سه شنبه ۱۸ دی
داستان جوجه فاخته
ارسال شده توسط علی نوری مطلق( انوری) در تاریخ : ۲ روز پیش
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶ | نظرات : ۰
|
|
"فاخته پرنده ای است که از خود آشیانه ای ندارد، او تخم خویش را در لانه ی پرنده ای دیگر می گذارد و سپس..."
..... من یک فاخته هستم. مادر من فاخته ای اصیل و نجیب زاده بود. از آن فاخته های روشنفکری که در سرتاسر عمر بجز " آزادی، برابری و عدالت" چیزی را جست و جو نمی کنند. او در تمام مدت زندگی هرگز خود را پای بند لانه ای نکرده بود. هنگامی که زمان تخمگذاری اش نزدیک شد، با پرنده ی ماده ی دیگری که نصف هیکل او را هم نداشت طرح دوستی ریخت و به لانه ی او رفت و آمد می کرد. پرنده ای که هرچند در مسائل سیاسی و اجتماعی قدرت تجزیه و تحلیل به اندازه ی مادر من نداشت، از استعداد خوبی اما برای یادگیری "آزادی ، برابری و عدالت" بر خوردار بود.
یک روز مادرم پس از توضیحات مبسوطی پیرامون این کلمات و کاربرد آنها در زندگی روز مره بدو گفت: "دوست خوب من ، آیا نمی خواهی برای درک بهتر " آزادی ، برابری و عدالت" و کمک به برقراری " صلح" چند دقیقه ای از خانه ی خود خارج شوی ؟" و پس از آنکه پرنده ی صاحبخانه از لانه بیرون رفت، مادر من، یعنی همان فاخته ی اصیل نجیب زاده ی روشنفکر، تخم خود را که حداقل دو برابر تخمهای آن پرنده بزرگی داشت در میان تخمهای وی گذاشت و از آنجا خارج شد.
پرنده ی صاحبخانه یعنی مادر خوانده ی من، هنگامی که به خانه برگشت متوجه غیرعادی بودن اوضاع شد. چند مرتبه تخمهای موجود در آشیانه را شمرد و هنگامی که تعداد آنها را کم و زیاد دید، طبق معمول به حافظه ی خود شک کرد و بر روی آنها خوابید.
..... تها چیزی که از به دنیا آمدن در خاطرم هست شلوغی و ازدحام بیش از حد لانه بود. از یک طرف تعداد زیاد دهانهای باز و قرمز رنگ را می دیدم که مدام جیغ و داد می کردند و نیز تعدادی تخم سفید رنگ که در انتظار جوجه شدن بودند.
اوایل چندان توجهی به این سرو صدا ها نداشتم، کم کم اما متوجه شدم که این میهمانان نا خوانده! نه تنها داد و فریاد می کنند، بلکه حق مسلم بنده به عنوان یک جوجه فاخته ی اصیل و نجیب زاده را از خورد و خوراک غصب کرده، مساوات و عدالت را زیر سوال می برند و از آنجا که مادر ما و مادر خوانده ی من، اعتقاد شدیدی به برابری پیدا کرده، غذاها را به طور مساوی تقسیم می نمود، مجبور بودم بسیاری از موارد سر گرسنه بر زمین بگذارم و تا صبح در دل به این ظالمان و غاصبان نفرین کنم. باری بالاخره تصمیم خود را گرفتم و همچنان که تمام جوجه فاخته های اصیل و نجیب زاده می کنند، یک روز که چشم مادر خوانده را دور دیدم، در حالیکه اصلا نای تکان خوردن نداشتم، یکی یکی تمام آن برادرها وخواهرهای ظالم و غاصب را بر پشت خود گذاشته و به زور از خانه بیرون انداختم، و از همان روز به این نتیجه رسیدم که هیچ جوجه فاخته اصیل نجیب زاده ای، مخصوصا اگر روشنفکر هم باشد، با سر به زیر بودن نمی تواند حق مسلم خود را بگیرد، بلکه باید در راه گرفتن حق به زور متوسل شود و از سروجان بگذرد ،البته سرو جان دیگران!
سرتان را به درد نیاورم ،از آن روز اوضاع بر وفق مراد شد و من تازه معنی سیری را فهمیدم ....
جالب این جا بود که مادر خوانده ی عزیز من، حتی هنگامی که به خانه برگشت و آن همه جوجه را ندید باز تنها به حافظه ی خود شک کرد و مثل گذشته به آوردن غذا و تقسیم برابرآن ادامه داد. دیگر هر چه غذا به خانه می آورد به طور مساوی بین من و او تقسیم می شد و این تساوی و برابری اکنون واقعا بوی عدالت می داد.
چند وقتی که گذشت متوجه شدم، دیگر حتی غذایی که مادر خوانده به طور مساوی تقسیم می کند مرا سیر نمی سازد .... مدتی در این باره فکرکردم و سرانجام مانند هر فاخته ی جوان و روشنفکر به این نتیجه رسیدم که مادر خوانده هم غاصب شده و دارد حق مسلم مرا از خورد و خوراک بصورت کاملا ظالمانه غصب می کند و می خورد.
البته لازم به ذکر نیست که اکنون هیکل واندازه ام به قدری رشید! و بزرگ شده بود که درست دو برابر هیکل مادرخوانده محسوب می شد.
یک روز سرانجام تصمیم خود را گرفتم و دو باره همچون تمامی فاخته های اصیل و نجیب زاده برای آزادی و گرفتن حق مسلمم قیام کردم ومادر خوانده را به زور از خانه راندم.
دیگر من مانده بودم و آن خانه که حق مسلم من بود و عدالت که دوباره اجرا شده بود.
این بود که خوشحال و خندان تا مدتی آزادانه در آن لانه زندگی کردم و سپس با فاخته ای دیگر که درست مثل من در لانه ای دیگر، آزادی، عدالت و مساوات را اجرا کرده بود ازدواج نمودم و اکنون چند وقتی است به دنبال دوستی می گردم تا حق مسلم خود یعنی تخم سفید و بزرگم را در لانه ی او بگذارم و باز عدالت را اجرا کنم.
-".... راستی شما نمی خواهید برای چند دقیقه جهت احیای "آزادی، برابری و عدالت" و کمک به برقراری " صلح" از خانه ی خود خارج شوید، دوست خوب من؟!"
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۵۳۴۳ در تاریخ ۲ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید