصد ودوازدهمين سالروز تولد نيما يوشيج
رباعیات یک راز نگهدار عجیبی برای من شده است،خودم نمی خواهم فکر کنم چرا؟( نیما)
پیشگامی نیما در شعر نو و ارمغانی که از این رهگذر به یادگار گذاشت، باعث شد آثار قلمی دیگرش نظیر داستانها، نقد، رباعیات ، نامه ها، اشعار تبری و... ناخوانده و سر بسته بماند،جامعه ی ادبی ایران او را فقط با شعر نو و تئوری های مربوط به آن ، شناخته و شناسانده است واین مایه ی دریغی بس بزرگ است.چرا که درصد قابل توجهی از اندیشه های شاعر در قاب غفلت محصور مانده است.
از ظاهر عملکرد ادبی در مورد نیما بر می آید، فقط اشعار حوزه ی مکتب او، توسط منتقدین و علاقمندان، کدخوانی و رمزگشایی شد و بقیه آثار ، تاملات و ره یافت هایش در حاشیه قرار گرفته اند، که خود محصول نوعی کوررنگی در مقابل رنگارنگی اندیشه و آثار متنوع اوست.
نیما شاعر و نویسنده ای چند وجهی است و درصدد یافتن و تجربه ی توانایی های خویش ، به همین دلیل ، عرصه های دیگر را هم رج می زند و رصد می کند بنابراین موجودی تک محصولی نیست که فقط شعر بگوید و آن هم شعرنو، اگر شعر نو را متن کارش قلمداد کنیم حواشی کارش به همین اندازه ، قابل بررسی و تامل است.
یکی از بخش های ازنگاه و نظر افتاده ی آثار این شاعر، رباعیات اوست. 593 رباعی که 55 صفحه از دیوان اشعارش را پر کرده است. نیما با سرایش این تعداد از رباعی که هر کدام بار اندیشه ای را بر دوش می کشند و از نهاد ناآرام و خسته ی او برآمده اند، رکورد قابل ملاحظه ای رادر بین شاعران کلاسیک و نو به یادگار گذاشته است ( اگر چه در مقدمه ی رباعیات آنرا چند هزار برمی شمارد!)
او در ابتدای رباعیات خود ، نکات درخور اعتنایی را عرضه می دارد." اگر رباعیات نبودند من شاید در مهلکه ای ورود می کردم ، شاید زندگی بر من بسیار ناشایست و تلخ می شد در رباعیات به طور مجمل بیان احوال خود کرده ام .... رباعیات یک راز نگهدار عجیبی برای من شده است. خودم نمی خواهم فکر کنم چرا ؟ آیا چندین هزار رباعی باشد ؟1
رباعی که اکثر پژوهندگان آنرا قالبی کاملاً ایرانی دانسته اند یکی از قالب های کوتاه شعری است با مجالی اندک اما محمل اندیشه های بزرگ، به عبارت دیگر ایجاز و اقتصاد کلام ولی تراکم تصویر و معنی، از ویژگی های ذاتی این قالب شعری است. جوشش و بارش شاعر در این قالب دفعی است نه تدریجی ، چرا که باید بلافاصله پس از سلام، والسلام گفت. بنابراین به تعبیر دکتر غلامحسین یوسفی در چشمه ی روشن « جادوی بیانی»، ویژه ای را می طلبد.
نیما در رباعیات خود برخلاف شعر نو که بیشتر، شاعر اجتماعی –طبیعی است ، همسان ساری است که آرام ندارد و به این شاخه آن شاخه می پرد2 و تکثیر می شود به هیات هر چیزی و هر کسی تنوع مضمونه ها، رباعیات را به معجونی از اندیشه های شاعرانه و فلسفی بدل کرده است به طوری که فهرست کردن موضوعی آن ها ( آن طوری که صادق هدایت برای خیام کرده است) دشوار به نظر می رسد.
نیما در رباعیات هم، شاعری اندیشه گر است و در صدد ابلاغ پیام و کلام بوده و قدر وقت خود و مخاطب را می داند، زبان ، واژگان و گاهی هم ، وزن در رباعیات نیما تحت الشعاع اندیشه و معنی قرار دارند او در این اشعار، هیچ وسواسی در یک دست سازی ساختاری و گزینش واژگان ، به نفع واژگان امروزینه ندارد. گویی پذیرفته است، رباعیات را باید در همان فرم متعارف سرود و گذشت.
رباعیات او چنان که گفتیم تنوع محتوایی و مضمونی دارند، از آنجایی که نام گذاری و ایجاد محدودیت موضوعی، نوعی بی اعتنایی و بی اعتمادی به مخاطب است، شاعر هم هیچ نامی برای آنها انتخاب نکرده است و ما هم بنا نداریم ای ر باعیات رادر قاب و قفس با عنوان و موضوع زندانی کنیم ، اما در بسامدیابی مضمونی این آثار، می توان نتیجه گرفت که سهم بث الشکوای شاعر از روزگار، ابنای زمانه و معاندان و اندیشه های خیامی از موضوعات دیگر بیشتر است.
نیما تمام حیرت خود در مقابل هستی و آغاز و فرجام آن و مسائل پیرامونی که بنا و بنیانی ازلی- ابدی دارند، خیام وار در رباعیات به نمایش گذاشته است.موضوعاتی چون عشق، عقل، امید، مرگ و میلاد، طبیعت ، دوست ، مسائل اجتماعی، راز آفرینش ، ناپایداری روزگار، وطن، دریافتن دم، دفاع از مکتب نیمایی، تلخی ها و ناکامی ها ، التذاذ و شادخواری ها، جبر و اختیار، ثبت ماوقع و لحظات زودگذر زندگی و ...از دیگر موضوعات رباعیات او هستند.
موضوع مهم دیگر که در غالب اشعار نیما قابل ره گیری است، دعوت به حرکت و شدن است . او با رسالتی روشنگرانه و اغتنام فرصت می خواهد از مرزهای مسدود موجود بگذرد و از محدودیت ها به عنوان فرصت استفاده کندو در مقابل گردن فرازی های هستی و حیات موضعی تهاجمی 3 و پویا را گوشزد می نماید. منحنی این دعوت به حرکت، از پندهای پدرانه تا نهیب روشنفکرانه و سکون ستیز قابل ترسیم است.
در ادامه با مدخلی کوتاه، به انعکاس تعدادی از رباعیات نیما با اندیشه های خیامی می پردازیم و ادامه ی کار را به مجالی دیگر می نهیم.
منظور من از اندیشه های خیامی نیما، همان خط سیر جوهره ی فکری –فلسفی خیام است که توانست با محدودیت کمی اش ، مخاطبان جهانی کسب کند.
در نمونه هایی که در ادامه خواهد آمد ، نیما از چند جهت با خیام همانندی و همسانی دارد. یکی ، از نظر قالب شعری که خیام وار قالب رباعی را برای بیان اندیشه های ژرف و فلسفی انتخاب کرده است. دیگر این که در بیان این اندیشه ها با خیام اشتراک واژگانی دارد و همان ظرف ها را برای مظروف خود برمی گزیند و دیگری از نظر مضمون و محتوا و نوع نگاه و نظر و طرز تلقی و بیان.
در این رباعیات نوعی حیرت فلسفی به مساله ی هستی، وجود، میلاد و مرگ وجود دارد، وقتی کار به فلسفیدن کشیده می شود موضوع عمق می یابد و فربه، مه آلود و رازناک می شود مسائلی که قدمتی ازلی دارند و از اعماق ابنای بشر برخاسته و پاسخ آن ها هم در اعماق نهفته است.
موضوع نیما همانند خیام در برابر راز هزار توی هستی و سرگردانی عقل در برابر آن خاموشی، رجعت و استیصال نیست بلکه حرکت است، حرکتی که به « دم غنیمت شمردن» تعبیر می شود.
پرسش های بنیادی، تلاش برای راه یابی به راز هستی و حیات، ، مرگ آگاهی ، تلاش و تسلیم و روحی لطیف و لحنی غنایی را می توان در این گونه رباعیات دید و کاوید.
می و مستی نیمایی هم چون خیام، حافظ، مولانا و ... مفهومی نمادین دارند و معنای دم دستی خود را از دست می دهند.دکتر غلامحسین یوسفی در چشمه ی روشن در این باره می نویسد: « مظهر برخورداری از نعمت های حیات «باده» است و جام و دیگر مناسبات آن».
نگاه و نظر صادق هدایت در ترانه های خیام مفهومی رازناک تری از باده و کوزه را ترسیم مینماید.« ... باده در عین حال که تولید مستی و فراموشی می کند در کوزه حکم روح را در تن دارد، آیا اسم همه ی قسمت های کوزه تصغیر همان اعضای بدن انسان نیست مثل دهنه، لبه، گردنه، دسته، شکم و... ازاین قرار کوزه یک زندگی مستقل پیدا می کند که باده به منزله ی روح آن است.
و اینک نمونه هایی از رباعیات خیامی نیما
1)عمری زپی حریف و پیمانه شدیم
عمری به هر آن چه بود، بیگانه شدیم
تا وقت برآید که چه کردیم و چه شد
رو از همه در کشیده افسانه شدیم
2) جستیم ز جرم خاک تا کنه وجود
کس از پس پرده ،پرده برما نگشود
آن بحر محیط که با گردش ما
نه هیچ از آن کاست، نه بر آن افزود
3) بر دامن کوه بنگر آن ابر کبود
در خرمن آتش زده آتش دود اندود
یعنی که ز رفتگان چه ماندست نشان ؟!
از ما پس ما نیز همین خواهد بود
.4) مهتاب دمید و گل بیفروخت چو خون
می گیر و دمی رها شو از چند و زچون
گر بر نهدت زمانه ، اندوه مخور
ور بر کشدت ، مباش ایمن زفسون
5) این ابر نه بر تو، نه به من می خندید
نه نیز به روی یاسمن می خندد
برشوره ی بی حاصل از بس که گریست
بر حاصل کار خویشتن می خندد
6) گفتم به برم، گر آمدی زود مرو
از خود سخنی بیار و حرفی بشنو
گفتا، سخنی بجاست ، اما چه کنم؟
یک جام تهی دارم و صد جا به گرو
7) آمد به سوی مسجد زاهد مردی
و آمد به سوی میکده، می پروردی
این جام ، همی گرفت و آن نوحه به کف
هر دو ز پی خلاص جان از دردی
8) ما راست گنه ، از تو چه مکتوم بود
بی هیچ گنه قصه نه مختوم بود
پندار که از ما نرود، هیچ گناه
عفو تو ولی چگونه معلوم بود؟
9) حیف است که چون کوزه بمانی خاموش
تا آن که چه کس ترا کشد بر سر دوش
چون رود روان باش به طبع رفتار
برخیز و بیاشوب و بفرسای و بکوش.
10) گویند می لعل چرا داری دوست
آنی که غمم برد و هم افزود نکوست
می؛ رنگ لبش دارد و تا هست مرا
لب بر لب جام، در دلم قصه ی اوست
11) بنشین به غم خود نفسی بر لب جوی
می خور به تمنای بتی غالیه موی
باهم نفسی چند و به وقتی همه سعد
باریک مشو، فکر مکن، بحث مجوی
12) در بود و نبود، اگر زیان ور همه سود
جز دایره ای نیست ، جهان موجود
این رشته ســـر دراز دارد یعنی
چندانکه بگردیم ، همان خواهد بود